آدمی در هر شرایطی باشد، به هر حال ذاتش این گونه است که در برابر سرما و گرما، محیط آلوده، تغذیهی نامناسب و خیلی موارد دیگر ممکن است، بیمار شود و بیماری جانش را تا سرحد مرگ تهدید کند. یقین داشته باشید، تمام آن معتادانی که در زیر پل سوخته گرفتار اعتیاد استند، پیش از معتاد بودن، آدم استند.
البته یک نکته را باید ذکر کنم و آن این است که در تلاش آن نیستم تا به کسی مصؤونیت بدهم و بگویم فلانی تافتهی جدا بافته است؛ نه! اما در تلاش آن استم که چشم را بر واقعیت نپوشانم و حالا که من از دل یک واقعیت تلخ دوباره به متن جامعه برگشتهام، این واقعیتهای تلخ را بازگو کنم تا بتوانم از این طریق، ناگفتهترین واقعیتها را به گفتمانی تبدیل کنم که به نظرم نیاز این جامعه است.
خوب میدانید که آگاهی داشتن از یک پدیدهی اجتماعی که آسیبرسان و مضر هم است، بهتر از آن است که از او دوری کنیم و تمایل به آگاهی نداشته باشیم؛ زیرا همین ناآگاهی، میتواند مخربتر از آن ناهنجاری اجتماعی باشد.
هر کسی که در این جامعه زندگی میکند، نسبت به حل یک ناهنجاری که مرسوم شده است، مسؤول است و زمانی که در برابر آن ناهنجاری میایستد، باید بهترین رفتار و کنش را نسبت به آن نشان دهد تا با رفتار و تصمیم درست، آن ناهنجاری را کماثر جلوه دهیم.
اعتیاد و معتادان حالا یکی از ناهنجاریهای مخرب جامعهی ما استند و تبدیل به معضل مهمی شده اند. هر کدام ما در برابر این ناهنجاری مسؤول استیم تا بتوانیم از پیامدهای آن پیشگیری کنیم؛ اما افرادی هم هستند که در برابر چنین ناهنجاریها کمکاری و کاستی دارند.
یکی از شانه خالی کردنها و فرار از مسؤولیت را در برابر اعتیاد و معتادان، من در شفاخانههایی دیدم که در اطراف پل سوخته موقعیت دارند. من بارها شاهد بودهام که اگر یکی از معتادان بیمار میشد و در آن شرایط، پولی تهیه میکرد تا به داکتر مراجعه کند و یا اگر حادثهی فوری برایش پیش میآمد که به خدمات پزشکی نیاز جدی داشت، شفاخانهها از پذیرش او خودداری میکرد. فقط کافی بود مسؤولان شفاخانه یا داکتران آن شفاخانهها میفهمیدند، بیماری که به آنها مراجعه کرده است، معتاد است و به بهانهای تلاش میکردند که آن بیمار را از پذیرش منصرف کنند و یا آنها را به شفاخانهی دیگری ارجاع میدادند و این بدترین نوع رفتار یک داکتر نسبت به بیمارش میتواند باشد.
تا آن جایی که من اطلاع دارم، برای یک داکتر مهمترین امر، وجدان کاری و سوگندی است که در روز اخذ مدرک داکتری خود به زبان آورده است. آن وجدان و آن سوگند به هیچ داکتری اجازه نمیدهد که به زندگی انسانها، با دیدهی حقارت، ببیند. برای یک داکتر، زندگی یک بیمار مهم است نه پوست، خون، قومیت، زبان و یا اعتیادش. او، باید در هر شرایطی، جان بیمار را نجات بدهد؛ نه که او را از سر خود دور کند.
البته باید بگویم که این دید یک دید کلی در بین داکتران ما نیست. من این گونه برخوردها را در شماری موارد، آن هم در شفاخانههایی که در اطراف پل سوخته موقعیت دارند، دیدهام. دلیل این که این رفتارها را یادآور شدم، برای این است که همین محدود رفتارهای غیرحرفهای در نظام پزشکی کشور، این امکان را میدهد که بیماران؛ بخشی همین جامعه، برداشت منصفانهای به آن داکتران نداشته باشد.
چه بسا معتادانی هم بودند و هستند که با ظاهر شان بدون کدام ممانعتی توانسته اند به نزد همان داکترها بروند و معاینه و درمان شوند.
هر معتادی، روزی امکان این را دارد که بار دیگر به یک فرد عادی جامعه تبدیل شود و به زندگی برگردد؛ درست مثل من و تصور کنید، اگر هنگامی که معتاد بوده و بر اثر بیماری یا اتفاقی نیاز جدی به خدمات پزشکی داشته، چنین رفتاری را شاهد بوده است، حالا چه برخوردی میتواند، داشته باشد با همان نظام پزشکیای که تا دیروز او را جزئی از افراد محکوم به مرگ محسوب میکرد.
این معتاد در حال بهبودی، دیگر شاید هرگز بیمارشدن را دوست نداشته باشد و یا این که بیمارشدن را نوعی تحقیر بداند و اگر احیانا هم بیماری کوچکی مثل سرماخوردگی یا زکام داشته باشد، مجبور میشود که بیماریاش را پنهان کند و نزد داکتر نرود.