در بلاتکیفی و ناامیدی به سر میبرم ( قسمت سوم)
ذکیالله میگوید که پس از فرار از «ارزروم» به استانبول آمدم و از آن جا به مقصد همخانهشدن با یکی از دوستانم راهی شهر دیگری در ترکیه شدم.
او پس از ماندن در آن جا ماهها مجبور میشود که در گلخانههای مختلف در دمای بالای ۶۰ درجهی سانتیگراد کار کند و یک ماه دیگری را در روستاهای همین شهر جویپاکی کند.
ذکیالله میگوید که برای رهایی از این وضعیت راهی سفر یونان شدم. در نخستین سفرم در نزدیکی مرز ترکیه با یونان توسط پولیس ترکیه دستگیر شدم؛ دو ماه را در کمپ مخصوص مهاجران در «ادرنا» زندانی بودم که پس از رهایی یازده بار دیگر به مقصد یونان سفر کردم و دست آخر پس از روبهرو شدن با مشکلهای گوناگون به یونان رسیدم.
ذکیالله میگوید که مدت کوتاهی را در یونان گذراندم؛ از آن جا با تماس گرفتن با شماری از قاچاقبران بلاخره درون کامیونی که در کشتیای جابهجا شده بود؛ پنج شبانه روز را روی آبهای مدیترانه گذراندم تا به ایتالیا رسیدم. ذکیالله میگوید که او در این کامیون خودش را زیر یک ماشین جاسازی کرده بود و در ادامه میگوید که در طول این مدت تنها یک بطری آب با خود داشتم که با تمام شدن آن تا رسیدن به ایتالیا پنج شبانه روز را تشنه وگرسنه ماندم. ساعت چهار صبح به ایتالیا رسیدم و وقتی از کامیون پیاده شدم، درد شدیدی را در پاهایم احساس میکردم. پاهایم به دلیل سرمای درون کامیون یخ بسته و کاملا سیاه شده بود.
وی با ناراحتی میگوید که یک جوان بدبخت استم که عمرم را در بدبختی گذراندم؛ بغضی که گلویش را گرفته است مانع حرفزدنش میشود؛ اما با صدای بغضآلودی میگوید: «چه بگم دگه؛ پاهای مه از دست دادم.»
ذکیالله می گوید که از ایتالیا ساعت دوی روز به سمت اتریش حرکت میکند و وقتی به اتریش میرسد او را به بیمارستان منتقل میکنند.
وی بیست روز را در بیمارستان بستری میماند. در ابتدا پزشکان برایش میگویند که پاهایش باید قطع شود.
او میگوید که من نتوانستم این را بپذیرم؛ برای همین به معالجه اش بسنده کردم. یک ماه را روی ولچر گذراندم و پس از آن پنج ماه را با کمک «عصای میگن» خودم را از این سو به آن سو میکشاندم.
حالا هم در بیمارستانی در شهر «سنت بولت» اتریش زیر درمان استم.
برنامههای فزیوتوراپی؛ رواندرمانی و روانپزشکی رویم تطبق میشود؛ همه روزه برای تسکین درد پاهایم باید داروهای مخلوطی از مورفینها را مصرف کنم و همین طور برنامههای طب سوزنی را نیز رویم تطبیق میکنند؛ به گوشم سوزن میزنند و آن سوزن دو هفته در گوشم میماند؛ اما تا حالا هیچ کدام از این درمانها نتیجهای نداده است و هنوز هم نمیتوانم بیشتر از پنج دقیقه پیادهروی کنم و حتا بیک پشتیام را وقتی با خودم حمل میکنم پاهایم درد میگیرد.
ذکیالله میگوید که پس از سه ماه بودن در اتریش برای نخستین مصاحبه اش با عصا به دادگاه حاضر میشود؛ اما در پایان جلسه پرونده اش از سوی قاضی رد میشود.
او، میگوید که در دادگاههای اتریش به پروندههای مهاجران افغانستانی رسیدگی صادقانه صورت نمیگیرد و تنها در شماری از موردها به پروندههای خانوادگی رسیدگی میکنند و برای آنها اجازهی زندگی دایمی در اتریش داده میشود؛ که برای مهاجران مجرد کمتر اتفاق میافتد. وی، میگوید که من این جا هیچ مصروفیت خاصی ندارم؛ از مراکز آموزشی هم هیچ خبری نیست. همهی وقتم را با درد پاها و بلاتکلیفی ام میگذرانم.
ذکیالله در ادامه می گوید: «مهاجران افغانستانی این جا موادفروشی میکنند؛ قتل می کنند؛ دزدی میکنند و به همین دلیل دولت اتریش علیه افغانستانیها عقده میگیرد و به همین دلیل است که در مصاحبهها منفی میگیریم و این امید ماندن در اتریش را برای ما ناممکن میسازد.»
ذکیالله می گوید که یک سال و نیمی میشود برای مصاحبهی دومش انتظار می کشد؛ اما هیچ خبری از مصاحبه نیست.
او می گوید که من پول ندارم تا وکیل شخصی بگیرم؛ وکیل دولتی هم هیچ همکاری خاصی نمیکند. وی، در ادامه میگوید که من هیچ امیدی برای ماندن در اتریش ندارم.