هر معتاد «یگانه‌سوز» روزی «دوگانه‌سوز» می‌شود

حسن ابراهیمی
هر معتاد «یگانه‌سوز» روزی «دوگانه‌سوز» می‌شود

بدی یک معتاد در این است که تا تلنگری جدی به خود نزده است، هیچ وقت دست از اعتیاد خود بر نمی‌دارد و معتادی که هر روز بیشتر از روز قبل مواد مخدر مصرف می‌کند، با گذشت هر روز انگیزه‌ی ترک در او می‌میرد و اگر هم بخواهد که روزی مواد مخدر را کنار بگذارد، نیاز به تلنگر بزرگ یا بهتر بگویم تکانی ده‌ریشتری دارد تا گسل‌های ذهنی‌اش به لرزه بیفتند؛ بفهمد و بداند که اگر پیش از اعتیادت می‌توانستی زندگی بدون مواد مخدر را تجربه کنی، پس حالا هم می‌توانی.

برای ترک اعتیاد، فقط لازم است لحظه‌ای کلاهت را قاضی کنی و خود را در مسند قضاوت بگذاری تا درک کنی، در این مدت که لذت افیون را وارد زندگی‌ات کردی، چه لذت‌های مسرت‌بخش‌تری را از خودت و خانواده‌ات گرفتی و جز درد‌های خماری، مگر چیز دیگر برایت مانده که حالا بخواهی با نیکی از آن روزهایت یاد کنی.

اما نه! معتاد گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست و اگر قرار بود آدم معتاد به این سادگی و با عذر و خواهش آدمی مثل من، دست از مواد بکشد که معتاد نمی‌شد. مواد مخدر یکی از بدی‌هایش این است که وقتی در بدن و خونت جای گرفت، اول قلبت را تبدیل به سنگ می‌کند؛ بعد عقلت زایل می‌شود و  قدرت درست‌اندیشی را از تو می‌گیرد و دیگر کم کم جسم را که حالا نه عقل دارد و نه قلب، با مسکون ساختنش به ماده‌ی گندیده‌ای مبدل می‌سازد؛ این یعنی مرگ افیونی.

من تا آن روز به هر نحوی شده بود، با تحمل چند ساعت یا چند روز خماری بیشتر توانسته بودم خودم را در بین آن جمعیت معتادان که به گونه‌‌ای روال رو به زوال داشتند، زنده نگه دارم. مواد مخدری به نام «شیشه» که مصرف می‌کردم را همچنان ادامه بدهم و توانسته بودم خودم را از مصرف هیرویین که به نام «پودر» مسما بود، دور نگه دارم و به اصطلاح معتادان پل سوخته «یگانه سوز» نگه دارم و «دوگانه سوز» نشوم.

اما هر معتادی در شرایط من که آن روزها در زیر پل سوخته مجبور به نفس کشیدن و ادامه‌ی زندگی افیونی خود بود، خطر بزرگی به نام همان «دوگانه سوزی» او را تهدید می‌کرد؛ چون این طوری که من فهمیده بودم معتادان پل سوخته شیشه را هنگامی مصرف می‌کردند که نشئه‌ی هیرویین آن‌ها را به چرت می‌برد و برای این که دوباره هوشیار شوند، مقداری شیشه می‌کشیدند.

هیرویین تأثیر مستقیم بر بدن معتاد می‌گذارد و شیشه تأثیرش بر روان معتاد است؛ به همین خاطر از مواد مخدر سفید بیشتر به نام روان‌گردان هم یاد می‌کنند و معتادی که مواد سفید می‌زند، زودتر از دیگر معتادان احتمال دیوانگی و فرسایش اعصابش وجود دارد؛ اما هنگامی که معتاد «یگانه‌سوز»، پای به زیر پل سوخته می‌گذارد و مجبور می‌شود در بین معتادان هیرویینی‌ روزگار بگذراند، کم کم می‌فهمد که ادامه‌ی مصرف شیشه به صورت همیشگی و به تنهایی خیلی زود او را به مرز جنون و دیوانگی می‌رساند و به همین خاطر، با ادامه دادن مصرف مخدر روان‌گردان به زودی احتمال مرگش می‌رود.

پس ترس از مرگ زودهنگام، آن هم به خاطر مصرف مواد مخدری به نام شیشه، فرد معتاد را مجبور می‌کند تا راه دیگر در پیش گیرد و به فرض این‌ که با کشیدن هیرویین می‌تواند مرگ معتادگونه‌ی پل سوخته را به تعویق بیندازد، لب به اولین دود‌ هیرویین می‌زند و بیشتر معتادانی که هیرویینی استند، وقتی معتاد دیگری را در زیر پل سوخته می‌بینند که فقط شیشه مصرف می‌کند، به او توصیه می‌کنند یا به نوعی اغفال می‌کنند که شیشه کشیدن تنها برایش مرگ زودرس به همراه خواهد داشت.

در واقع این معتادان هیرویینی، آن معتادان شیشه‌ای را راهنمایی نمی‌کنند و این توصیه را که در کنار شیشه حداقل سعی کن چند دود هیرویین هم بزنی؛ فقط به خاطر آن است که چون خودش «دوگانه‌سوز» است در برابر تعارف کردن چند دود هیرویین به معتاد شیشه‌ای بتواند با آن معتاد در مصرف شیشه شریک شود و این گونه می‌شد که کمتر معتادی را می‌توانستی در زیر پل سوخته پیدا کنی که «یگانه‌سوز» باشد؛ چون یک معتاد تازه‌کار خیلی زود حرف یک معتاد کهنه‌کار را باور می‌کند و فکر می‌کند به صلاحش گفته است.