بیشتر مهاجران در ایران، برای تامین اقتصاد خانواده و هزینهی خورد و خوراک، ناچار به مشاغلی رو میآورند که از امنیت کافی برخوردار نیست؛ اما برای آنها، به قولی «از بیکار بودن بهتر است» در واقع هیچ بیمه و حمایتی آنها را تحت پوشش قرار نمیدهد و با بروز هرگونه مشکلی خودشان میدانند و خدایشان.
مهاجرین افغانستانی در ایران، حسن نیت خود را در بیشتر شغلها ثابت کردهاند و کارفرمایان ایرانی با اعتماد و اطمینان کامل اختیار کار خود را به دست آنها میسپارند. این خود نکتهی مثبتی بر امانتداری و صداقت در انجام کار مهاجرین افغانستانی در ایران است؛ نکتهی منفی در مقابل آن، درامد کمی است که برایشان در نظر میگیرند. به دلایل مختلفی یک مهاجر افغانستانی چارهای به غیر از پذیرفتن ندارد؛ نداشتن مدرک اقامتی، نداشتن حمایت قانونی، نداشتن آگاهی کافی و… دلیل بر ایجاد روالی شده است که بیشتر این کارگران، خارج از عرف کار، با حقوق اندک، بیگاری بدهند.
یکی از این شغلها نگهبانی یا سرایداری است. در باغ ویلاها، مجتمعهای مسکونی و نیز کارخانهها، خانوادههای افغانستانی را میبینیم که در اتاق کوچکی کنجی از حیاط و یا زیر پلهی ساختمان و با امکانات محدود بهعنوان سرایدار همراه خانواده زندگی میکنند و در کارخانهها و باغویلاها که معمولا خارج از محیط شهری است، علاوه بر نگهبانی کارهایی مثل نظافت و یا باغبانی را با همان حقوق اندک انجام میدهند.
پیشتر از امنیت شغلی گفتم، اینجا از خانوادهای میگویم که بر اثر همین نبود امنیت شغلی جانش را از دست داده است.
همه چیز از آنجا شروع میشود که پدر خانواده به دلیل این که مدارک اقامتی قانونی ندارد، تصمیم میگیرد در اطراف تهران خارج از شهر به دور از چشم نیروی انتظامی به کار سرایداری رو بیاورد تا بتواند با خیال آسودهتر زندگی کند. دو فرزند پنج و هشت ساله همراه همسرش در اتاقی نُهمتریای زندگی میکنند و فرزند آنها به دلیل دور بودن مسافت تا مدرسه و نداشتن مدارک لازم از درسخواندن باز مانده است . ایام عید نوروز میرسد و همسر و فرزندان به دید و بازدید اقوام میروند، پدر در باغ تنها میماند. باغ ویلا بین چند باغ دیگر و با فاصله از آن واقع بوده و منطقهای تقریبا متروک به حساب میآمده؛ به طوری که فاصله با جادهی اصلی حدود پنجصد کیلومتر بوده است. همسر و فرزندان برای شب دوم خانه نیستند و پدر برای خرید نان و چیزهای دیگر از باغ بیرون میزند.
بعدها در دادگاه مشخص میسود شخصی ایرانیای این باغ را تحتنظر داشته و نقشهی دزدی از آن را کشیده بوده، چه فرصتی بهتر از این.
سرایدار با ورود به باغ متوجه صدایی میشود وقتی مطمئن میشود دزد وارد ویلا شده، با تماس به شماره تلفن ۱۱۰ پولیس را درجریان قرار میدهد؛ چون ویلا در منطقهای متروک و دور از شهر واقع بوده، طول میکشد تا مامورین برسند.
در همین وقت، متوجه میشود که دزد، گاوصندوق را باز کرده و در حال خالی کردن آن است، تعهد کاریاش باعث میشود با او درگیر شود، تا نگذارد از ویلا خارج شود. طی درگیری چاقویی به قفسهی سینهاش میخورد، روی زمین میافتد و جان خود را از دست میدهد.
قبل از رسیدن پولیس دزد صحنه را ترک کرده و جنازهی آن پدر به سردخانه منتقل میشود.
بعد از گذشت هفت ماه، دزد را شناسایی کردند در اعترافات خود گفته بود با تحریک یکی از اقوام سرایدار دست به سرقت زده است. قاتل اعتراف میکند که میدانسته گاوصندوقی در ویلا هست و چند ماه در تعیقب این بوده است که آن را بدزدد. دزد پس از چند ماه تعقیب که مطمین میشود ویلا کمرهی امنیتی ندارد و به راحتی میتوان اگر کسی در آن نباشد از دیوارهای کوتاه آن عبور کرد. او تعطیلات نوروز را مناسبترین وقت برای سرقتش انتخاب میکند.
دادگاه با این که سارق اعتراف به قتل کرده؛ ولی چون در اظهاراتش عنوان کرده که به هدایت و تحریک دیگری این عمل را انجام داده، از حکم قصاص تبرئه و به قید وثیقه وی را آزاد کرده است.
در حالی که همسر سرایدار گفته: «این آقا بارها به بهانهی مامور کنتور برق یا آب وارد ویلا شده و چهرهی او را توانسته تشخیص بدهد؛ ولی دادگاه به این اظهارات توجهی نکرده، به طوری که میبایست به دلیل «جعل در عنوان» و «ورود به عنف» محکوم کند؛ اما صرفا به این دلیل که همدست داشته و در حال حاضر شناسایی نشده آزاد است.
بعد از آن اتفاق صاحب ویلا دوربین مدار بستهای را نصب کرده؛ اما دگیر سرایداری نیست که جانش را فدای گاوصندوق کند.
خانوادهی آن سرایدار از آنجا نقل مکان کردند و چون در شرایط نامناسبی قرار داشتند، نزد خانوادهی خود به افغانستان برگشتند بدون حکمی که در خور خون از دست رفتهی همسرش باشد.