رؤیا وسیم با بغضی که دارد، دود تلخ هیرویین را قورت میدهد و برایم میگوید، کاش آن روزی که من برای رؤیا و خانوادهاش اشک میریختم، لحظهای درنگ میکردم و آن لحظه، به حال خودم اشک میریختم. «میدانی حسن، نباید یادت برود که قبل از اشکریختن و دلسوزی برای دیگران، باید به خودت فکر کنی؛ ممکن است این اشکها را روزی برای خودت و حال خودت بریزی.»مقصر نبود. خانوادهی رؤیا هم مقصر نبودند؛ مقصر خود وسیم بود. هر کسی مقصر اشتباهات خودش است.
آن شب که رؤیا از کمپ ترک اعتیاد زنان گریخته و به خانه برگشته بود، وسیم در وضعیت خوبی نبود. هر چند رؤیا هم حالی بهتر از او نداشت. همین چهار روز و سه شب که دور از مواد مخدر بود، درد ترک هیرویین او را ضعیف کرده بود.
وسیم مثل روز برایش روشن بود. آن شب چطور و چگونه گذشت که پایش به پل سوخته کشیده شد.
از چهره و لباسهای تن و نوع مصرف هیرویین به راحتی میشد بفهمی که او با بیرون شدن از خانهی رؤیا نخواست انتخاب دیگری داشته باشد. او معتاد شد؛ معتادی که از حرفهایش معلوم بود، این گزینه را برای انتقامگیری از رؤیا انتخاب کرده بود.
برادر بزرگ رؤیا اولین کسی بود که وسیم را با مواد مخدر آشنا کرد. وسیم با عصبانیتی که از رؤیا داشت، به اتاق دیگر میرود و میبیند که با آمدن رؤیا، تمام اعضای خانواده دورهمی نشسته اند و مصرف میکنند.
صحنهای که تعارف میکند. یک معتاد همین است. او در هر حالتی مواد را تنها راه حل میداند. شاد باشد هم برای شادی بیشتر، مواد میکشد و اگر غمگین هم باشد، باز هم برای تسکین، مواد میکشد.وسیم هرگز نتواند فراموش کند. برادر بزرگ وسیم پس از ساعتی میآید تا به او سر بزند. وقتی با حال بد وسیم روبهرو میشود، با این تصور که مواد مخدر میتواند حال او را خوب کند، به وی مواد
آن شب وسیم چون آسیبپذیر شده بود و چون هیولای اعتیاد هم در همین لحظهها سراغ آدمها میآید، چند دود هیرویین، همراه دود سیگرت در گلویش قورت میدهد. آرام میشود و خلسهگیای را حس میکند که تا حالا هیچ وقت تجربه نکرده است. به رؤیا و شکستاندن تعهدی که با او کرده است، فکر نمیکند. هیچ چیزی برایش مهم نیست. چشم میبندد و از فردا صبح که بیدار میشود به جهان تازهای وارد شده است.
تمام مدت در حالت عادی نبود. از اتاق بیرون نمیآمد. با لذتی که هر روز، مصرف مواد مخدر به او میداد، همه چیز از یادش رفته بود. جهان بیرون برایش دیگر معنا ندارد. رؤیا دوباره مثل گذشته پل سوخته میرود و این بار به جای چهار نفر، برای پنج نفر مواد تهیه میکند. خیلی زود هم به خانه بر میگردد. به خاطر این که مجبور نباشد هر شب بیاید؛ یکباره، برای یک هفته مواد میخرد.
پول مواد مخدری که رؤیا میخرید را وسیم میپرداخت. رؤیا در این مدت با وسیم رابطهی جنسی برقرار کرده بود. از یک ماه رخصتی وسیم روزها عبور کرده بود و او دیگر به وظیفهاش هم فکر نمیکرد.
وسیم به مدت دو ماه و نیم، در خانهی رؤیا میماند. این ، تمام پولی را که در حساب بانکیاش دارد را بر میدارد و هزینهی اعتیاد خود و خانوادهی رؤیا میکند. خودش میگفت ۱۳۰ هزار افغانی در حسابش داشت.
روزی که این پول تمام میشود، رفتار و نوع حرف زدن رؤیا و خانوادهاش با وسیم تغییر میکند. آنها هیچ چیزی برای وسیم باقی نگذاشته بودند. وسیم حتا از خانوادهاش خبر نداشت؛ چون تلفنش را هم فروخته بودند.
خانوادهی رؤیا، وسیم را از خانهی شان بیرون انداخته بودند. وسیم پرسیده بود: «من کجا بروم، هیچ پولی و جایی هم ندارم.»
جوابی که شنیده، برایش تعجبآور بود؛ گفته بودند: «دیگر معتادان کجا میروند، برو همان جا. پل سوخته خانهی دوم ماست.»
او نباید آن شب به حرف آنها گوش میکرد و جدی میگرفت. انتخاب بدی کرد.
وسیم درست میگفت. من و او مدتها بود که به حال خود مان اشک نریخته بودیم. حتا من آن زمان که به شدت دچار توهم مصرف مواد مخدر و زندگی کارتنخوابی بودم، به خودم نگاهی نکرده بودم تا به حال خودم اشک بریزم.