طالبان نگذاشتند دوا بخرم و پسرم مُرد

ساره ترگان
طالبان نگذاشتند دوا بخرم و پسرم مُرد

«پسرم مریض بود؛ به خاطر دواگرفتن به دواخانه رفتم، چادری خود را بالا کردم که قیمت دوا را پرداخت کنم؛ ناگهان شلاقی به شانه‌ام حواله شد؛ برگشتم نگاه کردم که طالبان وارد دواخانه شده اند و چندین شلاق پی‌هم به شانه‌ام حواله کردند؛ مجال حرف زدن را به من ندادند. می‌گفتند چرا رویت را لچ کردی چرا مرد همرایت نیست.»

این گفته‌های رقیه است که در زمان حاکمیت طالبان، در شهر غزنی زندگی کرده است. این زن می‌گوید که طالبان در دوران حکمرانی خود، ظلم زیادی در حق زنان کردند و به باور من، هیچ‌گاهی ظلم و ستم شان متوقف نمی‌شود. او می‌گوید که در حال حاضر نیز بدون چادری در شهر گشت‌وگذار کرده نمی‌توانیم. طالبان مردم را اخطار داده اند که زنان خود را بدون محرم به شفاخانه نفرستید.

طالبان همیشه نسبت به زنان چنین رفتاری داشته اند و همیشه زنان اولین قربانیانی بوده‌ اند که با آمدن آنها مورد ظلم و ستم این گروه قرار گرفته ‌اند. این‌گونه زندگی کردن که در زیر حاکمیت طالبان با چنین قوانینی سپری شود، برای هر زن افغان سخت است. در واقع این قانون طالبان بود که  سبب  شد رقیه در آن سال‌ها پسرش را  از  دست بدهد؛ زیرا او  بیماری اندکی داشت و ممکن بود با به دست آوردن دوا به بسیار زودی خوب شود؛ اما طالبان این زن را اجازه ندادند که از داروخانه دوای مورد نیازش را تهیه کند و همین سبب شد که پسر کوچکش بر اثر بیماری اسهال جان بدهد.

این مادر ادامه می‌دهد : «پسرم اسهال بود و تب شدید داشت. چون پدرش خانه نبود و به خاطر تهیه کردن خرج خانه، به ایران رفته بود، مجبور شدم، خودم پسرم را به داکتر ببرم. وقتی داکتر معاینه کرد؛ نسخه داد، من هم رفتم که دوا بخرم؛ اما زمانی که به دواخانه داخل شدم، چادری‌ام را بالا کردم تا پولم را شمار کنم و قیمت دوا را پرداخت کنم که ناگهان شلاقی به شانه‌ام حواله شد، برگشتم نگاه کردم که چند نفر طالب وارد دواخانه شده و به دست‌های شان شلاقی بود که از تایر موتر جور کرده بودند. وقتی که با شلاق مرا می‌زدند، غیر قابل تحمل و دردناک بود؛ آن‌ها مرا زده از دواخانه کشیدند تا این که پیش دواخانه دکانداران جمع شدند و جلو شلاق زدن آن‌ها را گرفتند.»

در آن لحظه، رقیه که هم ترسیده بود و هم از این که برای پسر مریضش نتوانسته بود دوا تهیه کند، نگران بود؛ هراسان به سوی خانه برگشت تا بیشتر طالبان او را با شلاق نزنند. رقیه همین که به خانه می‌رسد، تازه درد شلاق‌های طالبان را حس می‌کند و می‌بیند که از بس طالبان با شلاق بر پشت او کوبیده اند، پشتش یک‌سره سیاه و کبود شده است و دردی در جانش دویده است که هیچ نمی‌تواند تحمل کند؛ اما برای این مادر سخت‌تر از آن، این بود که نتوانسته بود برای پسرش دوایی تهیه کند و فرزندش بر اثر بیماری که داشت جان می‌داد و نمی‌توانست کاری کند.

خانم‌های روستای شان به او می‌گویند که برود از کوه گیاه «بوی باران» پیدا کند و بیاورد جوش داده به طفلش بدهد و حتما اسهالش خوب می‌شود؛ چون این یکی از شیوه‌های مردمان آن روستا برای درمان بیماری اسهال بوده، رقیه هم از ناچاری روانه‌ی کوه می‌شود. این مادر بعد از یک روز تمام گشت‌وگذار در کوه‌ها و بعد از جستجو و تلاش بسیار، گیاه «بوی باران» را پیدا می‌کند و جوش داده به پسرش می‌دهد؛ اما پسر بیمارش خوب نمی‌شود و بعد از چند روزی می‌میرد.

این خانم اشک می‌ریزد و می‌گوید: « اگر آن روز طالبان می‌گذاشتن دوا را بگیرم، امروز پسرم زنده بود.»

پی‌نوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده ‌اند و خاطرات ‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده ‌اند. خاطرات‌ تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات ‌تان استیم.