«آن روزی که از ترس طالبان با پاهای برهنه در آفتاب سوزان بالای سنگهای داغ و خارهای بیابان به سوی مکتب میدویدم، هیچ یادم نمیره.»
این گفتههای بانویی است که در حال حاضر در یکی از مکاتب کابل بهعنوان معلم مشغول تدریس است و درس خواندن را در زمان طالبان سختترین کار ممکن میگوید.
این بانو، نجیبه نام دارد و در دوران طالبان با مشکلات زیاد درس خوانده و به مکتب رفته است. وی از رنجهایی که در دوران طالبان کشیده است چنین میگوید: «هر روز کتابهایم را در تکهای پیچانده داخل سبد میماندم و علف رویش میانداختم، بعد پشت میکردم، داس هم به دست میگرفتم تا در مسیر راه طالبان متوجه نشوند که به مکتب میروم.»
نه تنها نجیبه، بلکه بسیاری از دختران این ولسوالی به خاطر مکتب رفتن و درس خواندن مشکلات زیادی را دیده اند و هر روز شان را با ترس و نگرانی شروع کرده اند و به امید این که چند کلمه یاد بگیرند هر روز با ترس و تردید از مقابل چشمان طالبان که آن سالها آمده بودند و مخالف سرسخت درس خواندن و رفتن دختران به مکتب بودند، خود را به نزدیکترین محل آموزشی برسانند. این دختران از هر ترفند ممکن استفاده میکردند تا از سوی طالبان شناسایی نشوند. این دختران دوستداران علم و طرفدار آگاهی بودند؛ اما بارها شده بود که نجیبه و دیگر دخترانی که آن سالها حاضر بودند به هر قیمتی بروند به مکتب و درس بخوانند، از سوی طالبان با تازیانه و شلاق روبهرو شوند و این گروه افراطی مانع آنها شوند.
اما حرف این بود که آیا این دختران که مثل یک رودخانهی خروشان عطش رسیدن به دریا داشتهاند، آیا یک سد کوچک مثل طالبان میتوانست جلو راه این دختران را بگیرد.
نجیبه میگوید: «در یکی از روزهای تابستان که با دختر همسایهی مان یکجا طرف مکتب میرفتیم، در مسیر راه طالب تفنگبهدوش ما را ایستاد کرد و پرسید که شما هر روز کجا میروید؟ مثل بید از ترس میلرزیدیم، فرار را به قرار ترجیح دادیم، سبد و داس را رها کرده تا توان داشتیم در آن آفتاب سوزان روی سنگهای داغ و خارهای بیابان دویدیم. زمانی که به قلعهی مجاور رسیدیم، تازه متوجه درد شدید در پاهایم شدم؛ چون موقع دویدن هیچ نفهمیدم چه وقت چپلقهایم از پایم برآمده، کف پاهایم از بس به سنگ و خار خورده بود آبله زده بود.»
وی ادامه میدهد: «بعد از آن روز دیگر مکتب نرفتم و چند روز بعد طالبان اخطار دادند هر دختری که به مکتب برود شلاق میزنیم و همچنان در مسیر راه مکتب ماین جاسازی شده تا جلو یاغیهای قانون گرفته شود.»
اما انگار دختران این ولسوالی از آموختن علم دست بردار نبودند؛ در هر روستا یک خانه را برای درس خواندن مشخص کردند و به صورت مخفیانه و نوبتوار یک بار در یک روستا بار دیگر در روستای دیگر دختران جمع شده و از کسی که در آن روزگار خط خواندن را بلد بود و یا هم از آنها چند کلمه بیشتر میدانست درس و مشق را فرا میگرفتند
در زمان طالبان هیچ دختری حق آموختن علم و رفتن به مکتب را نداشت؛ طالبان با سوختاندن مکاتب، جاسازی ماین در راه مکتب و یا هم با شلاق زدن دختران حکم درس نخواندن را عملی میکردند.
هر بار که نجیبه از خاطرات تلخ دوران طالبان حرف میزند موج ترس در چشمان زیبایش هویدا میشود، میگوید: «وقتی طالبان قدرت را به دست گرفتند همه دختران در خواجه عمری غزنی خانهنشین شدند از آنجا که مردم تشنهی علم و دانش بودند، به دختران شان اجازه دادند که با طی کردن راه طولانی از یک قریه به قریهی دیگر به خاطر درس خواندن بروند. مکتب سیار تاحدی مشکل ما دختران را در او زمان حل کرد.»
نجیبه حرف آخرش اینگونه بیان میکند: «با تلاش و پشت کاری که خودم داشتم هیچگاه ناامید نشدم و با هر شرایط به درس خواندن ادامه دادم و امروز بهعنوان یک معلم در اینجا کار میکنم.»
پینوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصههای مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطهی طالبان در افغانستان گذرانده اند و خاطرات شان را با روزنامهی صبح کابل شریک کرده اند. خاطرات تان را از طریق ایمیل و یا صفحهی فیسبوک روزنامهی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات تان استیم.