نیمه‌ی پر لیوان؛ اشباع حس پیروزی و روبه‌رویی با واقعیت موجود

صبح کابل
نیمه‌ی پر لیوان؛ اشباع حس پیروزی و روبه‌رویی با واقعیت موجود

ترس و هرج‌ومرج به‌وجودآمده، پیامدهای ناگوار اجتماعی به هم‌راه آورده. افتادن چند نفر از هواپیماهای مسافربری در کابل که گفته‌ می‌شود هنگام پرواز هواپیما، خود شان را از آن آویزان کرده بودند، اوج این ترس را به نمایش گذاشت؛ ترسی به‌وجودآمده از تقابل دو گفتمان جمهوری و امارت که هر دو طی یکی-دو دهه، در کنار جنگ مسلحانه، جنگ تبلیغاتی را نیز به پیش برده اند. در دو دهه تقابل نظامی، طالبان تلاش کردند با برجسته‌سازی برخی موارد، سربازان شان را برای جنگیدن با جمهوری انگیزه بدهند و دولت برای ایجاد ایستادگی در مقابل طالبان، تلاش بر بدتر نشان‌دادن آن‌ها داشته است.

با همه بدبینی موجود، وضعیت به‌وجودآمده، تنها راه ممکن رسیدن به صلح دیده می‌شود. طالبان، پس از شکست توسط امریکا که نوعی تجاوز نظامی پنداشته شد، ۲۰ سال تلاش کردند تا امریکا را شکست دهند. حس پیروزی در این جنگ، بیش از هر چیزی برای نیروهای نظامی طالبان مهم بود. اگر توافق صلحی صورت می‌گرفت، امکان این که طبق مواد توافق‌شده، تمام سربازان طالبان سلاح به زمین می‌گذاشتند، کم‌تر بود؛ چون نیروی نظامی به پیروزی نظامی باورمند است و اگر حس این پیروزی را نمی‌چشید، امکان پیوستن به گروه‌های دیگر را فراهم می‌کرد. حالا، امریکا رفته، دولت میدان را خالی کرده و طالبان تمام افغانستان غیر از پنجشیر را به دست آورده اند؛ تمام جغرافیایی که امریکا با آمدنش به افغانستان، از طالبان گرفته بود. طالب، برای به‌دست‌آوردن همین جهاد می‌کرد و این هدف برآورده شده است.

جنگ تمام شده و میدان برای سیاست باز شده است. حالا سربازان نه، بازی‌گران سیاسی استند که تصمیم می‌گیرند، چه چیزی چه گونه باشد و کدام موارد در جامعه تغییر کند. آن چه در سیاست مهم است، تضمین قدرت است و برای رسیدن به این تضمین، نیاز به استفاده از امکان‌ها و فرصت‌هایی است که قدرت را تضمین کند. برای تضمین قدرت در افغانستان، حفظ ساختارهای موجود تنها راه ممکن است. وضعیت اقتصادی در افغانستان، تغییرات بنیادی ساختاری را برنمی‌تابد و اگر رهبران سیاسی طالبان،  به دنبال براندازی تمام ساختارهای موجود اجتماعی و حکومت‌داری باشند، به افزایش بیش‌تر فقر، هرج‌ومرج اجتماعی، فرار نیروی بشری از کشور و به‌حاشیه‌رفتن نظام بعدی در روابط بین‌الملل می‌انجامد؛ چنین نظامی، نیاز به سقوط ندارد؛ خودش سقوط است.

تنها راه موجود برای اعمال قدرت، حفظ و تداوم آن است. رهبران سیاسی طالبان، مکلف به پذیرش واقعیت‌های اجتماعی موجود اند. واقعیت‌هایی که بر اساس ساختارهای امروزی حکومت‌داری شکل گرفته و مردمی که مطابق آن زندگی کردند، تجارب و دانشی برای پیش‌برد آن به دست آورده اند؛ تجاربی که نظام بعدی برای حفظ و تدوام خودش، نیاز به استفاده از آن دارد. حفظ ساختارهای نظامی و ادغام نیروهای نظامی طالبان در آن، حفظ ساختار اداری، رسانه‌های جمعی و اجتماعی و نهادهای خصوصی‌ای که در بخش‌های مختلف اجتماعی خدمت‌رسانی می‌کنند، به نظام بعدی، توان حضور داخلی و خارجی می‌دهد و می‌تواند تضمین کند که کشورهای مخلتف جهان، آن را به رسمیت شناخته و امکان روابط اقتصادی، فرهنگی و دیپلماتیک را فراهم می‌کند.

به هیچ وجه، نمی‌توان تصور کرد که طالب امروز، ساختاری را در افغانستان پیاده کند که دوونیم دهه پیش، آن را پیاده کرده بود. آن زمان، طالبان افغانستانِ پس از جنگ‌های تنظیمی و کابل ویرانی را تحویل گرفتند که تمام امکان‌های اجتماعی، اداری و اقتصادی فروریخته بود. افغانستان به گروه‌های مختلف سیاسی تقسیم شده بود و عملا ساختار مشخص و کارآمدی برای خدمت‌رسانی وجود نداشت. طالبانِ امروز، افغانستانِ امروز را تحویل گرفته اند؛ کشوری با ساختار حکومت‌داری، رشد اقتصاد خصوصی، تحول فکری در جامعه و رسانه‌های جمعی و اجتماعی که امکان آگاهی‌دهی و اطلاع‌رسانی برای رسیدن به یک جامعه‌ی جهان‌پذیر را فراهم کرده است. امکان نوسازی همه‌ی این دست‌آوردها و یا نفی‌ آن، برای نظام بعدی میسر نیست؛ نظام بعدی، مجبور است با پذیرش آن، تلاش برای تداوم و بهترسازی آن داشته باشد. شاید، در موارد رهبری، جزایی و نحوه‌ی تعاملات اجتماعی، تغییرات نسبی‌ای وارد شود؛ اما کارکنان دولتی و خصوصی و ساختارهایی که این کارکنان را مصروف کرده، باید حفظ شود.

رهبران سیاسی طالبان، باید تلاش ورزند زودتر با رهبران سیاسی گروه‌های مختلف در افغانستان و کشورهای هم‌کار، روی نظام بعدی و یا تداوم نظام موجود تا رسیدن به نظام بعدی، توافق کنند؛ چون خلای قدرت، پیامدهای ناگوارتری می‌تواند به دنبال داشته باشد. گروه‌های مختلف استفاده‌جو، وارد میدان خواهند شد که به بیزاری مردم از وضعیت انجامیده و امکان مخالفت‌های اجتماعی را بیش‌تر می‌کند. مردم، طی دو دهه جنگ، به قدر کافی از طالب ترسیده و نسبت به آن بدبین شده اند. برای کاهش این بدبینی، نهایت مدارا نیاز است. تنها مدارا است که می‌تواند نارضایتی و ترس موجود را تبدیل به رضایت کرده و از هویت طالبان که تا اکنون از طریق رسانه‌های داخلی و خارجی، تعریف تروریستی شده است، ترس‌زدایی کند.

این روزها، با وجود این که سخن‌گویان طالبان به رسانه‌ها می‌گویند، -نیروهای طالبان، به مردم عادی کار ندارند و وارد خانه‌های مردم نخواهند شد-، گروه‌هایی در کابل و برخی ولایت‌ها، شروع به تلاشی خانه‌های مردم کرده اند که می‌تواند آغازی باشد برای کلیدزدن نارضایتی‌های بیش‌تر. طالبان، اگر به دنبال جمع‌کردن سلاح مردم استند، اول باید ساختار مشخصی برای آن طرح‌ریزی کنند تا مردم سلاح شان را تحویل داده و مدرکی برای آن داده شود تا دوباره کسی به مردم مزاحمت نکند. خبرهایی می‌رساند که نیروهایی منسوب به طالبان، وارد خانه‌های افراد منسوب به دولت شده، سلاح دولتی و در مواردی، موتر شخصی آن‌ها را گرفته اند؛ بدون این که هیچ مدرکی برای آن‌ها از عدم مراجعه‌ی بعدی داده شود. این، نبود مدیریت و ساختار است و می‌تواند تقابل گفتمانی مردم با طالبان را باز کرده و با برجسته‌سازی توسط رسانه‌های جمعی و اجتماعی، نارضایتی داخلی و خارجی نسبت به طالبان را افزایش دهد.

پذیرش واقعیت، تنها چیزی است که هم مردم و هم طالبان باید با آن روبه‌رو شوند. مردم، باید بپذیرند که قدرت در یک بازی شبه‌نظامی-سیاسی، دست‌به‌دست شده و ممکن تغییراتی در برخی موارد به وجود بیاید. طالبان نیز باید بپذیرند که مردم واقعیت‌هایی برای زندگی دارند و بدون پذیرش آن، پیش‌برد حکومت بر مردم دشوار است. این که تا هنوز، هیئت سیاسی طالبان در قطر در حال چانه‌زنی با رهبران سیاسی و جامعه‌ی جهانی است، بیان‌گر تن‌دادن طالبان به واقعیت‌ها و رسیدن به این درک است که نمی‌توان همه چیز را نابود کرد و از نو ساخت. این توافق، باید هر چه زودتر انجام شود تا بلاتکلیفی به‌وجودآمده به دلیل خلای قدرت، جبران شود.