اشک‌های استاد «گل‌زمان»

صبح کابل
اشک‌های استاد «گل‌زمان»

مشهور است که در افغانستان زنده‌ی خوب و مرده‌ی بد نداریم؛ اما کاش این رسم قدیمی و کهنه تغییر کند و آدم‌ها پیش از آن‌ که از جریان رقابت (زندگی) خارج شوند، قدر شده و به آرزوهای شان برسند. استاد گل‌زمان، هنرمند قدیمی افغانستان که بسیاری، با صدا و هنر او زندگی کرده و حس نوستالژیک دارند، از بد روزگار، آشکارا با پهنای صورتش اشک می‌ریزد. گله‌ای هم نیست؛ چون اگر هنر، احساس رقیق و انسانی در مناسبات فکری و اجتماعی ما حاکم می‌بود که شاهد این همه ناهنجاری و نامرادی نمی‌بودیم. هنر، تعامل با دل و جان است، فدا شدن در راه عشق و کسانی که محو و غرق در هنر اند، دست از دیگر چیزها شسته اند. تاریخ هنر افغانستان چنین مردانی را به خود دیده است که در فقر تهمتن شده اند؛ اما هنر، شرف و عزت خود را نفروخته اند. آن‌ها عاشق اند نه کاسب. تفاوت هنرمند واقعی با کسانی که از هنر نان می‌خورند، زیاد است.
استاد گل‌زمان شاید یکی از آخرین بازماندگان هنرمندان گردن‌فراز این سرزمین باشد که ما فقط مدال‌های روی سینه، شمله‌ی لنگی و تقدیر‌نامه‌هایش را دیده ‌ایم، نه درد دل و آرزوهایش را. «اول‌میر، ساربان» و … همه در فقر زیستند و سربلند رفتند. آن‌ها چون عاشقان جاودان بودند، مردم پس از دهه‌ها هنوز هم با آثار و صدای شان زندگی می‌کنند. عاشق که باشی، محو عشقی نه کاسب. کاسبان هنر که هنر را قربان قدم‌های هر خس و خاشاک کرده ‌اند، ماهانه ده‌ها هزار دالر درآمد دارند؛ اما گل‌زمان که فهم، درک و سابقه‌ی طولانی در هنر دارد، باید از فرط نامرادی‌ها در روزگار کهن‌سالی، بغضش بشکند و گریه کند!
اشک‌های گل‌زمان، تنها اشک‌های او نه، که فریاد هنر این سرزمین است. فریادی به بلندای آسمان از جبر زمانه، از جامعه، تاریخ و زمام‌داران بی‌هنر این سرزمین که نه خود هنری دارند و نه قدر هنر و هنرمند را می‌دانند. اشک‌های گل‌زمان در واقع بغض و خشم هنریست است که همیشه در کنج عزلت و بی‌پناهی اش مهجور و بی‌کس مانده است. اشک‌های گل‌زمان، اگر اشک هنر و هنرمند نباشد، فریاد بلند یک مرد که است؛ مردی که سعی کرده است، یک عمر با عزت و شرافت زندگی و همه چیزش را وقف هنر و خوشی دیگران کند. یقینا این اشک‌های دردآور، نخستین آه پرسوز یک مرد نبوده و آخرین آن نیز نخواهد بود. در کشوری که هر کسی، تا توانست با پول‌های مردم و بادآورده برخوردار و فرادست شد تا هنر و هنرمندان فرودست باشند؛ فرودستانی که به دنبال آرزوها و آرمان‌های شان نه، که خواهان امکانات اولیه‌ی زندگی، مثل سرپناه و یک سفره استند. شرم و ننگ سفره‌ی این فرودستان، معطوف و متوجه کسانی است که نگاه ابزاری به آن‌ها داشته و فقط در روزهای سخت به یاد شان می‌افتند، نه در زمان آرامش!
رویه و برخورد جامعه با هنر و هنرمند، می‌تواند آیینه‌ی تمام‌نمای آینده و هنر این سرزمین باشد. نسل امروز و عاشقان هنر، وقتی اشک‌های پیش‌کسوت و پیر هنر کشور شان را ببینند، با چه انگیزه و توانی، دل و جان در راه عشق و هنر بگذارند؟ هنرمندان، آورندگان زندگی اند، نه مرگ. اگر حکومت و زمام‌داران ما می‌خواهند که مردم و فرزندان این سرزمین زنده باشند و زندگی کنند، باید درد و خواست هنرمندانی مثل استاد گل‌زمان را ببینند. ننگ است بر کشوری که استاد هنرش از درد اشک بریزد.