اتاق‌های کوته‌ی سنگی تا پل سرخ به افیون مبتلا استند

حسن ابراهیمی
اتاق‌های کوته‌ی سنگی تا پل سرخ به افیون مبتلا استند

داشتن سقفی در بالای سر برای شب‌هایت و مالکیت چهار دیواری برای گذراندان روزها، به تو حس این را می‌دهد که تا هنوز می‌توانی به زندگی ادامه بدهی و اگر این سقف و چهار دیواری نباشد، ادامه‌ی زندگی برایت آن قدر سخت می‌شود که از همه چیز ناامید می‌شوی.

حالا دیگر چند ماهی از مبتلا شدنم به افیون گذشته بود و مواد مخدر در تمام رگ‌هایم جا گرفته بود. دیگر مجبور بودم هر روز مصرف کنم و این را می‌گفتند؛ اجبار به مصرف. مواد مخدر دیگر در ذهن و فکرم چنان جا گرفته بود که راه فراری از دست آن نداشتم. دیگر کافه کاکتوس که برایم نقطه‌ی امنی به خاطر مصرف روزانه‌ام بود را از دست داده بودم و دیگر توان مالی من هم به آن صورت نبود که بتوانم جای امنی برای خود داشته باشم.

مجبور به این شده بودم که برای خود اتاق کوچکی دست و پا کنم، با کرایه‌ی کمتر و هزینه‌هایم را به حداقل برسانم. به جز این چند دوستی هم که داشتم و آن‌ها هم مثل من مبتلا به افیون بودند را نمی‌توانستم رها کنم. یک جورایی زندگی‌ام با آن‌ها گره خورده بود و سخت بود آن‌ها را رها کنم.

در هر جایی هم که نمی‌شد بروی و با خیال راحت بنشینی مواد مخدر مصرف کنی و کسی مزاحمت نشود. راستش، مصرف مواد مخدر هم با همین خیال راحت به آدمی مزه‌ی دیگر می‌دهد. در زیر یک سقفی که آدم‌هایش همه مثل تو باشند و چهار دیواری‌ای که جز خودت در آن حکم‌رانی نکند؛ نگوید برو بالا یا پایین بشین.

این طور شد که به دنبال یک اتاق شخصی برای خودم افتادم. خیلی جاها رفتم و خیلی از اتاق‌ها را در محدوده‌ی کوته‌ی سنگی و پل سرخ دیدم. چرا این جا را برای داشتن اتاق انتخاب کرده بودم؟ چون این محدوده به بهشت پل سوخته نزدیک‌تر بود و من راحت‌تر می‌توانستم روزانه بروم در اطراف پل سوخته و مواد مخدر مصرفی خود را تهیه کنم. آن زمان تا هنوز از زیر پل سوخته رفتن امتناع می‌کردم. یعنی یک جورایی هنوز ترس داشتم که پایم را زیر پا سوخته بگذارم، به هزار و یک دلیلی که تا هنوز پیش خود دارم. سر صبح با پرسه زدن در اطراف پل سوخته و پیدا کردن یک معتاد و پرداخت کمی پیسه مصرف روزانه‌ی خود را پیدا می‌کردم.

 اطراف کوته‌ی سنگی-پل سرخ، تا دلت بخواهد از این دست اتاق‌های شخصی یک نفره الی چهار نفره است که هر کسی مثل من تنها در این شهر زندگی می‌کند، می‌تواند برای خودش دست و پا کند و من هم به دنبال جایی بودم که بتوانم در آن راحت‌تر رفت و آمد داشته باشم و مشکلی برای مواد مصرف کردن من نباشد. یک هفته تمام کوچه‌ها و خوابگاه‌های این محدوده را گشتم تا بتوانم اتاق دلخواه خود را پیدا کنم. اتاق من در حویلی، در کوچه حلبی سازی بود که این حویلی شش اتاق داشت و همه اتاق‌ها در ابعادی شش متره بودند. رفت و آمد آن جا برای من و آن دوستان دیگرم راحت‌تر بود. بعدها فهمیدم که در این حویلی هیچ دانشجو یا کارمندی نیست. همه اتاق‌ها را بچه‌هایی مثل ما برای قمار بازی یا دورهمی‌های الکل‌دارشان و یا مصرف مخدر به کرایه گرفتند و انگار صاحب حویلی هم با این موضوع اصلن مشکلی نداشته و حتا اتاق بغل دست ما را یک ساقی مواد به کرایه گرفته بود که بعدها با فهمیدن این موضوع دیگر حتا ما حوالی پل سوخته هم پرسه نمی‌زدیم و از همان اتاق بغل دست، همه مواد مصرفی خود را به دست می‌آوردیم که این خودش به ما خیلی کمک کرده بود که در آن شرایط کسی من را کمتر ببیند و در دید دیگران نباشم.

من به محیط کوچکی که در آن اتاق برای خود فراهم کرده بودم، دیگر عادت کرده بودم و کمتر روزانه بیرون می‌رفتم و حتا گاهی می‌شد که به مدت یک هفته من روی آفتاب را نمی‌دیدم.

بعدها آن اتاق را ترک کردم و به اتاق دیگری رفتم. در مدت شش ماه به دفعات اتاق خود را تبدیل کردم و هر بار در هر حویلی که می‌رفتم اتاقی به کرایه می‌گرفتم، می‌فهمیدم که در هر حویلی حداقل دو یا سه اتاق برای کارهایی از همین دست به کرایه رفته است و تا دلتان بخواهد می‌دیدی که در این مسیر تنها نیستی و خیلی از همین اتاق‌های کوته‌ی سنگی تا پل سرخ، معتادانی را در خود جای داده‌ است که مصرف مواد، کار روزمره‌ی ‌شان است.