پناهگاهی به نام کوچه‌ی ‌سگ‌ها

حسن ابراهیمی
پناهگاهی به نام کوچه‌ی ‌سگ‌ها

از آن روزهایی که برای دو دختر دانشجو مواد تهیه می‌کردم، مدتی گذشته بود و آن دو دختر برای من منبع خوبی شده بودند تا در روزهایی که برای آن‌ها ساقی‌گری می‌کردم، نفهمم خماری چی است و اذیت نمی‌شدم و حتا لازم نمی‌شد که به زیر پل سوخته بروم. روزها در کمی پایین‌تر از امتداد پل که به کوچه‌ی سگ‌ها مسما شده بود، زیر سایه‌ی درختی بیش‌تر در حالت خواب سپری می‌کردم و عصرها هم با تاریک شدن هوا و خلوت شدن رفت و آمد مردم عادی از بالای پل سوخته، می‌آمدم در بالای پل سوخته و کنار ماما قندهاری  می‌نشستم و برای خودم مواد تهیه می‌کردم؛ توانسته بودم با مقدار پولی که از طریق آن دختران برای خودم ذخیره کنم. دیگر لازم نبود که صبح‌ها برای تهیه‌ی مواد آن دختران به زحمت شوم. شب‌ها همان مقداری که دختران می‌خواستند را از ماما قندهاری تهیه می‌کردم و نگه می‌داشتم تا اول صبح که طبق قرار همیشگی‌مان داخل همان کوچه‌ی جکشن برق می‌شدند، پنج‌صد افغانی ازشان می‌گرفتم و مواد را تحویل‌شان می‌دادم و می‌رفتند و من هم می‌رفتم سمت مخفی‌گاه همیشگی خود –کوچه‌ی سگ‌ها- که به تازگی آن را پیدا کرده بودم.

در آخر آن کوچه، هیچ کسی رفت و آمد نداشت و مسیر آن کوچه فقط جوی آب فاضلاب بزرگی بود که به سمت دریای کابل می‌آمد و هر دو طرف کوچه با دیوارهای بلند خانه‌های همسایه پوشانده شده بود و فقط از آن خانه‌ها لوله‌های فاضلابی به سمت کوچه سَرک کشیده بود. روزهای اول آن کوچه خیلی بوی بد و مشمئزکننده می‌داد و برایم سخت بود که روزها بتوانم ساعاتی را در آن کوچه سپری کنم؛ اما ترس از این که دیگران مرا نبینند آخر آن کوچه پناهگاه خیلی خوبی بود و همین ترس دیده شدن سبب شده بود تا آن بوی متعفن فاضلاب را به این ترجیح بدهم. نباید یادم برود که فقط این ترس نبود؛ بلکه قدرت جذبی که در مواد مخدر بود مرا وادار می‌کرد تا این شرایط سخت را به جان خود بخرم و روزها در آن حالت بد بتوانم ساعت‌های نشئگی و خماری خود را در آن جا بگذرانم.

چند روزی می‌شد که از آن دختران دانشجو خبری نبود و من هم داشتم ذخیره پولی که برایم مانده بود تا مواد مصرفی خود را تهیه کنم به اتمام می‌رساندم. خوبی من آن روزها در این بود که آن قدر مقدار مواد مصرفی من زیاد نشده بود و اگر به صورت احتمالی بخواهم بگویم، تقریبا روزی نیم گرم شیشه داشتم مصرف می‌کردم و چند نخ سیگار به اضافه‌ی پولی که برای غذا خوردن نیاز داشتم.

نه من تلفن داشتم و نه از آن دخترها شماره‌ی تماسی تا بتوانم زنگ بزنم و بعد از یک هفته بی‌خبر بودن از آن‌ها دیگر همه امیدم برای دوباره دیدن آن‌ها از بین رفته بود و حالا مجبور شده بودم که روزها برای تلاش بیش‌تر و پیدا کردن راه جدید تهیه‌ی پول و مواد مصرفی خود، از آن پناهگاه بیرون بزنم و هنوز در این مدت دو یا سه هفته که در بالای پل سوخته سپری کرده بودم، مجبور به این نشده بودم که پایم را به زیر پل سوخته بگذارم.

دیگر داشتم کم‌کم به این فکر می‌افتادم که روزها به زیر پل سوخته بروم. از ماما قندهاری شنیده بودم که آن‌جا راه‌هایی زیادی وجود دارد برای این که بتوانی به هر طریقی شده است مواد مصرفی خود را پیدا کنی و می‌توان رفیق‌های بسیاری پیدا کرد و با بودن کنار همان رفیق‌ها دیگه هیچ خماری نکشید و  این نشئگی دایمی مرا هر روز بیش‌تر از بیش داشت وسوسه می‌کرد تا پایم را به زیر پول سوخته بگذارم و حالا دیگر همه چیز را در گذشته باقی گذاشته بودم.

دیگر به صورت کلی آن چیزهایی که در گذشته داشتم را فراموش کرده بودم و از همه مهم‌تر خودم را داشتم فراموش می‌کردم و خانواده‌ام را و همه‌ی آن چیزهایی که سبب شده بود پایم را به این جا بکشاند و مطمین بودم که با رفتن به زیر پل سوخته، دیگر به جهانی تازه پا می‌گذارم و آن‌جا چیزهای تازه‌ای برایم ارزش می‌شدند.