سیاست و قدرت، میدان پرچالش و جنجالیای است که همه در تلاش برای رسیدن به آن استند. هیچ چیزی به اندازهی قدرت و سیاست، نمیتواند بین سیاسها و تشنگان آن موجب نزاع، دشمنی و کشمکش شود. جنجالهایی که همیشه معطوف به قدرت بوده و اهالی آن حاضر اند برای رسیدن به آرزوهای شان دندانهای یکدیگر را بکشند، مِیل به چشم یکدیگر فرو کنند یا سُرب به گوش رقیبان بریزند. تاریخ معاصر افغانستان چنین نمونهها بسیار داشته است.
اما چرا چنین است؟ چرا با وجود هجده سال سرمایهگذاری برای نهادینه شدن دموکراسی، در عصر شعارهای مردمسالاری، ارتباطات، رسانه و تلاش برای رسیدن به مدنیت، همچنان ادبیات سیاسی افغانستان در زمانهای حساس، قلدرمآبانه، تند و هجومی است؟ چرا همچنان مردم افغانستان سیاستمداران خانهنشین اما، قلدر و خشن را بیشتر از سیاستپیشههای در قدرت اما با ادبیات متعادل و پرتسامح، دوست دارند؟
به نظر میرسد، وجود چنین تفکری، ریشه در تاریخ، فرهنگ و بافتهای اجتماعی جامعهی ما دارد که اجازه نمیدهد، ادبیات سیاسی این کشور، از خشونت و شاخوشانه کشیدن بیرون بیاید.
از دیرباز در عرصهی سیاست بینالملل و اختلافهای بینالدول نیز (تا همین اکنون)، از خصومت، خشونت سیاسی و زور نظامی برای زیر فشار گذاشتن حریف و قبولاندن نظر خود بر او استفاده میشود. بافتهای اجتماعی ما که هر کدام به حوزههای جداگانه و قومی تقسیم شده اند، در ادامهیافتن ادبیات خشن سیاسی نقش داشته است. هستند سیاستمدارانی که فقط با این رویکرد (ادبیات تند، تهاجمی و قوممحور)، از هیچ به همه چیز رسیده اند.
نمیشود همهی احزاب، گروههای سیاسی و مدعیان قدرت همزمان در رأس باشند؛ اما به دلیل نداشتن تعریف درست از قدرت در یک نظام دموکراتیک و البته نداشتن خط سرخی که با مصالح و منفعت عمومی و ملی گره خورده باشد، همهی مدعیان قدرت در افغانستان را وا میدارد تا بخواهند با هر شکل و امکانی، همزمان در ارگ ریاستجمهوری باشند.
درست است که تسامح، تساهل و مدارا میتواند خشونت را در سیاست کمرنگ کند؛ اما برای آن که رسیدن به قدرت در این سرزمین، همیشه از مسیر قلدرمآبی (حتا در یک نظام دموکراتیک) بوده است، نزد افکار عمومی، کسی برنده است که در قدرت است.
جدا از مسائل دیگر، انسانیتر شدن و نرم شدن دنیای سیاست و بازیهای سیاسی هم قطار با مفهوم دموکراسی نیز است.
در عصر جدید انتظار آن است که پس از گذشت نزدیک به دو دهه از برپایی نظام و فضای جدید، ادبیات و زبان سیاسی نیز تغییر میکرد. باید پس از این همه سال مشق و تمرین دموکراسی، حلقههای سیاسی، واژههای کهنه و قدیمیای را که آلوده به توهین و تحقیر بود، کنار گذاشته و با استدلالهای علمی و منطقی یکدیگر را نقد می کردند؛ اما دیده شد که در جریان تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری و پس از آن نیز بیشترین تمرکز روی به رخ کشیدن نقاط ضعف حریف بود؛ نه ارائهی برنامههای خوب و جامع برای ساختن آیندهی این سرزمین بلادیده و زجرکشیده.
ادبیاتی که این روزها در جامعهی سیاسی ما رواج یافته است، مربوط به دموکراسی نیست؛ بل معطوف به فرهنگ قلدرمآبانه و زورمحوری است که ریشه در گذشته دارد. شاید یکی از دلایل اصلی آن عدم پوستاندازی کافی جامعهی سیاسی ما و کمبود دگردیسی لازم در آن باشد که در تمام این سالها، در کنترل و در حیطهی سیاستپیشههای سنتی و قدیمی ماند؛ فضای جدیدی برای حضور نسل نو و باورمند به دموکراسی و ادبیات آن فراهم نشد تا ادبیات کهنه و قدیمی سیاسی این کشور از بین برود.
این فضا و ادبیات سیاسی ناخوشایند و تکرار آن موجب شده است که سیاست در این سرزمین، نتواند به ادبیات خوب و مناسب برای یک نظام دموکراتیک و مردمسالار برسد. ادبیاتی که حاوی ارزشهای دموکراسی و موجب نرم شدن فضای سیاسی و رسیدن به روحیهی تعامل و همدیگر پذیری باشد.