دو تجربه‌ی همزمان از زندگی در کابل

حسن ابراهیمی
دو تجربه‌ی همزمان از زندگی در کابل

 به محض رسیدن به کابل، با مقدار اندکی پولی که از تهران برایم باقی مانده بود، توانستم  اتاقی برای خود در کوچه‌ی حلبی‌سازی گولایی دواخانه دست و پا کنم و اندکی وسایل اتاق نیز برای خود خریداری کنم. کرایه‌ی یک ماه اتاق را پیش پرداخت کردم تا خیالم از کرایه‌ی ماهانه‌ی اتاق آسوده باشد.

چون قبل از این با فضای پل سوخته آشنا بودم، صبح زود می‌رفتم برای خود کمی مواد مخدر تهیه می‌کردم و  روزها در اتاق وقت خود را می‌گذراندم. هنوز کسانی که من را می‌شناختند، از برگشتن من به کابل با خبر نبودند. تصمیم داشتم مصرف مواد مخدر خود را کاهش بدهم و در تلاش بودم تا با استفاده از روابط خود، شغلی برای خود پیدا کنم تا دیگر از دست مواد مخدر رهایی یابم.

با چند تماس به دوستان خبرنگارم، توانستم در تلویزیون آیینه در بخش خبر مشغول به کار شوم؛ اما این وظیفه را نتوانستم به مدت دو هفته بیشتر ادامه بدهم و متأسفانه به خاطر مصرف مواد مخدرم در طول روز، نتوانستم به مقررات اداره پایبند باشم و وظیفه‌ام را ادامه بدهم.

بیکار شدم و در این مدت به خاطر رفت و آمدهایی که به زیر پل سوخته داشتم، برای تهیه‌ی مواد مخدر پای دو نفر از معتادان پل سوخته که از دوستان قدیمی‌ام بودند را به اتاقم باز کردم. با نزدیکتر شدن رابطه‌ام با این دو نفر، دیگر روزها همیشه به زیر پل سوخته می‌رفتم و فقط شب‌ها برای استراحت به اتاق بر می‌گشتم.

سپری کردن روزها در زیر پل سوخته و در میان معتادان با زندگی عادی بسیار متفاوت بود و همین اختلاف نوع زندگی معتادان زیر پل سوخته با آدم‌های بالای پل، باعث شده بود که من در دو فضای مختلف قرار بگیرم و دو زندگی متفاوت را تجربه کنم؛ با این که در یک شهر هر دو جامعه زندگی می‌کردند.

من امروز با تجربه‌ی زندگی در پل سوخته، به این نتیجه رسیدم که مدیران جامعه‌ی بالای پل (جامعه‌ی عادی) چون نمی‌‌توانند از افراد پایین جامعه باشند، به همین خاطر هیچ گاه قادر به درک واقعیت‌های زندگی افراد معتاد زیر پل سوخته نخواهند بود.

 پس همه‌ی ما باید این حرف را یاد مان نرود که اگرچه بدبختي وراثتي نيست؛ اما اگر در منجلاب به دنيا آمده باشیم، ديگر هيچ بوي تعفني نمی‌تواند ما را آزار بدهد؛ پس هرگز ديگران را به خاطر فلاكتي كه به آن دچار شده اند سرزنش نكنيد؛ چرا كه ممكن بود شما جاي آن‌ها باشيد.  ضرب المثلي قديمي‌ای است كه مي‌گويد؛ دو چيز هرگز به چشم نخواهد آمد، يكي مرگ فقير و ديگري ننگ ثروت‌مند.

در کابل، اعتیاد بلای جان افرادی در جامعه می‌شود که وقتی با اولین مصرف مواد مخدر دچار اشتباه می‌شوند، دیگر فرصت جبران اشتباه خود را ندارند و از این میان افرادی که دارای کمی توان مالی استند، حتا همین مبتلا بودن به اعتیاد را هم می‌توانند لاپوشانی کنند و  آن‌ها هم مثل بقیه معتادان، به صورت روزانه اجبار به مصرف می‌شوند؛ اما تنها چون در اطراف پل سوخته و زیر پل سوخته دیده نمی‌شوند، خیلی از افراد عادی جامعه، آن‌ها را مثل خود می‌پندارند و معتاد تلقی نمی‌کنند. همین طرز نگاه تقریبا به من نیز در دو ماه اول بازگشتم به کابل بود تا زمانی که هیچ کدام از افرادی که با من در ارتباط بودند من را در اطراف پل سوخته ندیده بودند.

تماشای معتادان در زیر پل سوخته، در اوایل برایم زجرآور و ترسناک بود؛ چون تا هنوز خود را مثل آن‌ها غرق شده در مواد مخدر نمی‌دیدم و پل سوخته تنها جایی است که می‌توانی فاجعه‌ی اعتیاد را با تمام وجود لمس کنی. برای من که حداقل روحیه‌ی حساسی داشتم، پل سوخته یک واقعیت تلخ و غافل‌گیرکننده بود. با لمس تلخی پل سوخته، هر انسانی می‌تواند به تصویر وحشتناک از جهان برسد که حتما اگر این نوع زندگی را دنبال کند، پایان هولناکی را تجربه خواهد کرد.

بعضی از مکان‌ها هستند که نمونه‌ی مشابه آن یا پیدا نمی‌شود و یا کمتر پیدا می‌شود. پل سوخته نیز دقیقا یکی از همین مکان‌هاست که رشد آن در سطح جامعه، زیستن یک زندگی پاک را از خیلی‌ها خواهد گرفت و ادامه‌ی زندگی را برای آنان که دچار اعتیاد به پل سوخته می‌شوند، سخت خواهد کرد.