مهاجرت فرار از درد نیست، خود درد است

مجیب ارژنگ
مهاجرت فرار از درد نیست، خود درد است

قسمت پایانی

سیر حالا که نزدیک به یک سال می‌شود در این کارخانه‌ی نجاری کار می‌کند و به تازگی کار پیدا کرده است، انتظار دارد که صاحب‌کار وی امتیازش را بیتشر کند.

با اصراری که سیر برای ازدیاد مزد خود در این کارخانه می‌کند؛ هیچ پاسخ مثبتی از صاحب‌کارش دریافت نمی‌کند و همین باعث می‌شود که دیگر به کارگاه نجاری نرود.

سیر با این که پس از یک سال‌و نیم کار پی‌هم، کارخانه‌ی نجاری را ترک می‌کند، یک لیر (واجد پول ترکیه» هم در جیبش ندارد.

او در این مدت هر چه کار کرده است، خرچ زندگی وی در ترکیه شده و مبلغی هم به خانواده‌اش در افغانستان فرستاده است.

سیر همین که شام از در کارخانه‌ی نجاری بیرون می‌شود، به یکی از دوستانش زنگ می‌زند که کار دیگری برای وی پیدا کنند.

سیر می‌گوید با این که از کار خسته بودم و دیگر حوصله‌ی آن را نداشتم؛ اما وقتی به این فکر می‌کردم که بدون پول بیشتر از یک هفته نمی‌توانم دوام بیاورم، ناچار بودم به کار دیگری فکر کنم.

او می‌گوید که زندگی در ترکیه برای همین دشوار است. اگر متوجه دخل و خرجت نباشی، نمی‌توانی یک روز را بدون کار کردن در آن‌جا دوام بیاوری. همه‌اش باید کار کنی، تا نانی برای خوردن بیابی و جایی برای خوابیدن.

سیر حالا چند روزی می‌شود که بیکار است؛ اما بیکاری جای این که خستگی‌هایش را از او کم کند؛ دردش را چند برابر می‌کند.

سیر که حالا شانزده سال دارد و نزدیک به دو سال زندگی در مهاجرت، از او مرد روزگاردیده‌ای ساخته است که می‌تواند هر پیش‌آمد ناجور را دوام بیاورد؛ در میان انبوه رنگ‌ها و شادمانی‌های شهر، خود را تنها می‌بیند.

دوام سختی‌های مهاجرت از سیر ۱۶ساله، مردی آرام و درون‌گرا ساخته است که تا صدایش نزنی، صدایی ازش بر نمی‌آید.

سیر که حالا بیکار است، بیشتر وقتش را کوشش می‌کند بخوابد و یا همین که خانه را خلوت می‌بیند، شروع می‌کند به گریه کردن و خود را بیشتر در ملافه می‌پیچد تا اگر کسی از راه برسد صدای گریه کردنش را نشنود.

دو هفته‌ای را سیر این گونه سپری می‌کند؛ اما به دلیل سختی‌هایی که در مهاجرت کشیده، آسیب روانی زیادی دیده است.

او حالا هر زمانی که بیشتر ناراحت می‌شود و یا در خود فرو می‌رود؛ شوک عصبی برایش دست می‌دهد که در نتیجه شروع می‌کند به آسیب‌زدن به خودش و وسایلی که در نزدیکی‌اش باشد را پرت می‌کند و برای آرام کردنش به چهار نفر نیاز است تا او را محکم بگیرند.

هر باری که این شوک به وی دست می‌دهد؛ نیم ساعت را کمتر یا بیشتر در این حالت به سر می‌برد.

زمانی که به هوش می‌آید با نگاهی خجالت‌زده از جایش بلند می‌شود؛ نگاهی که چون چاقویی دل آدمی را زخم می‌زند.

پسر جوان و خوش‌چهره‌ای که می‌توانست حالا در بهترین دبستان درس بخواند و با دوستانش مصروف تفریح و بازی باشد؛ باید با این حالت روانی در ترکیه به دور از هر گونه شادی، دردش را روی تخت خواب گریه کند.

سیر با مهاجرت نه تنها که نتوانست به مکتب برود بلکه به دلیل سختی‌های زندگی مهاجرت، سلامت روانی‌اش را نیز از دست می‌دهد. با این همه باز هم سیر ناچار است برای ادامه‌ی زندگی کمر ببندد و به کار در کارخانه‌های ترکیه فکر کند به دست‌مزدی که بتواند شام و بام او را تکافو کند.

سیر پس از این که کار در کارخانه‌ی نجاری را رها می‌کند، به شهر دیگری به نام «بورسا» می‌رود و آن‌جا در انبار یکی از تاجران آرد گندم به کار شروع می‌کند.

او در آن‌جا سه ماه را بارکشی می‌کند؛ اما به دلیل سخت‌بودن کار از آن‌جا نیز بیرون شده و به شهری که از آن پیش بود، بر می‌گردد و به کار در گلخانه‌ای شروع می‌کند.

او این جا باید از هشت صبح تا پنج شام کار کند، محل کارش از جایی که زندگی می‌کند یک ساعت فاصله دارد؛ اما او ناچار است به این زندگی ماشینی تن دهد.

زیاد اند سیرهایی که در مهاجرت، با این نوع سختی‌ها و بیشتر از آن دچار شده و در نهایت برای گریز از  این وضعیت چاره‌ای جز خودکشی نیافته اند.