مهاجرت شش سال زندگی ام را پس انداخت

مجیب ارژنگ
مهاجرت شش سال زندگی ام  را پس انداخت

قسمت آخر

دو ماهی از رسیدن نوید در ترکیه می‌گذرد که او به حقیقت زندگی در مهاجرت پی برده و با سختی‌های این زندگی، بیشتر آشنا می‌شود. شب‌ها را ناچار است در اتاقی کوچک سه در چهار کنار هفت نفر دیگر یا گاهی بیشتر از آن بخوابد.

نوید می‌گوید که به دلیل سرمای بیش از اندازه‌ی آن سال – در شهری که زندگی می‌کند- و هجوم بیش از بیست نفر مهاجر در یک خانه‌ی سه‌اتاقه، گاهی شب‌ها ناچار بودند به نوبت بخوابند؛ به گونه‌ای که نیم شب را چند نفری می‌خوابیدند و پس از آن که این‌ها بیدار می‌شدند، آن‌هایی که در خط انتظار بودند، می‌خوابیدند.  «شماری از شب‌ها در همان اتاق کوچک تا ده نفر هم گرد می‌آمدیم و به دلیل تنگی جای، ناچار بودیم برای خوابیدن نوبت کنیم.»

زمانی که نوید به ترکیه می‌رود، زمستان است و در شهری که او زندگی می‌کند، کار برای مهاجران در زمستان کم می‌شود؛ اما نوید ناچار است این همه سختی را دوام بیاورد؛ او آمده است که به اروپا برود نه این که در ترکیه کارگری کند.

اما نوید بیشتر از یک سال ‌و نیمی با رویای رسیدن به اروپا در ترکیه سرگردانی می‌کشد و هر از گاهی که کیسه‌اش ته می‌کشد و خانواده‌اش هم پولی برایش نمی‌فرستد؛ ناچار می‌شود برای یک روز یا دو روزی سر کار برود؛ اما  واکنشی که پاهایش در برابر فعالیت‌های فزیکی وی نشان می‌دهد، نمی‌گذارد بیشتر از چند روزی به کار برود و او ناچار روزهای بی‌شماری را در گوشه‌ی اتاق، زانوی غم بغل کند و برای رسیدن به اروپا رؤیا ببافد.

او یک باری برای رسیدن به اروپا راهی مرز یونان می‌شود؛ اما نمی‌تواند خودش را به یونان برساند و به ناچار زمستان دومی را نیز در ترکیه می‌گذراند؛ به امید این که در پایان این همه سختی‌ها بتواند به اروپا برسد . نوید می‌گوید که در زمان بودنش در ترکیه، روزهای روز را تا شام گرسنه در خانه سپری کرده است. او خیلی از روزها به دلیل این که پولی در جیب نداشته است، نمی‌تواند در جریان روز که تنها است برایش خوراکی‌ای تهیه کند و ناچار تا آمدن بچه‌ها از سرکار گرسنگی را تاب بیاورد.

اما تنها خواست نوید این است که به هر شکل ممکن باید خود را به کشورهای پیش‌رفته‌ی اروپایی برساند.

با پایان یافتن دومین زمستان زندگی نوید در ترکیه، او برای رفتن به اروپا مصمم‌تر از هر زمان دیگری می‌شود و به همکاری خانواده‌اش هزینه‌ی سفر قاچاقی به اروپا را مهیا می‌کند. چند روزی به رفتنش نمانده است که در بهار سال پار، به دست پولیس ترکیه گرفتار شده و به افغانستان برگشتانده می‌شود.

نوید می‌گوید که این سفر نیمه‌تمام نه تنها که برای من خوشی نیاورد، بلکه باعث شد شش سال عقب بیفتم. او می‌گوید که یک سال پیش از رفتنم، در افغانستان درگیر رفتن از افغانستان بودم و می‌خواستم خانواده ‌ام را راضی کنم که نشد؛ اما دست آخر بدون میل خانواده خودم را به ترکیه رساندم؛ همین که از ترکیه برگشتم دیدم کابل آن کابل سابق نیست و من سه‌سال فرصت را این جا به گونه‌ای از دست داده ‌ام که سه‌سال دیگر زمان می‌برد تا این فرصت‌ها را برایم ایجاد کنم.

نوید پیش از این که به ترکیه برود در یکی از دانشگاه‌های خصوصی در دانشکده‌ی خبرنگاری مشغول آموزش بود؛ اما حالا پس از چهار سال دوباره سر همان صنفی رفته است که در آن از ‌هم‌صنفان سابقش خبری نیست.

نوید می‌گوید که اگر این سه‌سال را  در گیر زندگی آموزشی و کاری‌اش در افغانستان می‌بود، حالا در جای بهتری قرار داشت.

او، می گوید: «برای جبران سه‌ سالی که از دست دادم، سه‌سال دیگر نیاز دارم. من نیاز دارم تا داشته‌های ذهنی‌ام را دوباره زنده کنم و از نو با محیط افغانستان -که دیگر فراموشش کرده بودم- کنار آمده و در آن وارد شوم و روابط خود با دوستان و مردم را از سر گیرم. دوباره باید از جایی شروع کنم که سه‌سال پیش در آن جا بودم؛ این گونه است که مهاجرت شش سال زندگی‌ام را پس انداخت.