چرا باید از خودم بنویسم؟

حسن ابراهیمی
چرا باید از خودم بنویسم؟

انگار در ذات ما آدم‌ها، تصوری شکل گرفته است که اگر گناهی مرتکب شدی یا کار ناپسندی را انجام دادی، در خلوت خود آن را نگه‌دار و یا در حافظه‌ی خود آن را پنهان کن و نگذار کسی از آن بخش وجود تو که شر و پلیدی است، آگاه شود. آدمی، مانند سکه‌ای می‌ماند که دو رو دارد. خیر و شر که هر یک نیمی از شخصیت ما را تشکیل می‌دهد و این زیبایی و پلیدی واقعیت‌های انکارناپذیری از ما انسان‌هاست که ما با آن زندگی می‌کنیم و خود را با این دو وجوه اخلاقی به دیگران معرفی می‌کنیم.

من یک معتادم. این جمله برای خیلی‌های شما یا ناآشناست و یا این که این جمله را با بار منفی خاصی در ذهن خود تحلیل می‌کنید. نمی‌دانم تصور شما از من چه خواهد بود که وقتی می‌شنوید و یا می‌خوانید «من یک معتادم.» اما من می‌خواهم با این جمله، شما را به جهان دیگری ببرم و در کنار همه تصوراتی که از جهان دارید، تصویر واقعی، از زند‌گی یک معتاد را برای شما، با کلمات رسم کنم. زنده‌گی‌ای که کمتر کسی توانایی بر درک آن دارد و به قول خود ما معتادان «فقط یک معتاد می‌تواند معتاد دیگری را درک کند.» اعتیاد را در جهان مدرن، امروزه، بیماری می‌دانند، نه جرم. پس اول این که با شنیدن جمله‌ی «من یک معتادم»، فرد را مجرم ندانید و اگر او امروز با مصرف مواد مخدر به شر درون خود گرفتار شده است در مقابل شما با رفتار ناپسند خود، گناه او را با گناه نابخشودنی‌تر که همانا برخورد مجرم‌گونه‌ی شماست، جواب ندهید. این‌گونه است که «شر در برابر شر» آسیب‌های اجتماعی بیشتری را برای هر دو طرف به بار خواهد آورد.

در این سری از نوشته‌ها، قرار بر این است که بیشتر از خودم و دنیایی حرف بزنم و بنویسم که تاکنون برایم کمی سخت و دشوار بوده است با نزدیک‌ترین آدم‌های زنده‌گی‌ام درموردش حرف بزنم. همان حرف‌هایی که اگر سال‌ها پیش این جسارت را به خود می‌دادم و به زبان می‌آوردم و کسی را پیدا می‌کردم تا درد دل کنم، حال شاید مسیر زنده‌گی‌ام به گونه‌ی دیگری می‌بود؛ اما از یک سو خوش‌حالم که امروز می‌توانم با نوشتن از خود برای درک واقعیت زند‌گی در کابل برای یک معتاد، مخاطب بیشتری داشته باشم و شما را به جهان و دغدغه‌های روزمر‌ه‌ی این طیف از جامعه نزدیک‌تر کنم. طیفی که هیچ‌گاه نتوانسته‌ایم در ذهن‌مان تعریفی درست از آنان داشته باشیم و کم‌ازکم، یک روز پاک را برای آینده‌ی آنان در ذهن‌مان تصور کنیم.

ستون «من یک معتادم» روایت ناگفته‌های یک معتاد است که هیچ‌گاه نمی‌تواند فراموش کند؛ اعتیاد با او و زندگی او چه کرد و او را در چه مرحله‌ای از زندگی قرار داده که امروز جسارت این را پیدا کرده است که نباید فراموش کند همیشه یک معتاد است. من نباید بیماری خود را فراموش کنم. بیماری‌ای که بعد از مرحله‌ی بهبود هم همیشه در معرض بدخیم شدن قرار دارد و فقط کافی‌ست ثانیه‌ای فراموش کند که درد می‌تواند با لذت عوض شود. من یک معتادم و حالا در مرحله‌ی بهبودم؛ اما همین بهبودی من یعنی درد؛ دردی لذت‌بخش که من را همیشه با خودش خواهد داشت. این درد فراموش ناشدنی‌ست و از هر طرفی که بخواهم بنویسم همان درد معنا می‌دهد. درد زخم زبان،‌ درد فراموش‌شد‌گی، درد واقعیت‌هایی که انکار نمی‌شوند و …

من از زند‌گی یک معتاد می‌نویسم تا من‌هایی مثل «من»، بیشتر تکثیر شوند و بیشتر خوانده شوند و کمی درک شوند تا برای ادامه‌ی زند‌گی پاک و بدون اعتیاد بتوانند راحت‌تر نفس بکشند. من را قضاوت نکنید وقتی شناختی از من ندارید. چون من به تاز‌گی از آن پلیدی و زشتی که در درونم من را به اسارت کشیده، رهایی یافتم و حال می‌خواهم به سمت پاکی و خوبی قدم بردارم. «من» جمع همان «ما» است، مایی که وقتی، هر روز از پل سوخته می‌گذرید، می‌بینید و حال دیگر دیدن ما آن قدر برای شما عادی شده است که لحظه‌یی هم درنگ نمی‌کنید و عمق «من» ‌هایی مثل من را نمی‌بینید.