کاکتوس را دود کردم و رفت هوا

حسن ابراهیمی
کاکتوس را دود کردم و رفت هوا

فردایم را بدون مخدر اصلن نمی‌توانستم در ذهن خود تجسم کنم. اگر شب‌ها اندکی فرصت برایم مهیا می‌شد تا بخوابم و به اندازه‌ی مصرف فردای خود مخدر در جیب نداشتم، رنگ فردا برایم خاکستری بود و  همه چیز را از دست رفته می‌دیدم. کلافه می‌شدم. با زمین و زمان در جنگ می‌شدم تا بتوانم راهی برای به دست آوردن مخدر پیدا کنم. عصبی‌تر شده بودم و بر احساسات خود هیچ کنترلی نداشتم. استرس در کارهای روزمره‌ام به خوبی مشهود بود و دوست داشتم که همه کارها را زودتر خلاص کنم؛ آدمی شده بودم که با هیچ کسی مشوره نمی‌کردم و به این تصور بودم که تنها کسی که در این شرایط می‌تواند بهترین و درست‌ترین تصمیم را بگیرد، خودم استم و خدای بلامنازع آن روزهای من یک حس کاذب بود که حرف اول و آخر را خودش می‌زد.

اما این حس کاذب، همان تاثیری بود که مصرف مخدر شیشه بر من گذاشته بود و یا بر هر فردی که از این مخدر استفاده بکند، بگذارد. شیشه، یکی از مواد مخدر روان‌گردان به شمار می‌رود که مصرف این مخدر، تاثیر مستقیم بر قسمت ذهن و روان مصرف‌کننده دارد. من تسلیم آن مخدر شده بودم و به نوعی خود را تسلیم این مخدر کرده بودم.

در اندک فرصتی که پیدا می‌کردم یا گوشه‌ی خلوت در طول روز در فضای کافه کاکتوس دمی می‌نشستم و با کام‌های پشت سرهم و سنگین به پایپ شیشه، خودم را نشئه می‌کردم و اگر این کام گرفتن‌ها با یکی یا دوست مصرف‌کننده‌ی دیگر همراه بود که بیش‌تر برایم خوش می‌گذشت و  جهان گلستان بود. بد نیست که این را هم بگویم، همین همراه چند نفر مصرف‌کننده‌ی دیگر، مخدر مصرف کردن، مثل همین مصرف شیشه در روزهای اول تنها برایت خوش می‌گذرد و لذت می‌دهد. بعد از چند روز مصرف در یک جمع، دوست داری باز به همان تنهایی خود برگردی. نه به خاطر اینکه از آن افرادی که با تو مصرف می‌کنند، خوشت نمی‌آید. نه، به خاطر اینکه با گذشت هر روز از مصرفت، مقدار مواد تهیه‌شده‌ات را کم می‌دانی و به خاطر اینکه خودت در آن حد معین نشئه بشوی و ترس از این داری که آن دوستان مصرف‌کننده‌ات از تو مواد مخدرت را مطالبه کنند، ترجیح می‌دهی از جمع‌شان خود را دور نگه داری و بروی به تنهایی مصرف کنی. به انزوا کشیدن، یکی از خصوصیات مصرف شیشه است.

من دیگر در کافه‌کاکتوس هم داشتم همان چندتا دوست محدودی که برای خود نگه داشته بودم را، از خودم دور می‌کردم. این چند دوست هم باید اشاره شود که مثل خودم مصرف‌کننده بودند. کاکتوس و آن اوضاع به‌هم ریخته که با سرعت بیش از تصور من داشت به روزهای آخر خود ادامه می‌داد، برای آن‌ها فرصت هر چند اندک؛ اما غنیمت بود تا بتوانند به هر صورتی شده با من یا در گوشه‌ی دنج کاکتوس بدون مشتری آن روزها، شیشه و تریاک مصرف کنند. من آن روزها، بیشتر درگیر این بودم که به حوزه‌ی سوم بروم و ضمانت‌ خط بدهم به قرض‌دارهای ریز و درشت کافه و یا اینکه با چاپلوسی و هزار ترفند دیگر، رضایت این مردان عصبانی را بگیرم تا چند روز به من فرصت بدهند تا قرض‌های‌شان را آماده کنم؛ اما بیش‌تر داشتم برای خودم فرصت می‌خریدم تا بتوانم در یک فرصت مناسب و با زرنگی‌ای که مختص خود می‌دانستم، کاکتوس را به نحوی به آخرین خریدار این کافه تسلیم کنم و چون شرایط کافه به آن حد مطلوب نبود، قیمت خیلی پایین را برایم پیشنهاد داده بود. این خریدار آخرین تیر در ترکش من بود و چون خود او هم می‌دانست من در شرایط مناسب نیستم و از سوی کارکنان کاکتوس و افراد قراردادی کاکتوس و به خصوص آن نماینده‌ی مجلس تحت فشار بودم، سمج‌تر و پی‌گیرتر از من بود برای خریدن و واگذاری این کافه به او، من هم در آن روزهای آخر هر چند درآمد ناچیز از کاکتوس برایم روزانه می‌ماند را به تهیه‌ی مخدر شیشه می‌دادم و بیش‌تر از هر وقت دیگر مصرف می‌کردم. بهانه‌ام هم همین بود که وقتی همه چیزم که کافه‌کاکتوس بود را از دست داده‌ام، دیگر نباید به ادامه‌ی زندگی امیدی داشته باشم و بهتر است بیش‌تر خودم را نشئه کنم تا لذت بیش‌تری ببرم؛ اما غافل از اینکه با دست خودم  داشتم، طناب دار خود را می‌بافتم.