در دوران اعتیاد هرگز نمیتوانستم مواد، پول یا ارضای جنسی کافی یا هر چیز دیگری را به دست بیاورم. حتا میزان زیادی از این چیزها نیز هرگز کافی نبود! برای همین، همواره خلائی در درون من وجود داشت. اگر چه سعی میکردم بیشترین تلاش خود را برای پرکردن این خلا به کار گیرم؛ اما هرگز موفق نمیشدم. در نهایت متوجه شدم که قدرت لازم را برای این کار ندارم؛ حس میکردم نیرویی برتر از نیروی درونی من میتوانست این کار را انجام دهد.
بنا بر این، مصرف را قطع کردم و از تلاش برای پرکردن خلای درونی خود دست کشیدم. به نیروی برتر خود رجوع کردم و خواستار توجه، قدرت و راهنمایی شدم. تسلیم شدم و راه را برای این نیرو هموار کردم تا فرآیند پرکردن خلای درونی من را آغاز کند. از تمسک به چیزهای دیگر دست کشیدم و شروع به دریافت عشق از سوی نیروی برتر خود کردم. پس از چندی، خلای درونی من به آرامی پر شد.
اکنون عشقی را که نیروی برتر به من ارزانی داشته، باید با آن چه کار کنم؟ اگر به این هدیه، سفت و سخت بچسپم، آن را از بین خواهم برد. باید به خاطر بسپارم که عشق تنها در صورتی رشد میکند که با دیگران به مشارکت گذاشته شود. تنها با شریک کردن است که میتوانم حفظش کنم. عالم اعتیاد، عالم گرفتن و از دست دادن است؛ عالم بهبودی، عالم بخشیدن و دریافت کردن است. کدام عالم را برای زندگی انتخاب کنم؟
بهبودی، مستلزم تغییر است و تغییر به معنای متفاوت انجام دادن کارها است. مسأله این است که بسیاری از ما، در برابر انجام کارها به شکل متفاوت، مقاومت میکنیم؛ کاری که انجام میدهیم ممکن است مؤثر نباشد؛ اما حداقل با آن آشنا استیم.
قدم نهادن به اقلیم ناشناختهها، شهامت میطلبد. چگونه این شهامت را به دست آورم؟ میتوانم به اطراف خود نگاه کنم. میبینم، افرادی که به نیاز خود برای تغییر، پی برده اند، چه کاری انجام داده اند و چه کسی این کار را به طور موفقیتآمیز انجام داده است؟ این کار نه تنها ترس من را از این که هر نوع تغییری، منجر به فاجعه میشود کاهش میدهد، بلکه من را از تجربهی آنها در بارهی این که چه کاری مؤثر است، بهرهمند میسازد و من میتوانم از این تجربه، استفاده کنم.
به تجربهی بهبودی خود نیز میتوانم، نگاه کنیم. حتا اگر، این تجربه تا کنون به قطع مصرف مواد محدود شده باشد. تا اینجا هم تغییرات مفیدی در زندگی خود ایجاد کردم. در هر جنبهای از زندگی که تجربهام را به کار گرفتهام، همواره تسلیم را بهتر از انکار و بهبودی را ارجحتر از اعتیاد یافته ام.
تجربه میگوید که «تغییر آنچه که میتوانم» بخش بزرگی از کل فرآیند بهبودی است. قدمها و تمرین و به کارگیری آنها جهت و شهامت لازم را که برای تغییر، در اختیار من قرار میدهد. چیزی نیست که از آن بترسم.
چیزی که بیشتر از همه برای من عذابآور است، آگاهی از نواقص نیست، بلکه خود نواقص است. وقتی مصرف میکردم، تنها چیزی که احساس میکردم مواد مخدر بود؛ میتوانستم رنج ناشی از نواقص خود را نادیده بگیرم. اکنون که مواد مخدر از سر راه من کنار رفته است، این درد را احساس میکنم. امتناع از اقرار به منبع عذاب، این درد را از من دور نمیکند؛ بل انکار، درد را حفظ و آن را تقویت میکند.
اگر در اثر درد ناشی از نواقص خود آسیب ببینم، میتوانم کابوس اعتیاد را که اکنون از آن بیدار شدم، به یاد آورم. باید بپذیرم که هرگز نمیتوانم، هيچ مادهی مخدر یا روانگردانی را دوباره مصرف کنم. افکار ناسالم و معتادگونه ممکن است من را متقاعد کند که از بيماری اعتياد درمان یافته و اکنون حالم خوب است يا اين که مشکل ما فقط یک نوع مادهی مخدر خاص بوده و به همين علت، میتوانم مادهی مخدر یا روانگردان ديگری را بدون این که مشکلی برایم ایجاد کند، مصرف کنم.
اما نه! بايد بدانم، من به عنوان فردی که از بیماری اعتیاد در عذاب استم، حق انتخاب و کنترل هر نوع مادهی تأثیرگذار بر ذهن یا مواد مخدر را از دست داده ام؛ به همین علت، اگر واقعيت وضعیتم را كاملا صادقانه بپذيرم، شرایط آنگونه خواهد بود که من میخواهم.