فرار از مرگ تا مهاجر ماندن شاعر افغانستانی

مجیب ارژنگ
فرار از مرگ تا مهاجر ماندن شاعر افغانستانی

به گمان بسیاری از کشورهایی که پذیرای مهاجران افغانستان استند، افغانستان کشوری است که شهروندانش در جغرافیای آن می‌توانند به دور از جنگ و فقر به سرزمین مادری شان برگردند و زندگی خود را از سر بگیرند. به همین خاطر در سال‌های اخیر شاهد این بودیم که شمار بسیاری از مهاجران افغانستان از کشورهایی اروپایی، ترکیه، ایران، پاکستان و دیگر کشورها، به اجبار اخراج می‌شوند.
متاسفانه شرایط زندگی در کشورهای میزبان که مهاجران افغانستان را در خود جای داده اند، چالش‌ها و مشکلات مختص به خود را دارند. یکی از این کشورهای میزبان که شرایط سختی برای زندگی مهاجران افغانستانی دارد، ایران است. اگر در کشور ایران نسل اول مهاجران افغانستانی، شرایط سخت مهاجرت و ادامه‌ی زندگی را پذیرفتن؛ اما نسل‌های بعد، این مشکلات مانند قانون‌مند نبودن سیستم مهاجرت، محدودیت در ادامه‌ی تحصیلات مهاجران، محدودیت مهاجران در استفاده از خدمات بهداشتی، حمایت دولت از رفتارهای غیراخلاقی شهروندان نسبت به مهاجران و… را بر تابیدن و خیلی‌ها به فکر بازگشت افتادند.
یکی از این مهاجرین، شاعری به نام «علی علی‌زاده» با نام هنری سپنتا علی‌زاده است. او، مهاجر است و به گفته‌ی خودش تهدیدی به نام طالبان به او اجازه نداده است تا از برچسپ مهاجرت خود را نجات بدهد و طعم زندگی را در وطنش بچشد. او می‌گوید که کشورهای مجاور مثل ایران و پاکستان در همسایگی افغانستان هم نمی‌تواند جای امنی برای زندگی هنرمندان افغانستانی باشد.

سپنتا در غزنی به دنیا آمد؛ اما زندگی را در اصفهان ایران ادامه داد. او، می‌گوید که مهاجرت و مهاجرشدن از افغانستان را خانواده‌اش انتخاب کرد و او هیچ اختیاری در گزینش مهاجرتش نداشت؛ اما بزرگ‌تر که شد، با درکی که از شرایط زندگی مهاجران افغانستانی در جامعه‌ی ایران پیدا کرد، نمی‌توانست بپذیرد زندگی در مهاجرت را و آن هم در ایران؛ پس تصمیم به بازگشت گرفت. چون مهاجرت به ایران از او خیلی چیزها را گرفت. علی‌زاده در زندگی مهاجرت پدرش را از دست داده است، حق تحصیلش را و حالا مادری پیری که روی دستانش مانده است.
سپنتا علیزاده، به دلیل قوانین مهاجرستیز ایران از حق تحصیل محروم مانده است؛ اما این محرومیت به گفته‌ی خودش او را مصمم‌تر ساخت تا بتواند بخواند و بنویسد بدون این که به مکتبی برود یا معلمی داشته باشد. این تلاش‌ها منجر به علاقه‌ی سپنتا به شعر شد. او، پای به جهان ادبیات گذاشت. اولین مجموعه‌ی شعری او به نام «پذیرفتن» چاپ شد. سپنتا در چند جشنواره‌ی شعر حایز رتبه شد و عضویت خانه‌ی ادبیات افغانستان را به دست آورد که بیشتر اعضای آن مهاجران افغانستانی در ایران اند.
سپنتا می‌گوید: «با وارد شدن به متن اصلی زندگی مهاجران افغانستان در ایران و خبرهایی که از داخل کشور به گوشم می‌رسید، شالوده‌ی اصلی شعرهایم شکل گرفت. من باید در شعرهایم که تنها ابزار دست داشته ام برای اعتراض بود، درد مهاجران را به گوش جهان می‌رساندم.»
شعرهای مجموعه‌ی پذیرفتن، محتوای اعتراضی دارند؛ اعتراض به زندگی، اعتراض به تفکر طالبانی، اعتراض به قانون مهاجرستیز ایران، اعتراض به جنگ، اعتراض به سرزمین مادری‌اش که به درد دچار است و صدایی از او بر نمی‌خیزد. افغانستان برای او مادری ا‌ست که همه‌ی دردها را در خودش می‌خورد و دم نمی‌زند.
سپنتا در ماه جوزای سال جاری در یک دست، دستان مادر بیمارش و در دست دیگر مجموعه‌ی شعر «پذیرفتن»، به افغانستان برگشت. او تمام دلخوشی‌اش این مجموعه شعر بود که بتواند دست‌آویزی برای او شود تا چهره‌ی زندگی را در افغانستان برای خودش و مادرش تغییر بدهد؛ اما اعتراض‌هایی که در این مجموعه‌ی شعری، سپنتا از آن‌ها حرف زده بود، بلای جانش شد.
سپنتا در مسیر راه بازگشت به غزنی، شهری که در کودکی آن را ترک کرده بود و بعد از سال‌ها مهاجر بودن، داشت در قامت جوانی باز می‌گشت، اسیر طالبان شد. او، اصلا حدس نمی‌زد که خطر طالبان در این سفر باشد.
سپنتا می‌گوید: «طالبان همه را تلاشی کردند و چند جلد از مجموعه‌ی پذیرفتن را از کوله‌ام بیرون آوردند. یکی شان مشغول به خواندن شد و بعد آن‌ها مادرم را چون بیمار بود با بقیه مسافران می‌خواستند بفرستند و من را اسیر نگه داشته بودند. من ترسیده بودم و مادرم گریه می‌کرد. از طالبان می‌خواست که من را رها کنند. درخواست مادرم و دیگر مسافران و توجیهاتی که آنان برای طالبان آوردند، امید به زندگی را دوباره به من برگرداند. من را رها کردند و هشدار دادند که هر جایی باشم اگر آن‌ها بخواهند، من را خواهند کشت.»
این تهدید مادر سپنتا را نگران می‌کند و این مادر را که روزی برگشت به وطن را تنها آرزو و خواسته‌ی خود می‌دانست، وادار می‌کند تا از دیدن اقوام خود بگذرد و تصمیم به این بگیرد که زودتر به زندگی در مهاجرت خود برگردند. این مادر و پسر بعد چند روز مخفیانه از محدوده‌ی طالبان می‌گذرند و عطای زندگی در کشور را به لقایش ترجیح داده و به ایران برمی‌گردند.