فرمانده‌ی طالب به خاطر باخت خروسش پسر همسایه‌ی ما را کشت

ساره ترگان
فرمانده‌ی طالب به خاطر باخت خروسش پسر همسایه‌ی ما را کشت

«دو سالی بود از حکومت طالبان بر کابل می‌گذشت. با آمدن آن‌ها، خیر و برکت از زندگی مردم رفته و بی‌کاری به اوج رسیده بود. بسیاری از مردم کابل آن روزها کار و بار خاصی نداشتند و هر کسی به شکلی روز و ساعت خود را تیر می‌کرد. یکی از دل مشغولی‌های ما جوانان کوچه در آن روزها، نگه‌داری خروس جنگی بود. یک هفته تمام بی‌صبرانه در انتظار صبح پنج‌شنبه بودیم که وقتش برسد  تا خروس‌های مان را جنگ بدهیم.»

احمد ولی (نام مستعار) که حالا آن جوان شوقی و دل‌زنده‌ی سال‌های پیش نیست، روایتی از زمان حکومت طالبان دارد که به گفته‌ی او، این گونه ظلم‌ها و حکم‌ها را فقط افراد طالبان می‌توانستند اجرا کنند. آن‌ها که قلب ندارند و به نام خدا گفته هر کاری که دل شان خواست انجام می‌دهند.

این مرد اکنون در جاده‌ی پل باغ عمومی موچی (کفاش) است و چون در زمان طالبان نتوانست به مکتب برود، سواد چندانی ندارد و برای همین، دیگر شغلی مناسب برای خودش پیدا نکرده و برای تأمین خرج و مصرف خانواده‌اش، از ناچاری به این کار مصروف است.

پای روایت احمدولی از زمان طالبان نشستم و او برایم گفت: «آن زمان که طالب آمده بود، من پسر نوجوانی بودم و چون سِنَم کمتر از دیگر بچه‌های کوچه بود، همیشه تنها ‌بودم. کمتر در کوچه با دیگر هم سن‌وسالان می‌توانستم به بازی‌های کودکانه مشغول شوم. مادرم اجازه نمی‌داد، زمان زیادی در کوچه بمانم؛ چون مادرم از طالبان می‌ترسید.»

به گفته‌ی احمدولی، او، از مادرش درخواست می‌کند در مقابل این که او به کوچه نرود، به او اجازه بدهد پنج‌شنبه‌ها در میدان پایین خانه‌ی‌شان برود که مسابقه‌ی خروس‌جنگی آن‌جا برگزار می‌شود و مادرش هم قبول می‌کند.

احمدولی می‌گوید: «آن زمان در همسایگی ما پسر جوانی بود که یک خروس کلنگی جنگی داشت. همه‌ی بچه‌های کوچه می‌دانستیم که این پسر چقدر خروس خود را دوست دارد و تا حالا هیچ خروسی هم پیدا نشده که خروس او را شکست دهد؛ اما آن هفته قرار بود پسر همسایه‌‎ی مان، به درخواست فرمانده‌ی طالبان که در منطقه‌ی ما پوسته‌ی امنیتی داشت، خروسش را با خروس او جنگ بیندازد. این خبر به گوش تمام بچه‌های کوچه رسیده بود و همه با هیجان منتظر بودیم که پنج‌شنبه شود و خروس پسر همسایه، خروس آن فرمانده‌ی طالب را شکست بدهد.»

صبح پنجشنبه همه بچه‌های کوچه به طرف میدان خروس جنگی می‌روند و پسر همسایه‌ی احمدولی هم خروسش را با غرور و شوکتی وصف‌نشدنی به میدان می‌آورد و آن سوی میدان هم خروس آن فرمانده‌ی طالب قرار می‌گیرد. هر دو خروس در میان هیاهو و شوق مردم به جان هم می‌افتند تا یکی از خروس‌های در پایان این مبارزه شکست بخورد و دیگری قهرمان بماند.

به روایت احمدولی، مبارزه‌ی هر دو خروس در حدود پانزده دقیقه طول می‌کشد و در نهایت خروس پسر همسایه‌ی احمدولی پیروز شده و خروس فرمانده‌ی طالب با تاج خونین عقب‌نشینی می‌کند.

صاحب خروس شکست‌خورده خشمگین به وسط میدان می‌آید و بر خلاف خروسش عقب نمی‌نشیند و بی‌وقفه فحش و ناسزا می‌گوید.

پسر همسایه‌ی احمدولی در همان حین که خروسش را در بغل گرفته است، با لبخند رضایت بر لب، دست نوازش بر سر خروسش می‌کشد و بی آن‌ که از خشم آن فرمانده‌ی طالب ترسی به دل راه بدهد، پشت برگرداند و به سمت خانه‌ی شان در حرکت می‌شود که یکباره آن فرمانده‌ی طالب تفنگ خود را گرفته و با شلیک چند گلوله، به زندگی آن پسر جوان پایان می‌دهد.

پی‌نوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده ‌اند و خاطرات ‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده ‌اند. خاطرات‌ تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات ‌تان استیم.