فروپاشی انسانی با افیون؛ فاجعه‌ای در پایتخت

حسن ابراهیمی
فروپاشی انسانی با افیون؛ فاجعه‌ای در پایتخت

تاکنون آنچه شما در شماره‌های قبل این ستون خوانده اید، برش‌های کوتاهی از درد اعتیاد بود که بر جان و زندگی یک انسان گذشته است؛ دردهایی که تصور آن را داشتم، می‌توانید با این دردها آشنازدایی کنید؛ اما آنچه در بازگویی این روایت‌ها به دنبالش استم، به تصویر کشیدن انسان در جامعه‌ی امروز افغانستان است. انسانی که دچار اندوه و درد اعتیاد به مواد مخدر می‌شود. این اندوه برای یک معتاد، تنها اعتیاد و زندگی کارتن‌خوابی در پل سوخته نیست؛ این اندوه محو شدن آدمی در ازدحام یک کلونی چند صدنفری در پل سوخته، چند هزار نفری در کابل، چند صد هزار نفری در افغانستان و چند میلیونی در جهان است. این انسان‌ها هر کدام یک زندگی استند که با این اندوه به فروپاشی می‌رسند و با بلعیده شدن هر یک از این زندگی‌ها در دهان اعتیاد، انسان‌هایی به فراموشی تبدیل می‌شوند که بدون شک به خاطر کمی توجه و کمی رفاه، تمام سلامت جسم و روح شان را قمار زدند و بازنده شدند و حالا تنها سلامتی شان که آخرین دارایی شان است را، به حراج گذاشتند و با این کار آخرین گلوله را خود شان به سمت شقیقه‌ی ‌شان شلیک می‌کنند؛ چون ناامید می‌پندارند خودشان را.

 ما انسان‌هایی بی‌شماری بودیم که در تنهایی خود مان و در محدوده‌های خودمان پای بساط این قمار احمقانه نشستیم و برنده‌ی این بازی بی‌رحمانه کسی یا چیزی جز مواد مخدر و فروشندگان آن نبودند که کمی آن‌سوتر و گاه چند قدم جلوتر از ما در پل سوخته یا مکان‌های دیگری همانند پل سوخته در جای جای پایتخت، به کمین نشسته بودند تا درست لحظه‌ی ناامید شدن مان یورش بیاورند.

برای به دام افتادن در دام مواد مخدر، حتما لازم نیست که به دنبال مواد مخدر باشید یا دوستان ناباب داشته باشید؛ گاهی مواد مخدر خود شما را در دام می‌اندازد.

حالا من به خوبی حس می‌کنم که مواد مخدر و پل سوخته، اهمیت چندانی برای کسی ندارد و امروز حداقل پل سوخته و آدم‌هایش نماد عادات روزمره و زندگی در کابل شده است و هر روز این فروپاشی انسانی در همین روبه‌روی چشمان مان دارد تکرار می‌شود و ما به این تکرارها عادت کرده ایم.

معتاد نامی است که انسان‌های به اصطلاح پاک بر روی ما گذاشته اند و این گونه توانسته اند خود را از ما جدا کنند؛ اما در واقعیت این گونه نیست؛ همه‌ی ما به نوعی با بیماری اعتیاد سر دچاریم که این بیماری زندگی همه‌ی انسان‌ها را رو به انزوال می‌برد؛ اما مواد مخدر و معتاد شدن به آن، سطح بالاتر ویران‌گری زندگی است و سرعت اضمحلال را بالا می‌برد و به نقطه‌ای می‌رسیم که پیر و جوان، تحصیلکرده و بی‌سواد، فقیر و سرمایه‌دار و سیاه و سفید گرفتار جهل و عدم شناخت و آگاهی می‌شویم و این نقطه شروع فروپاشی انسانی است.

 من هر لحظه از روزهایی  را که در پل سوخته  گذراندم، شاهد این فروپاشی‌های انسانی بودم و گاهی با خود فکر می‌کردم این کج‌روی‌های اخلاقی و رفتاری ما معتادان، می‌تواند تحت تأثیر چه چیزی باشد. آیا جامعه به گونه‌‌ای بوده است که معتادان را به این نقطه رسانده؟

من حداقل جوابی که می‌توانستم در آن روزها به این پرسش خود بدهم، این بود که آری! ساختار جامعه در قرار گرفتن من در آن شرایط و موقعیت نقش داشت و هم خودم انتخاب کرده بودم که از مواد مخدر استفاده کنم و می‌شود گفت که من در یک انتخاب جبری قرار داشتم و ساختار جامعه همزمان با فرصت یافتن من برای حق انتخاب، زمینه را برای سمت‌وسو گرفتن فروپاشی انسانی آماده کند.

در این وضعیت، ساختارها وضعیت انسان را مشخص می‌کنند و همیشه قابل تغییر نیستند؛ اما انسان‌ها موجودات منفعلی استند و در همان ساختار محدود و تحمیلی حق انتخاب‌هایی دارند که می‌تواند شدت و ضعف وضعیت را مشخص کند؛ پس به این ترتیب می‌توانند دست به انتخاب بزنند.

من با خیلی از معتادها در زیر پل سوخته آشنا شدم که در همان شرایط اجباری دست به انتخاب زدند و به زندگی شان پایان دادند تا رنج بیشتری را نپذیرند و هم معتادانی بودند که انتخاب کردند تا به هر صورتی می‌شود اعتیاد را ترک کنند و زندگی جدیدی را ادامه بدهند و بتوانند به هر قیمتی که شده، زنده بمانند.