صمیم در ادامهی سفرش به مقصد ترکیه، شش دوست از دروزاده دوستش را که در موتر دیگری جای گرفته بودند، از دست میدهد. موتری که این شش دوست صمیم در آن نشسته بودند، به اثر برخورد با موتر دیگری از راه منحرف شده و به پایهی برقی در نزدیکی خیابان برخورد میکند و در نتیجه شش دوست صیم به همراه رانندهی موتر کشته میشوند. صمیم، از راهی که در آن گام بر میدارد، هیچگونه آگاهی قبلی ندارد و حتا درست نمیداند در کدام شهر قرار دارد. او در مسیر راه پیش از این که به ترکیه برسد، پولهایش ته میکشد؛ هر چه با دوستانش به تماس میشود، پولی دریافت نمیکند.
صمیم دست آخر میداند که در تهران است. آن جا ۵۰۰هزار تومانی که دوستانش به او فرستاده بودند، به دستش میرسد تا بتواند آب و نانی برایش تهیه کند. او بدون توقف طولانی، از تهران به سمت شهر مرزی در حرکت میشود. قاچاقبران برای این که به دست پولیس نیافتند، مسافران را در مسیر راه بارها از موتری به موتر دیگری جابهجا میکنند.
صمیم و دوستانش که حالا از یازده نفر شان پنج نفر زنده مانده اند، با دیگر مسافران، پس از رسیدن به شهر مرزی ماکو، به گونهی مستقیم به سمت مرز در حرکت میشوند. ساعت از یازدهی شب گذشته است که آنها از کوه بالا میروند و پیش از این که تمام کوه را بالا آمده باشند، به اساس سفارش قاچاقبر آن جا میمانند تا تاریکی شب تمام شود. دیری نگذشته است که سر و کلهی دو نفر از مهاجران افغانستانی که توسط پولیس ترکیه دستگیر و دوباره رها شده اند، پیدا میشود. آنها به دلیل این که نمیفهمیدند به کدام سمت بروند، آنجا منتظر سرنوشت شان بودند که از روی تصادف با صمیم و مسافران دیگری که برای رفتن به ترکیه انتظار میکشیدند، سر میخورند. صمیم میگوید که در کل، ما این جا پنجاه نفر بدون آب و نان؛ مسافرانی بودیم که منتظر رد شدن از سیم خاردار و رسیدن به خاک ترکیه بودیم. صمیم و دیگر مسافران افغانستانی، هشت صبح از کوه پایین میآیند؛ کوهی که با پایینآمدن از آن، در صدمتری خاک ترکیه قرار میگیرند.
صمیم میگوید که ما پاسگاههای امنیتی ترکیه را درون دره میدیدم و قاچاقبران میگفتند که وقتی حرکت گفته شد باید حرکت کرد. کسی که ماند، ماند! و همینگونه بود که یکی از قاچاقبران صدا میزند حرکت! و مسافران دواندوان از سیمخار که خط مرزی ایران و ترکیه است، رد میشوند در این میان سه مهاجر افغانستانی از شدت ضعف و دستپاچگی، روی سیمخاردار میافتند؛ اما مسافران دیگر، برای نجات جان خود شان بدون توجه به حال آنان از روی شان رد میشوند. مسافران با ردشدن از سیم خاردار، باید کوه دیگری را با ارتفاع ۲۰۰ متر بالا میرفتند. هنگام بالارفتن مسافران؛ سربازان ترکیه از پایین دره به سمت آنها شلیک میکنند؛ اما از کوه بالا نمیآیند و تنها آنهایی که پایین کوه مانده بودند، به دست پولیس ترکیه گرفتار میشوند.
صمیم و مسافران همراهش، پس از رد شدن از این کوه، به خوابگاهی در شهر دوبییزد ترکیه توقف میکنند. آن زمان زمستان بود؛ صمیم و مسافران دیگر به سختی در آن جا میگذراندند. صمیم با دوستانش چهار شبانهروز را در آن جا میماند. او میگوید که برای ما در یک شبانهروز دو وعده غذا میدادند که در هر وعدهی غذایی آن، برای چهار نفری که من و دوستانم بودیم، یک کاسه شوربای کچالو را با سوم حصهی قرص نان به ما میآورد. صمیم میگوید که دوست دیگر همراهش، به دلیل سختیهایی که در راه کشیده بود و سرما و تغذیهی ناکافی، چند بار خون بالا آورد و پس از این که پول ما را دوستان ما به حساب ابراهیم -قاچاقبر کرد ترکی- فرستاد، برای من و دوست بیمارم بلیت استانبول را گرفتند. صمیم و دوستش پس از ۱۸ ساعت سفر در اتوبوس، به استانبول و از آنجا نزد دوستانش میرود. صمیم مهاجر، ۳۱ شبانهروز را سختی میکشد؛ ترس، گرسنگی، تشنگی و از دستدادن عزیزانش را تجربه میکند تا به ترکیه میرسد.
اما قاچاقبران دو دوست دیگر وی را به دلیل نداشتن پول به گروگان میگیرد . قاچاقبران آنها را در همان هوای سرد زمستان با آب تر میکردند و بعد شلاق میزدند. این دو دوست دیگر صمیم، ۲۱ روز را در آن خوابگاه لتوکوب میشوند تا این که خانوادهی شان از افغانستان به حساب این قاچاقبر پول میفرستد و این دو دوست دیگر صمیم نیز از دست گروگانگیران خلاص میشوند.