شخصیت یک مهاجر افغانستانی

عارف حسینی
شخصیت یک مهاجر افغانستانی

در نگاهی به رمان «افغانی‌کِشی» نوشته‌ی محمدرضا ذوالعلی، ۳۲۷صفحه، انتشارات پیدایش، ایران، ۱۳۹۴

افغانی‌کِشی، عنوان شغلی است که مهاجرین غیرقانونی را از شهرهای مرزی ایران مثل زاهدان به شهرهای دیگر انتقال می‌دهند، در این خودروها دوازده یا سیزده نفر را جا می‌دهند؛ دو نفر را چوکی جلو، پنج شش نفر چوکی عقب و چهار پنج نفر در صندوق عقب.

پیش از نگاه به شخصیت فیروزه در این رمان، باید در نظر گرفت که ادبیات، بازنمایی واقعیت نیست هر چند از آن نشأت می‌گیرد، نویسنده در زمان نویسش چیزی بر واقعیت می‌افزاید یا چیزی از آن کم می‌کند؛ از طرفی یک داستان و شخصیت‌های آن تا زمانی که خوانده می‌شوند فقط زنده استند.

افغانی‌کِشی، در ساختار روایی خود برخورد دو ‌مثلت عشقی است. رسول راننده آژانسی است که شبنم زن سابق او، به خاطر مهریه او را به زندان انداخته؛ اما حالا باز هم به او پیشنهاد زندگی مشترک می‌دهد. مهتاب دختری است که در مسیر جاده با او آشنا می‌شود و به او کمک کرده است، فیروزه دختر افغانستانی‌ای است که به همراه مادرش مسافر اوست، مسیر رفت از کرمان تا زاهدان و برعکس با او همراه است و دلبسته‌ی او می‌شود.

فیروزه مهاجرزاده‌ی افغانستانی‌ای است که قرار است به افغانستان برود تا با پسرعموی خود ازدواج کند؛ اما دلش نمی‌خواهد؛ دوست دارد با مرتضا، دوست‌پسر ایرانی خود ازدواج کند؛ با او در دانشگاه آشنا شده است. رسول که در این مسافرت راننده‌ی اوست چند بار به او کمک می‌کند.

بستر روایت در این رمان جاده است، شاید استعاره‌ی در جاده بودن، داستان همیشگی مهاجرت و مهاجران است.

پدربزرگ فیروزه، در افغانستان از زمین‌داران بزرگ و خان بوده است. دو پسر خود را به دانشگاه کابل فرستاده است، یکی سر از دانمارک درآورده و در آن‌جا غرق شده است، دیگری پدر فیروزه است که پس از حکومت عبدالرحمان خان ناچار به مهاجرت به ایران شده و با زنی پشتوزبان ازدواج کرده. فیروزه چشم بادامی و از قوم هزاره نیست؛ اما در رمان به قوم پدر او اشاره نمی‌شود؛ فقط این که پدر و مادر فیروزه سنی‌مذهب استند ولی فیروزه شیعه شده است.

فیروزه در ایران به دنیا آمده است. پدرش در ایران هم شغل خوبی دارد و در وزارت نفت کار می‌کند؛ اما فیروزه از او‌ گلایه دارد که چرا همان وقت با یک دختر ایرانی ازدواج نکرده است. فیروزه خودش را افغانستانی نمی‌داند و همه‌جا هویتش را پنهان می‌کند؛ دلیلش نگاه‌های نادرست جامعه‌ی میزبان است. در مدرسه از افغانستانی‌ها فاصله می‌گیرند و می‌گویند که آن‌ها بو می‌دهند، در مغازه، نانوایی، تاکسی و همه جا باید هزینه‌ی بیش‌تری پرداخت کنند به دلیل افغانستانی بودن‌شان. برادر فیروزه را بی‌دلیل به کلانتری برده‌اند و چند روز آن‌جا نگه داشته‌اند. فیروزه دلیل درس‌خواندن برادرش و معتادشدنش را همین قضیه می‌داند. فیروزه خودش را مشهدی یا تربتی معرفی می‌کند و از افغانی متنفر است؛ حتی وقتی با مادرش دعوا می‌کند، او را افغانی کثیف فحش می‌دهد. فیروزه دختر تحصیل‌کرده‌ای است، دانشگاه رفته، کلاس رقص و بازیگری آموزش دیده و در یک فیلم نقش داشته است. ازدواج با یک ایرانی را شرط خوشبخت شدن خودش می‌داند. مرتضا، هم‌کلاسی‌اش در دانشگاه را هم فقط به این خاطر دوست دارد. مرتضا بعد از دانشگاه که شغل مناسبی ندارد، به خواسته‌ی او جواب رد می‌دهد.

در مسیر پرحادثه‌ی رفتن به زاهدان، رسول دچار سردی می‌شود. به خانه‌ی آدم‌های محلی می‌روند تا به آن‌ها کمک کنند. پیرزنی رسول را مداوا می‌کند و به گمان این‌ که فیروزه زن او است می‌خواهد که شب پیش او بخوابد و نگذارد تن رسول سرد شود. وقتی به زاهدان می‌رسد شماره‌ی رسول را می‌گیرد تا با هماهنگی او فرار کرده و به کرمان برگردد. رسول با او همکاری می‌کند. در مسیر برگشت فیروزه با مرتضا هماهنگ می‌کند که دنبال او بیاید. جایی به بهانه‌ی دستشویی رفتن از ماشین رسول پیاده می‌شود و سوار ماشین مرتضا می‌شود. مرتضا تنها نیست و با یک نفر دیگر فقط به قصد گرفتن پول‌ها و طلای او آمده است. فیروزه فرار می‌کند و در حین فرار پاشنه‌ی کفشش می‌شکند، خودش را به بیمارستان می‌رساند و دوباره از رسول کمک می‌خواهد، رسول به ترغیب مهتاب این بار می‌آید‌. در ادامه‌ی سفر، حسین که در رستورانت بین‌راهی کار می‌کند و در مسیر رفت به رسول پیشنهاد خفت کردن فیروزه و مادرش را داده بود، ماشین آن‌ها را دنبال می‌کند. پس از توقف، فیروزه را از ماشین بیرون می‌کشد و پشت تپه‌ای می‌برد تا به او تجاوز کند. رسول با او درگیر می‌شود و حسین را ناخواسته می‌کُشد؛ دست خودش هم زخم بدی برمی‌دارد. به خانه‌ی مهتاب می‌روند و با کمک او جان تازه‌ای می‌گیرد. ادامه‌ی راه تا کرمان را مهتاب همراه آن‌ها می‌آید، مهتاب دلبسته‌ی رسول شده است و داخل ماشین هم با فیروزه جنگ و دعوای لفظی و حتا بدنی می‌کند.

در انتها شاهد دل دادن رسول و فیروزه به هم استیم.