درگذشت ناگهانی محمد مرسی رييس جمهور منتخب اما ساقط شدهی مصر در جریان محاکمه، احساسات بسیار زیادی را در افغانستان شعلهور کرد. مرسی برخاسته از جریان اخوان المسلمین است. جریانی اسلامی ریشهدار در مصر که بعدها این جریان اقدام به صدور دیدگاههای خود به بقیه کشورهای اسلامی از جمله افغانستان کرد. حرف و حدیثهای زیادی در رابطه با علل و دلایل پیدایش اخوان المسلمین وجود دارد. از لحاظ رویکرد، اخوان المسلمین متهم به تندروی دینی میباشد و همین خوانش از این جریان نوعی هراس از تسلط آن بر جوامع اسلامی را در جریانهای مخالف ایجاد کرده است. در افغانستان نیز جریان اخوان المسلمین تاثیرات مشخص خود را روی تحولات سیاسی و جریانهای فکری-عقیدتی، در جریان نیم قرن گذشته داشته است.
واکنشها به مرگ مرسی، در افغانستان چنان پررنگ است که بعضی معتقدند واكنش با این حادثه در کشور مصر و کشورهای عرب از جانب مردم به این پیمانه نبوده است. واکنشها نشان میدهد که خیلیها مرسی را یک الگو و قهرمان میدانند و مرگ او را ضایعهی بزرگی برای جریانهای اسلامی تصور میکنند.
پرسش این است که دلایل اصلی این نگاه جامعهی افغانستان به مسایل فرامرزی ریشه در کجا دارد؟ آیا جریان اخوان المسلمین در افغانستان دارای دامنهی وسیع است و هنوز کسان زیادی خود را متعلق و وفادار به این جریان میدانند یا نوعی تعلق عمومی دینی نسبت به تحولات جهان اسلام است؟ قدر مسلم این است که جریان اخوان المسلمین در افغانستان هنوز دارای طرفداران مشخص از افراطیون مذهبی میباشد. هر چند تحولات بعد از تجربهی حکومت اسلامی شک و تردیدها نسبت به گرایشهای اخوانی را پررنگ كرد؛اما شاخههای از افراطیهای دیندار هنوز حس تعلقشان را به این جریان دارند.
نشانهها در فضای مجازی، بیانگر این است که تنها افراطیهای دیندار مرگ مرسی را یک فاجعه نمیدانند، بلکه دایرهی این درک تا طیفهای باسواد کمتر متعهد به افراطیت دینی نیز واکنشهای شبیه دیندارهاي افراطی در قبال این حادثه دارند. باور ما این است که جامعهی افغانستان دچار نوعی کیش شخصیت پرستی شده است و ریشهی اصلی این گرایش تعریف روانشناختی دارد و باید آن را در بافت روانی انسان امروز افغانستان جستجو کرد.
همه ناظر این استند که سطح فجایع در افغانستان بسیار بالاست و دامن این جامعه هر روز بیشتر به خون تر میشود و نارساییها در زمینهی دولتداری افغانستان را در راس کشورهای ناآرام و به شدت نیازمند قرار داده است، اما واکنشهای اجتماعی در برابر این فجایع که هویت عینی برای انسان افغانستان دارد، در مقایسه به مرگ یک شخصیت مورد حرمت در کشوری دیگر و یا مثلا اتفاقات در فلسطین به مراتب کمتر است. همین واکنشها را بعد از مرگ صدام حسین نیز تا حدی از جامعهی افغانستان شاهد بودیم.
اولین خوانش این رویکرد، خبر از نوعی غفلت میدهد. غفلتی که ما را از واقعیتهای ماحول ما دور و به یک رشته نمادهای تسکین دهندهي روانی مشغول میدارد. بدون شک محمد مرسی رييس جمهور منتخب برای مصریان بود و زمینهی مرگش نیز توسط یک دستگاه ظالم فراهم شده بود؛ اما آیا ظلمی که برای مرسی شد بیشتر از جفا و جنایتی است که هر روز زندگی ما را تهدید میکند و دامن جامعهی ما را سالها است گرفته است؟
گمان نمیکنم وضع جامعهی مصر در مقایسه با شرایط جاری در افغانستان بدتر باشد. تحقیقات و اطلاعات میرساند که جامعهی مصر با اینکه دچار تحولات بسیار عمیقی شده و نوعی برگشت به نوعی دیکتاتوری را تجربه میکند، وضعی به مراتب بهتر از جامعهی افغانستان دارد. اگر بخواهیم به این قضیه از زوایهی دینی هم نگاه کنیم، تعلق خاطری که ما از لحاظ دینی به جامعه و سرنوشت مردم مصر از خود نشان میدهیم، جامعهی دینی مصر ده درصد آن را نسبت به جامعهی افغانستان ندارد. پس این نوع شیفتگی یکطرفه است و ربطی به فعالیتهای عقیدتی در جهان اسلام ندارد. علاوه بر آن هیچ کس نمیتواند اثبات کند که آیندهی تسلط اخوان المسلمین بر مصر حتما به بهبود وضع جامعهی مصر و جهان اسلام تاثیر مثبت میگذاشت.
چنین واکنشهایي در جامعهای که خود تا گلو در فاجعه غرق است و در برابر این وضع به صورت واضح سکوت اختیار کرده، نشان میدهد که زیست ذهنی و روانی ما با واقعیتهای ماحول ما فاصله بسیار زیادی دارد و نوعی میل خودآگاه یا ناخودآگاه برای فرار از واقعیت دردناکی که با آن مواجه استيم وجود دارد. آیا این همان غفلتی نیست که اجازه میدهد مافیا بر سرنوشت ما حاکم باشد؟ اجازه میدهد دامنهی خونریزیها و نابسامانیها هر روز گستردهتر شود؟ شاید سیاست درست این باشد که مرسی را به جامعهی مصر بگذاریم و به دردهای خفته و عریان خود بپردازیم.
شور و احساسات ما در برابر مرسی و مرسیهای بیرونی که به مشکل میتوان ربط آن را به جامعهی دردمند خود تعریف کنیم، به هیچ عنوان قابل دفاع نیست. بازنگری در این زمینه یک نیاز جدی است، چرا که رسالت مهمتر و ارزشمندتر ما این است که نزدیکترين مشکل خویش را حل كنيم و خود را متعهد به مردمی بدانیم که سرنوشت ما به هم گره خورده است.