در نخستین شب بودنم در ترکیه، فهمیدم که دوتا از بچههای همخانهام کار قاچاق انسان را میکنند. آنها از افغانستان و ایران مسافران افغانستانی را به ترکیه میآوردند. سه ماهی از آمدنم نگذشته بود؛ پسر دیگر همخانهام که در ذغالفروشیای کار می کرد. برای به دست آوردن پول بیشتر به کار قاچاق انسان شروع کرد. او بهعنوان راه بلد با مهاجران افغانستانی و گاهی هم ایرانی، از استانبول به سمت یونان میرفت. تا پیش از این که به دست پولیس ترکیه گرفتار شود، این کار همیشگیاش شده بود. شش ماهی دیگر هم گذشت. دیدم که در میان بچههای همخانهام و بچههای محل کار، بیشتر از ده قاچاقبر انسان وجود دارد.
برای بیشتر قاچاقبران، پولی که از مهاجران افغانستانی میگیرند تنها منبع درآمد شان را تشکیل میدهد.
قاچاقبران افغانستانی را در شهرهای مختلف ترکیه میشود پیدا کرد؛ اما مرکز تجمع بیشتر آنها «زیتون برنو» در شهر استانبول است.
این محله قاچاقبران بیشماری را از کشورهای مختلف به مهربانی در خود جای داده است که مرکز قاچاقبران بزرگ و در کل مرکز مافیای قاچاق انسان به شمار می رود و سالانه سرنوشت بسیاری از مهاجران افغانستانی درهمین جا رقم میخورد.
این قاچاقبران از یک سو کار مسافرانی که میخواهند به ترکیه بیایند، یا از ترکیه به دیگر کشورهای اروپایی بروند را ساده می سازد؛ به گونهای که آمدن به ترکیه و رفتن از آن جا به مقصد آنسوی آبها بدون همکاری مستقیم این قاچاقبران ناممکن مینماید؛ از سوی دیگر پولی که این قاچاقبران از مهاجران افغانستانی دریافت میکنند؛ به ویژه از مهاجرانی که میخواهند به اروپا بروند، به اندازهای است که این قاچاقبران در چند سال محدود به ثروتمندترین مردان ترکیه تبدیل می شوند. این قاچاقبران در بعضی موردها تنها دلیل مسافرت افغانستانیها به ترکیه میشوند. یکی از روزهای گرم تابستان که تازه از کار آمده بودم، با وارد شدن به سالُن، یکی از بچههای همخانهام که قاچاقبر انسان بود را دیدم که با گوشی صبحت میکند. تعریفهای دروغی و بیش از اندازهاش از زندگی در ترکیه، مرا عصبانی میکرد؛ از سویی هم دروغهای شاخدارش مرا به خنده میانداخت.
برای شخصی که روشن بود از گوشههایی دورافتادهی کشور با وی روی خط است، میگفت که اینجا رانندهی ماشین است و ماهانه برای این کارش یک هزار دالر امریکایی دریافت میکند و همینطوری برای تحریک بیشتر آن شخص دوربین گوشیاش را به هر طرف اتاق میچرخاند و برایش میگفت: «اینه خوب بنگر، اینجه کسی ده زمین نمیشینه، اینجه ده هر گوشهی اتاق کوچ است. میزا ره بنگر! بیا که زندگی ره بفامی، کیفه ببین، دخترای ترکه ببینی که هوش از سرت بره.» در حالی که خودش از شمار میده قاچاقبران بود و روزانه هشت ساعت را در درون جنگلهای داغ کوهستانی، کندههای درخت را که هر کدام صد کیلوگرام بیشتر یا کمتر وزن داشتند را درون ماشین جا به جا میکرد؛ مزد ماهانهاش از شش صد دالر بیشتر نمیشد و خودش در محقرترین خانهی موجود در همان روستا زندگی میکرد
هر روزی که از زندگیام در ترکیه میگذشت به شمار این قاچاقبران اضافه میشد؛ که در این میان قاچاقبری را میشناسم که سه بار از ترکیه اخراج شده است؛ اما باز هم برای کار قاچاق انسان خودش را به ترکیه رسانده است. سال پیش در همین روزها در چاشت روزی که قرار بود فردایش به سمت یونان حرکت کنم، به دست پولیس ترکیه گرفتار شدم. دو هفته از بودنم در کمپ وِیژهی خارجیها نگذشته بود که با بییشتر از سی قاچاقبر افغانستانی آشنا شدم که همهی آنها از زیتون برنو به این جا آورده شده بوند. بر اساس تجربهی زندگی در ترکیه، به راحتی می توانم بگویم که در میان مهاجران افغانستانی آنجا بیشتر از ۱۰۰ قاچاقبر انسان وجود دارد.