مأمور مسموم کردن آب مکتب دخترانه‌ی قریه‌ی مان شدم

ساره ترگان
مأمور مسموم کردن آب مکتب دخترانه‌ی قریه‌ی مان شدم

«سخت‎‌ترین لحظه‌ی زندگی‌ام بود. نمی‌دانستم کار درست کدام است. باید به حرف پدرم گوش می‌دادم و یا این که به حرف دلم. نباید آن کار را می‌کردم، این کار من ممکن بود خیلی از دختران قریه‌ی ‌مان را به کشتن بدهد؛ اما پدرم گفته بود که نترسم؛ چون این دوا را که در آب تانکر مکتب دخترانه‌ی قریه‌ی ‌مان بیندازم فقط آن‌ها را مسموم می‌کنم و مریض می‌شوند و چند روز بعد حال شان خوب می‌شود و با این کار دیگر خانواده‌ها دختران شان را به مکتب نخواهند فرستاد.»

آری، پدر مسرور (نام مستعار) یکی از افراد طالبان در ولایت تخار بود. او، نقش جنگی و نظامی بر عهده نداشت و بیشتر باید دستوراتی را اجرا می‌کرد که از مقامات بلندرتبه‌ی خود دریافت می‌کرد.

برشی کوتاه از گفته‌های مسرور هم که در بالا آمده است، یکی از دستوراتی بود که به پدر مسرور داده شده بود تا در ولسوالی شان انجام بدهد و از این طریق رعب و وحشت را در ولسوالی ایجاد کنند و از آن جایی که طالبان مخالف رفتن دختران به مکتب بودند، باید آن‌ها از یک طریقی این وحشت را در دل مردم می‌انداختند. مسرور که حالا از ترس به کابل آمده است و در خانه‌ی یکی از اقوامش زندگی می‌کند، بعد از انجام آن  کار که به دستور پدرش در تخار مجبور به انجامش شد، به کابل پناه می‌آورد تا دست حکومت به او نرسد.

این پسر جوان که اکنون بیست و دو  ساله است، در زمانی که این کار (مسموم ساختن آب مکتب دخترانه) را انجام داد، پسری هفده ساله بود. او حالا دچار عذاب وجدان شده است که بیش از هر چیزی دیگر این پسر جوان را اذیت می‌کند و من نیز از طریق یکی از دوستان توانستم پای حرف‌هایش بنشینم و بشنوم که او حالا با این عذاب وجدانش چه خواهد کرد؟

مسرور می‌گوید: «زمانی که من ستون مردم با طالبان چه کردند؟ را خواندم با یادآوری آن کارم به این فکر افتادم که من هم طالب بودم و کاری با مردم خود کردم که شاید هیچ کسی حاضر نمی‌شد این کار را بکند؛ چون آدمی که قلب نداشت باید حاضر می‌شد که به چنین کاری دست بزند.

من جرأت معرفی خود به دولت را ندارم؛ اما تصمیم گرفتم با اعتراف در روزنامه‌ی صبح کابل، حداقل از عذابی که دارم خود را نجات دهم. من به دستور پدرم که از افراد طالبان بود، مجبور شدم که ماده‌ای را که نامش را نمی‌دانم و فقط می‌دانستم مسموم‌کننده است، در تانکر آب دخترانه‌ی مکتب ولسوالی مان خالی کنم؛ به صورت پنهانی که کسی من را نبیند و بعد فردای آن روز، ولسوالی مان را ترک کردم و چند سالی است که دور از خانواده‌ام در کابل زندگی می‌کنم؛ اما ادامه‌ی این زندگی پنهانی برایم مشکل است.

از دختران مکتب قریه‌ی مان با آن کار من کسی کشته نشد؛ اما شنیدم که خیلی‌های شان تا مدتی حال شان بد بود و خیلی‌های شان را هم دیگر خانواده‌های شان به مکتب نفرستادند و این همه را من سبب شده بودم و کاش به حرف پدرم گوش نمی‌دادم.»

مسرور اکنون از کاری که انجام داده است، پشیمان است؛ اما این حس ندامت آن هم بعد از زمانی که سبب شده است، دختران زیادی از ادامه‌ی تحصیل در ولسوالی شان باز بمانند، دیگر شاید فایده‌ای نداشته باشد. تنها سودی این ندامت است این است که مسرور دیگر دست به کارهای این‌چنینی که برخواسته از تفکرات طالبانی است، نخواهد زد و او در پایان گفته‌هایش از من خواست تا با نشر این حس و حال ندامتش بر این موضوع تأکید کنم که هم‌نسلان او درست فکر کنند و درست تصمیم بگیرند تا روزی نشود که پشیمان این چنین کارهای خود شوند.

پی‌نوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصه‌های مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطه‌ی طالبان در افغانستان گذرانده ‌اند و خاطرات ‌شان را با روزنامه‌ی صبح کابل شریک کرده ‌اند. خاطرات‌ تان را از طریق ایمیل و یا صفحه‌ی فیس‌بوک روزنامه‌ی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات ‌تان استیم.