شلاق به جرم بازی «لدو»

ساره ترگان
شلاق به جرم بازی «لدو»

خیلی سال بود که نتوانسته بود به خاطر ناامنی‌های شاهراه کابل – غزنی به زادگاهش برود و مدتی را دور از هیاهوی زندگی شهری کابل، در آغوش خانواده‌اش آرامش را تجربه کند. قادر، دانشجوی یکی از دانشگاه‌های خصوصی در کابل است و هم اکنون هم مصروف ادامه‌ی تحصیل است و دور از خانواده‌اش به تنهایی در کابل زندگی می‌کند.

قادر بعد از این که دو، سه سالی می‌شد نتوانسته بود به غزنی و ولسوالی ‌شان برود، درست سال گذشته در چنین روزهایی که دانشگاه در تعطیلات بود، عزم این را کرد که خطر ناامنی راه را به جان بخرد و به ولایتش، برای دیدن اعضای خانواده برود.

قادر می‌گوید: «در این سال‌ها همیشه اعضای خانواده ام چون نگران من بودند، با این که من اصرار داشتم تا روزهای تعطیلات دانشگاه را به خانه بیایم؛ اما آن‌ها من را از این تصمیمم منصرف می‌کردند و می‌گفتند که امنیت شاهراه خوب نیست و ممکن است در مسیر راه طالبان من را نگه دارند و  برایم اتفاقی بیفتد.»

اما قادر بالاخره یک سال پیش تصمیم خود را می‌گیرد و بدون این که خانواده‌اش را در جریان بگذارد تا مبادا نگران شوند، به سمت غزنی و ولسوالی شان حرکت می‌کند و بدون کدام اتفاقی به خانه می‌رسید.

قادر ادامه می‌دهد: «بعد از چند روز استراحت، روزی از خانه بیرون زدم و به بازار ولسوالی برای سوداگرفتن رفتم؛ آن جا بود که چند دوست قدیمی خود را دیدم و به من اصرار کردند که بروم و همراه شان «لدو» بازی کنم. چند دقیقه‌ای از بازی مان نگذشته بود که متوجه شدم چند طالب بالای سرمان ایستاده، همان لحظه از ترس گلوی همه‌ی مان خشک شده بود و وقتی یکی از طالبان پرسید که چه کار می‎‌کنید؟ نتوانستیم جوابش را بدهیم.»

طالبان وقتی فهمیدند که قادر و دوستانش مشغول بازی «لدو» در تلفون شان استند، آن‌ها را بلند کردند و روبه‌روی هم قرار دادند و بعد دامن پیراهن تنبان‌های شان را بهم گره می‌زنند و برای جزا آن‌ها را در بازار می‌چرخانند و همزمان با شلاق به پشت آن‌ها می‌زنند. همه دکانداران و اهالی ولسوالی شان با دیدن آن‌ها پوزخند زده و آن ها به سخره می‌گیرند.

طالبان به آن‌ها می‌گفتند که شما از بازی کافرها استفاده می‌کنید و هی بر پشت شان شلاق می‌زدند. قادر و دوستانش بدون کدام حرفی مجبور بودند که به راه رفتن با دامن‌های گره خورده ادامه بدهند.

اما این پایان جزای آن‌ها نبود و طالبان این چهار نفر را با دامن‌های گره خورده به بیرون از بازار می‌برند و در جایی خلوت مشغول تلاشی جیب‌های شان می‌شوند.

قادر می‌گوید: «آن لحظه فقط نگران بودم که در لیست مخاطبین تلفونم نام کدام داکتر یا انجینر و استاد نباشد که طالبان با دیدن این نام‌ها حتما من را سخت جزا می‌دادند؛ اما از شانس بد ما در تلفون یکی از ما چهار نفر، بازی‌ای به نام «کندی کلش» نصب بود و طالبان با دیدن این بازی ضربات شلاق پی هم بر شانه ما زدند که این بازی را امریکایی‌ها برای خراب کردن خانه‌ی خدا جور کردند»

آن روز قادر و سه دوست دیگرش برای ساعت‌ها در زیر آفتاب سوزان از دست طالبان شلاق خوردند و طالبان نیز تا توانسته بودند، این چهار نفر را با همان دامن‌های گره خورده گشتاندن و به گفته قادر دیگر برای او جانی نمانده بود؛ اما هر چهار نفر شان فقط نگران یک چیز بودند که قرار است تا کی طالبان آن‌ها را در این وضعیت نگه‌دارند و هی پشت سر هم به خاطر یک بازی ساده شلاق بزنند.

هوا داشت تاریک می‌شد و به نگرانی قادر و دوستانش هر لحظه افزوده می‌شد که در نهایت با تاریک شدن هوا، آن افراد طالب تصمیم گرفتند که هر یک از این چهار نفر را بیست شلاق بزنند و رها کنند که همین طور هم شد؛ اما قادر می‌گوید که طالبان بعد از رهایی شان حاضر نشدند که موبایل و وسایل جیب این چهار نفر را پس بدهند.

پی‌نوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده ‌اند و خاطرات ‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده ‌اند. خاطرات‌ تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات ‌تان استیم.