سیستم بَرده‌داری افیونی زیر پل سوخته

حسن ابراهیمی
سیستم بَرده‌داری افیونی زیر پل سوخته

حالا مدتی شده بود که دیگر به پل سوخته و زندگی در آن دخمه‌های تاریک که در زیر پل برای هر معتاد یک خانه محسوب می‌شد، عادت کرده بودم و هر چند که بیرون از پل سوخته اتاق داشتم و می‌توانستم روزها به صورت آرام ساعت‌ها در آن‌جا بگذرانم و به پل سوخته نیایم و فقط شب‌ها برای جمع‌آوری پول‌های شیشه که به ساقی‌ها داده بودیم، بیایم؛ اما انگار دیگر آن اتاق برای من خیلی کوچکتر از آن جهان پل سوخته بود.

همین که صبح‌ها از خواب بیدار می‌شدم، دلم بی‌قرار این بود که زودتر بروم زیر پل سوخته و ساعت‌های روز را آن‌جا سپری کنم. دیگر زیر پل سوخته برایم آن مکان کثیف و پر از تعفن نبود و هیچ چیزی نمی‌توانست مرا از آن جا دور کند. آن وقت‌ها که معتاد نبودم و از روی پل سوخته می‌گذشتم و معتادان را می‌دیدم که در چنین جای کثیف و آلوده با بوی بد و مشمیزکننده در همدیگر ساعت‌ها می‌لولیدند، یک سوال تمام ذهنم را درگیر خود می‌کرد که این‌ها چطور می‌توانند از اصل مهم انسانیت که تمیز زندگی کردن و مرتب بودن است، گذشته باشند ‌ و حاضر شوند که باقی عمر خود را این گونه و در چنین شرایطی زندگی کنند و نفس بکشند. واقعا برایم دردناک بود و پذیریش آن سخت.

اما مدتی نگذشت که باید مسیر زندگی من این‌طور پیش می‌رفت تا به این سوال خود پاسخی داشته باشم و وقتی دیگر کار از کار گذشته بود و معتاد شده بودم و اجبار به مصرف را در خود حس می‌کردم، تازه فهمیده بودم که بالاتر از اصل انسانیت این مخدر لعنتی است که وقتی دچارش شوی، دیگر برایت مهم نیست که تو کی‌ستی و چی‌ستی و قبل از این چطور زندگی می‌کردی؟

من انسانی را در خود پیدا کرده بودم، آن‌قدر ضعیف و عاجز که قدرت مواد مخدر او را زیر سلطه‌ی خود گرفته بود و همه فکر و ذهن و جسم این انسان تسلیم افیون شده بود. من در خود انسانی را پیدا کرده بودم که به تمام معنا بَرده‌ی این مخدر لعنتی شده بود و باید هر روز و هر نفسش را در خدمت این می‌بود که چطور در زیر پل سوخته به هر در و دیواری بزند تا پول پیدا کند و این مخدر را به‌ دست بیاورد و مصرف کند.

هر طور و هر جور آدمی که باشد، مطمین استم وقتی آن آدم به مواد مخدر اعتیاد پیدا کند، این جهان اعتیاد طوری است که مخدر به تو اجازه نمی‌دهد حتا یک لحظه به این فکر کنی که تو می‌توانی بدون مواد مخدر نفس بکشی یا این که قبل از این که معتاد شوی، تو آدمی بودی که بدون مواد مخدر هم داشتی زندگی می‌کردی و حالا چرا خود را بدون مواد مخدر نمی‌توانی تصور کنی؟ من این تلاش مسرانه را روزانه در زیر پل سوخته در عزم تمام آن آدم‌های معتادی که آن‌جا بودند، می‌دیدم و خودم هم شده بودم بخشی از این تلاش بی‌ثمر ما بَرده‌های مخدر و سیستمی که دنبال همین بودند.

شاید در آوان ورود هر معتاد به زیر پل سوخته، این که تو باید در خدمت سیستم باشی زیاد محسوس نباشد و فقط این برایت مهم باشد که چطور پول داشته باشی و چطور مواد مصرفی‌ات را تهیه کنی و از چه کسی تهیه کنی تا مواد دست اول داشته باشد تا زیادتر نشئه کنی و زیادتر بکشی.

آن روزها من در پل سوخته تبدیل شده بودم به یک بَرده‌ی تمام‌عیار برای درآمدزایی بیشتر آدم‌هایی که می‌توانستند از وجود من بیشتر سود ببرند و حتا دیگر برایم بیرون از پل سوخته هیچ جالبی و تاز‌گی نداشت و حتا وقت‌هایی می‌شد که چند شبانه روز از زیر پل سوخته بیرون نمی‌آمدم و سعی می‌کردم که راه‌های تازه‌ای را برای بالا بردن درآمد خود پیدا کنم و همین حریص شدن یک معتاد همان چاله‌ای است که با دست خود برای خودش می‌کند و خودش را با طناب خودش در این چاله می‌اندازد.

این حریص شدن و طعمه‌ی زیاد من برای به دست آوردن پول و مواد مخدر سبب شده بود که دیگر خود را در پشت میله‌های نامرئی پل سوخته اسیر نگه‌دارم و جهان خود را کوچک‌تر و کوچک‌تر کنم و در سیستم بَرده‌کشی افیونی زیر پل سوخته حل شوم و گم شوم و بعدها تبدیل شوم به یک نقطه مثل بقیه معتادهای دیگر زیر پل سوخته که فقط می‌توان از بالای پل سوخته به آن نگریست و قابل تشخیص نبود.