احمد سه ماه در خوابگاه با کرایه‌ی شب هزار افغانی

صبح کابل
احمد سه ماه در خوابگاه با کرایه‌ی شب هزار افغانی

نویسنده: بودا

مرد جوای با موهای دراز و ریش بلند گوشه‌ی خوابگاه دارز کشیده است که با ورود ما در خوابگاه از جایش بلند می‌شود و سلام می‌دهد. به مشکل می‌تواند فارسی حرف بزند. رنگ صورت و پیشانی‌اش سفید است مایل به زرد با این که از موهای سیاهش می‌توان فهمید، باید پوست تیره‌ای داشته باشد. نامش را احمد می‌گوید و ادعا دارد که نزدیک به سه ماه می‌شود در این خوابگاه زندانی شده است. احمد پاکستانی افغانی‌الاصل است که در پاکستان زاده شده است و سه مه پیش از پاکستان تصمیم می‌گیرد ایران بیاید. احمد بعد از سپری کردن نزدیک به ده روز در مرز، به شیراز می‌رسد و در همین خوابگاه نگه‌داشته می‌شود که پول قاچاقی‌اش را بدهد.

احمد وقتی که از پاکستان طرف ایران حرکت می‌کند، با پسر کاکایش که در تهران است تماس دارد و قرار است که وقتی احمد به ایران برسد، پول قاچاقی احمد را بپردازد. احمد می‌گوید که پسر کاکایم چند سال می‌شد در ایران بود و برایم گفته بود که بیایم این‌جا، او پول قاچاقی‌ام را تمام می‌کند و پیش خودش به کار می‌گمارد.

از شانس بد احمد، زمانی که او در مرز است، پسرکاکایش را پولیس می‌گیرد و به افغانستان رد مرز می‌کند. احمد وقتی وارد خاک ایران می‌شود، چند بار تلاش می‌کند که به پسرکاکایش تماس بگیرد؛ اما شماره‌ی تلفون او خاموش است. پسرکاکایش هم که افغانستان آمده است، شماره‌ای از احمد ندارد که به او تماس بگیرد و بگوید که رد مرز شده است. احمد سرانجام به شیراز می‌رسد و در همین زیرزمین نگهداشته می‌شود تا پول قاچاقی‌اش به حساب قاچاق‌بر واریز شود.

پس از ده روز ماندن در این خوابگاه، احمد موفق می‌شود که از طریقی خبر رد مرزشدن پسر کاکایش را بفهمد و او که بی مشوره‌ی خانواده‌اش از پاکستان به سمت ایران حرکت کرده است، مجبور می‌شود به خانواده‌اش زنگ بزند تا پسرکاکایش را پیدا کند و از این زندان خودش را بیرون بکشد. تا احمد با پسرکاکایش حرف می‌زند، معادل پول قاچاقش از پول خوابگاه بدهکار می‌شود؛ پازنده شبانه روز، شب یک هزار افغانی.

احمد به کمک پسرکاکایش می‌تواند نزدیک به دو میلیون تومان که چیزی بیشتر از بیست هزار افغانی می‌شود تهیه کند و قرار می‌شود که تا یکی دو روز دیگر به مقدار ده هزار افغانی دیگر هم پیدا کند تا احمد بتواند با پرداخت پول خوابگاه خودش را از این زندان شخصی قاچاق‌بران بیرون بکشد. دو سه روز طول می‌کشد و همین طور می‌رود ده پانزده روز می‌شود؛ ده پانزده روزی که پس احمد را سی هزار افغانی بدهکار می‌شود. این معادله تا دو ماه تکرار می‌شود و احمد هر بار مقداری پول برایش می‌رسد و مقداری هم بدهکار می‌ماند که هر شب یک هزار افغانی به بدهکاری‌اش افزوده می‌شود.

تا این که پس از دو ما به کمک پسرکاکایش احمد می‌تواند با پرداخت سه میلیون تومان نزدیک به چهل هزار افغانی یکجایی به قاچاق‌بر، تمام بدهکاری‌اش را خلاص کند و از خوابگاه بیرون شود. احمد که کینه‌ی دوماه ماندن در خوابگاه را و پرداخت شصت هزار افغانی فقط پول خوابگاه در بدل بودوباش در زیرزمینی با یک فرش و یک اجاق و روزانه یک تخم مرغ با شوربای کچالو یا آش را در دلش گرفته است، نمی‌تواند از این به سادگی بگذرد. وقتی از خوابگاه بیرونش می‌کنند و وسایلش را برایش تحویل می‌دهند، چشمش به چاقویش می‌افتد که دو ماه پیش وقتی به زیرزمین زندانی‌اش کرده بوند، چاقویش را از او گرفته بودند. احمد بی اختیار چاقویش را باز می‌کند و سه چهار چاقو به شکم قاچاق‌بری می‌زند که او را این مدت زندانی کرده است. احمد را دوباره به زیرزمین می‌اندازند و بعد از لت‌وکوب چند روز پی در پی، او را پنج ملیون دومان دیگر جریمه می‌کنند و می‌گویند که تا این پول را نپردازد، راهی برای یافتن ندارد، بر علاه‌ی پولی که شب یک هزار افغانی بالایش شارژ می‌شود.

احمد می‌گوید که دیگر پولی ندارد و حالا مدت پانزده روز است که این‌جا خوابیده است و هر یکی دو روز قاچاق‌بران سراغش می‌آیند و شکنجه‌اش می‌کنند. احمد می‌گوید که اگر باز هم پولی به دستم بیاید که نمی‌آید، نمی‌توانم از این قاچاق‌بر بگذرم. می‌خواهم باز هم که از این زیرزمین بیرونم کنند، به نحوی به قاچاق‌بر آسیب برسانم که اگر کشته شوم هم برایم فرقی نمی‌کند.