«پهلوان عتیق» تشنه‌‌ی خون معتادان بود (قسمت چهارم)

حسن ابراهیمی
«پهلوان عتیق» تشنه‌‌ی خون معتادان بود (قسمت چهارم)

پهلوان عتیق چهره‌ی خشن به خود گرفت. او را دیگر کسی نمی‌شناخت. آدمی که روزهای اول بود، دیگر هیچ نشانه‌ای را از او در پهلوان عتیق این روزها نمی‌توانستی پیدا کنی. کمتر معتادی بود که در آن روزها از سوی او آزار و اذیت ندیده باشد.

حالا دیگر پهلوان عتیق منفورترین چهره‌ی پل سوخته بود. شاید آن عده از شما مردم که در اطراف پل سوخته زندگی می‌کنید، آن عصر را به یاد داشته باشید. عصری که همه‌ی جمعیت معتادان پل سوخته از زیر پل به روی پل کوچ داده شده بودند. آن جمعیت چندهزارنفری معتاد پل سوخته را تنها یک نفر توانسته بود که به بالای پل سوخته بکوچاند. آن شخص هم کسی نبود جز پهلوان عتیق که آن عصر دیوانه‌ی به تمام  معنا شده بود.

ساعت چهار یا پنج عصر بود که ناگهان همهمه‌ی معتادان بلند شد. از قسمت آخر پل سوخته همه در حال فرار کردند بودند. هیچ کسی علتش را نمی‌دانست؛ اما معتادان با وحشت زیادی که در چهره‌ی شان دیده می‌شد، دنبال راه فرار می‌گشتند. کسی از دیوارهای دریای کابل بالا می‌رفت، عده‌ای هم به سمت خروجی اصلی می‌دویدند تا جان خود را نجات بدهند. معتادانی هم که در وسط یا اول پل سوخته بودند از سر کنج‌کاوی پیش می‌رفتند و هر چه جلوتر می‌رفتند، می‌دیدند جمعیتی که در حال فرار استند، بیشتر می‌شود و از هر کسی که جلوش را می‌گرفتند تا بگوید که چه شده؟ فقط یک جواب می‌شنیدی، آن هم این بود: «فرار کن، پهلوان دیوانه شده.»

به راستی هم همین طور بود. پهلوان عتیق با چاقویی «برچه» که در دست داشت، به سمت معتادان حمله می‌کرد و هر کسی که دم دستش می‌آمد، را زخمی می‌کرد. تا این جای کار بیش از بیست نفر از معتادان زخم سطحی برداشته بودند؛ اما چهار نفر را که نتوانسته بودند، خود را از او دور کنند، ضربات کاری و عمیق چاقو زده بود و افتاده بودند روی زمین.

در مدت زمان چند دقیقه انتهای پل سوخته از جمعیت خالی شده و پهلوان عتیق دیگر به وسط پل سوخته رسیده بود. صدای نعره‌هایش چنان بلند بود که جان هر کسی را می‌لرزاند. همه دیگر فهمیده بودند باید چه کار کنند؛ پس بی‌مهابا جمعیت معتادان در حال دویدن و خارج شدن از زیر پل سوخته بودند.

آن عصر من، خشن‌ترین لحظه زندگی را جلو چشمان خود دیدم. معتادی بود که یک‌ پای مصنوعی داشت و به همین خاطر نمی‌توانست زود خود را از محل دور کند در حال کمک کردن به او بودم که پهلوان عتیق را در چند قدمی خودم دیدم. او جلو چشمانم، یک معتاد دیگر را گرفته بود و مثل یک مرغ که قصد حلال کردنش را داشته باشی، زیر پای خود قرار داده بود و در همان لحظه چاقوی تیز خود را بر گردنش گذاشت و گلویش را برید.

این صحنه را من فقط به یاد دارم پیش از آن، تنها در کلیپ‌های ویدیویی که از داعش به هنگام ورود شان به عراق در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شد، دیده بودم؛ ولی آن روز پهلوان عتیق نشان داد که خوی انسان می‌تواند تا چه حدی بدذات و خشونت‌طلب باشد.

آن عصر نیم ساعت بیشتر طول نکشید که چندین هزار معتاد پل سوخته به بالای پل سوخته هجوم آورده بودند. این هجوم از ترس پهلوان عتیق بود؛ از ترس این که مبادا به دست او کشته شوند. پهلوان عتیق در مدت زمان نیم ساعت که خشمش را بر معتادان خالی کرد، توانست بیش از پنجاه نفر را با چاقو زخمی کند. همین طور با تاریکی هوا زمانی که دیگر خشم پهلوان عتیق فروکش کرده بود، آن عده از معتادانی که تا آن لحظه جرأت کردند پای بگذارند و بروند زیر پل سوخته، به تعداد هفت جنازه را دیده بودند که روی زمین افتاده بودند.

با آن که روزی نبود در زیر پل سوخته، معتادی بمیرد یا کشته شود؛ اما این طور که از دیالوگ‌های معتادان برداشت می‌شد، این بار اولین باری بود که به این تعداد معتاد به یک‌باره زخمی و کشته شده بودند.

این قتل دسته‌جمعی، اولین کشتار دسته‌جمعی معتادان به دست یک معتاد بود و همه آن شب از این موضوع حرف می‌زدند که با بودن پهلوان عتیق این کشتار دسته‌جمعی آخرین کشتار او نخواهد بود و بدون شک باز هم اتفاق خواهد افتاد.

پس همه به این فکر افتادند که باید چاره‌ای پیدا شود تا بتوانند پهلوان عتیق را با حس خون‌آشامی‌اش از پل سوخته دور نگه دارند.

ادامه دارد …