دیدگاه تحقیرآمیز ایرانی‌ها نسبت به افغانستانی‌ها

صبح کابل
دیدگاه تحقیرآمیز ایرانی‌ها نسبت به افغانستانی‌ها

نویسنده: بودا

مهاجرت شهروندان افغانستان به ایران و پاکستان بر خلاف مهاجرت به اروپا که بیشتر برای رسیدن به آزادی‌های فردی و فرار از جنگ و بنیادگرایی مذهبی انجام می‌شود؛ فقط برای کار است و قشری را در بر می‌گیرد که به جز انجام کارهای شاق، دیگر کاری از این قشر ساخته نیست. در ایران، به کمتر مهاجر افغانستانی‌ای بر می‌خورید که از شهرهای افغانستان مهاجر شده باشند؛ قشری که اکثریت مهاجران افغانستانی به ایران را تشکیل می‌دهد، گذشته از مهاجرت‌های جمعی‌ای که به شکل خانوادگی در دوران جنگ‌های داخلی به دلیل حکومت‌های قومی-مذهبی عده‌ای از اقوام شیعه‌مذهب افغانستان را مجبور به فرار به ایران کرد، بیشتر جوانان و نوجوانانی را در بر می‌گیرد که از دورترین نقاط افغانستان به دلیل فقر و بیکاری عازم ایران می‌شوند و این قشری از مهاجران یا به شکل کامل بی‌سواد اند و یا سواد شان خلاصه می‌شود به خواندن خط که در مساجد یا در مکاتب تا صنف‌های ابتدایی، متوسطه و یا لیسه را در بر می‌گیرد.

به چنین مقدمه‌ای، نوجوانی را تصور کنید که از دورترین روستای افغانستان بدون این که زندگی شهری را تجربه کرده باشد، بلند می‌شود و خودش را به دست قاچاق‌بری می‌سپارد که او را مانند مال قاچاق پنهانی و با هزار مشکل به ایران می‌رساند. حالا این نوجوان را وسط تهران یا یکی از بزرگ‌شهرهای ایران تصور کنید که حق گشت‌وگذار آزاد بین شهر را ندارد و وقتی برای فراهم کردن نیازهایش به شهر می‌رود، باید از هر آدمی که لباس نظامی پوشیده است بترسد که مبادا دستش را بگیرد و او را دوباره به افغانستان بفرستد. این همه‌ی مسأله نیست؛ همین نوجوان را در شرایطی تصور کنید که صبح تا شام را در کار ساختمانی یا کاری شاق‌تر از این عرق می‌ریزد و آخر روز یا ماه وقتی پولش را از صاحب کارش درخواست می‌کند، جواب رد می‌شنود. این نوجوان در چنین وضعیتی که باید پول زحمتش را از کارفرما بگیرد، زوری ندارد جز این که برود و به دولت ایران شکایت کند تا به حق مسلمش برسد. وقتی این نوجوان برای رسیدن به حقی که عرق ریخته است به یکی از ارگان‌های دولتی ایران جهت درج شکایت مراجعه می‌کند، اولین چیزی که از او خواسته می‌شود مدرک است؛ مدرکی که بودن و کارکردن او را در ایران توجیه می‌کند و در صورت نداشتن آن، این نوجوان حق کار و یا حق طلب مزدی که کار کرده است را ندارد. او را می‌گیرند و پس از چند شب نگاه کردن در اردوگاه‌ها سوار موتر می‌کنند و می‌فرستند افغانستان.

حالا تصور این را بکنید که چین شهروند دهاتی‌ای به چنین وضعیتی در یک جامعه و با این ترس‌هایی که لحظه‌ای دست از سرش بر نمی‌داد، چه فرهنگ و شخصیتی را از خود به جامعه‌ی میزبان نشان می‌دهد و برداشت جامعه‌ی میزبان از چین مهاجری و کشوری که او مهاجرت کرده است چیست. برداشتی که جامعه‌ی ایران نسبت به افغانستان و شهروند افغانستانی مهاجر در ایران دارد، از چنین پروسه‌ای شکل گرفته است که همراه با عقده‌ی حقارتی که خود شهروند ایرانی در نسبتی با حکومت دیکتاتوری ایران به دست می‌آورد، دست به دست هم می‌دهد و مهاجر افغانستانی را فرصتی برای خالی کردن این عقده و خالی‌گاهی برای تمسخر کردن و تحقیر کردن می‌پندارد. باور اکثریت ایرانی‌ها نسبت به مهاجران افغانستانی و افغانستانی که از روی مشاهده‌ی این مهاجران به شناخت آن رسیده اند، آن قدر از بالا به پایین است که انگار ایران در مریخ است و افغانستان در زمینی که سال‌ها می‌شود از کار افتاده است.

این نگاهِ از بالا به پایین جامعه و دولت ایران نسبت به افغانستان را در فرد فرد آن کشور می‌تواند دید؛ از کارگر شاق ایرانی تا کارفرما، سیاست‌مدار، مأمور نظامی، قاچاق‎بر و هنرمندانی ایرانی‌ای که حرف از انسانیت و برابری انسانی می‌زنند. نمایش شخصیت‌های افغانی‌ای که در برخی از سریال‌ها و فیلم‌های ایرانی دیده می‌شود؛ نمایان‌گر همین نگاه بالا به پایین جامعه‌ی ایران نسبت به افغانستان و فرهنگ و شخصیتی که یک شهروند روستایی افغانستان در عین تمام نگرانی اقتصادی و زیستی در ایران به نمایش می‌گذارد. شخصتی که مجبور است مقابل تمام توهین و تحقیری که از سوی شهروندان ایرانی، کارفرمایان و مأموران نظامی سکوت اختیار کند و اگر سکوت اختیار نکند، پس از گوش‌مالی حسابی به دلیل نداشتن حق قانونی اقامت در ایران، از آن کشور دیپورت می‌شود بدون این که حتا به قانونی‌اش که رسیدن به دست‌مزد کارش است، رسیده باشد.