عطا محمد نور؛ بزن‌بهادرِ سیاسی، یا بلوف‌بزنِ خاکستری ؟

رضا مهسا
عطا محمد نور؛ بزن‌بهادرِ سیاسی، یا بلوف‌بزنِ خاکستری ؟

از الزامات یک بازیِ خوب که دورنمایِ آن بر پاشنه‌ی نتیجه‌ی (بُرد بُرد) بچرخد این است که: بازیگر، پيروزی در آن را، تنها تابع ياریِ شانس خویش نداند، بلکه مسلط به اصول و قوانين ويژه‌ی آن بازی خودش را بیابد؛ بازی‌گرِ هوشیار و گیم‌بلر قهار آن است که درمیدان بازی، سعی کند و تلاش بیش‌تر به خرج دهد تا با به کارگيریِ اصول مسلط بر بازی، خود را به بُرد نزديک کند. طبیعی است که در اين ميان، کسی جامِ پیروزی ‌را بالایِ سر می‌برد  که بيش از رقبایِ خویش، از این فوت و فن بهره جسته است.

اینک؛ دانش یا مکتبی ‌که به مطالعه‌ی دقيق و محاسبه‌ی موشکافانه‌ی بازی‌ها مي‌پردازد (نظریه‌ی بازی‌ها) با گرایشِ اشرافِ ملی‌متریک برفوت وفن بازی، نامیده می‌شود..

نظريه‌ی بازی‌ها، در واقع بخشی از رياضياتِ کاربردی است که بیش‌تر در سياست، علوم اجتماعي، اقتصاد، زيست‌شناسي، علوم کامپيوتر وحتا در این اواخر وارد پارادایم‌های فلسفی نیز شده‌اند.

حالا نگارنده‌ی این سیاهه، در سطورِ آینده، سعی بر آن خواهد داشت که جایگاه دانشِ بازی و پایگاه بازیگرانِ افغانستانی‌ را درحوزه‌ی بازی‌های سیاسی، در کشور شطرنجی سازد.

یکی از این بازیگران، که در یکی دو سال اخیر، چند ماه از سال جنجال بر محوریت او در افغانستان ایجاد می‌شود، استاد عطامحمد نور، سیاست‌گر تاجیک‌تبار از شمالِ افغانستان است که در معیتِ قهرمان ملی احمد شاه مسعود، برایش موقفِ بازی‌گری در میدان سیاست افغانستان باز کرده است.

عطا با گاردِ جهاد، فیگورِ مقاومت و ژستِ اقتدار، وارد میدان بازی شد؛ ولی از آنجایی که سیاستِ حاکم بر جهاد و مقاومت بیش‌تر مدیون نولِ تفنگ و قله‌ی کوه‌ها بود تا مرهونِ کار فکری و زیست شهری، جناب عطا، در سیاستِ فکری و بازیِ درون شهری، جزو بدبیارهایِ تابلوی سیاستِ افغانستانی، در حوزه‌ی (نظریه‌ی بازی‌ها) است.

استاد عطامحمد نور، در دو دور حاکمیتِ حامد کرزی که تمام امتیازاتِ دولتی را چور انداخته بود و به تعبیر خودش: «دزدی کنید ولی در افغانستان سرمایه گذاری نمایید» برای خودش، جغرافیای قدرت در شمالِ افغانستان با مرکزیت مزار شریف، یکی از کلان‌شهرهای کشور با پیدا و پناهی نجومی و افسانه‌ای تعریف کرد و به یکی از وزن‌های قدرت در معادلات کلان سیاسی حتا موازی با جمعیت اسلامی مطرح شد؛ ولی در اواخرِ کرزی و به ویژه در ادامه‌ی کار پنج‌ساله‌ی دولت وحدت ملی، که سیاست نولِ تفنگ و استراتیژی (کوهی شدنِ دوباره) رنگ باخت و مهندسی و مدیریت سیاسی، کار دماغیِ هدف‌مند و سامان‌مند شد، اقتدار باد آورده‌ی سیاسی جناب عطا رو به افول گذاشت و وضعیت و جوِ حاکم بر عطامحمد نور، چنان تیره و کدر شد که وی از سرِ عدم فهم سیاست مدرن شهری، پای ناپختگی سیاسیِ خویش، مُهر تایید گذاشت.

استاد عطا، الحق و الانصاف، بزن بهادری بدکی نبوده؛ ولی حتم دارم!  بلوف‌بزنِ خاکستریِ قهاری است که با لاف‌های بلندبالای خود، شهره‌ی شهر است و این نشان می‌دهد که جنرال عطا محمد نور، هنوز با قواعد نظریه‌ی بازی‌ها در سیاست مدرن افغانستان، بیگانه و بیش‌تر خارج از گود، بازی می‌کند و در بزنگاه‌هایِ سرنوشت‌سازِ بازی، بیش‌تر نیمکت‌نشین است.

دولت وحدت ملی، با تعریفِ عمق راهبردیِ (مهار جزایر قدرت و خرده دولت‌های موازی) در راستای درو کردن خارهای مزاحم سر راه برای تثبیت اقتدار دولت مرکزی، زمانی به مصاف عطامحمدنور رفت که وی امپراطور شمال افغانستان بود و دم و دستگاهی شبه‌دولت را در اختیار داشت؛ ولی در نبود یک اطاق فکر آشنا با زیر و بم سیاستِ شهری، علیرغم داشتن کارگرهای شبه سیاسی کوهی، عطا در خم کوچه‌ی دیپلماسیِ قند وقمچین ارگ در یک برهه‌ای از زمان تمکین و در برهه‌ی دیگری از زمان تسلیم شد.

تیم حاکم در یک تعقیب و گریز نفس‌گیر استخباراتی، در درون امپراطوری شمالِ عطامحمد نور، از رانتیسم خانوادگی سازمان‌یافته در قلمرو حاکمیت اقتصادی عطا، مستندکاری و پرونده‌سازی کرد و بهعنوان کارت برنده در چانه‌زنی‌های کلان سیاسی در دُبی مقابل عطا محمد نور، به زمین زد و جنرال  از میدان دست خالی برخاست و تن به تمکین سیاسی از ارگ داد.

پس از فروکش‌کردن پس‌لرزه‌های باختِ کوچک، تیم حاکم دومین کارتش را رو کرد و نوکِ هرم قدرت عطا که مقام ولایت بلخ بود را نشانه رفت. در یک رفت و برگشت چند ماهه، عطا محمد نور، پس از یک ارزیابی سرانگشتی از وضعیت، پی برد که دیگر والی قدرت‌مند بلخ نیست و عوض مدیریت بحران و سپس مهار آن، به تهدیدهای شیزوفرنیک دور از حقیقت روی آورد و این پاشنه‌ی آشیل جاویدانه عطا شد که خواستِ استرتیژیست‌های ارگ نیز همین بود.

آنچه ارگ از آن هراس داشت، قدرت بسیج مردمی عطا محمد نور بود و این وارخطایی عطامحمد نور، به ارگ فرصت محک زدنِ سیاهی لشکر وی را داد و غنی و تیمش دریافت که طرف در هفت آسمان یک ستاره ندارد.

این جا بود که عطا بی‌گدار به آب زد و خودش ‌را جورج سوروس پدر انقلاب‌های رنگی و مخملی فکر کرد و سخن از راه‌اندازی انقلاب نارنجی و زرد در کشور زد؛ در حالی‌که وضعیت برای خودش کاملن سیاه و سفید شده بود و دولت تیر خلاص را به مغز اقتدار عطا محمد نور که ولایت بلخ بود، شلیک کرد و عطا از قدرت به زیر افتاد.

حکومت مرکزی اما به این نیز اکتفا نکرد. اخرین کارتش را در بیست و سوم حوت سال گذشته، به میدان عطا انداخت و با زور فرمانده‌ی پولیس ولایت بلخ که تمام دار و ندار عطا در حکومت محلی بود و هر آن از او اطاعت می‌کرد را، از وظیفه برکنار کرد و به جایش عبدالرقیب مبارز، یک جنرال تاجیک‌تبار دیگر را فرمانده‌ی پولیس معرفی کرد. این رویداد هر چند با یک درگیری کوتاه اتفاق افتاد؛ اما عطا درک کرد که ساکت بماند.

پس از افول اتوریته‌ی سیاسی عطامحمد نور، بلوف‌های خاکستری وی، چنان ملعبه‌ای از او در محافل سیاسی ساخت که سکه‌ی سیاست ورزی‌اش رنگ باخت و تهدیدهایش در پیوند با عدم تمکین ارگ به طرح سرپرستی از آدرس شورای کاندیداهای ریاست جمهوری توان سیاسی آقای عطا را ضرب صفر کرد.

عطا در سیاست‌ورزی‌اش، بیش‌تر مقهور ادبیاتِ بلوف‌زنی ومجذوب انقلاب سرخ و زرد هورقلیایی در کاراکتر یک جهادی، ناخواسته و نادانسته به ساز ارگ رقصید و گاف‌های بزرگی داد که ارگ به دنبالش بود.

بدبازی کردن عطا ریشه در ضعف دانش سیاسی و بی‌خبربودن از هزارتوی سیاست مدرن وی دارد و اینکه (توهم  تفنگ و کوه) در بدل (حقیقت فکر و شهر)، هنوز برای وی خط و نشان می‌کشد. و این می‌تواند شاهد بر مدعای ما باشد که: عطامحمد نور،  یک بزن بهادر تاریخ تیرشده و یک بلوف بزن پنسلی و خاکستری در سیاستِ مدرن افغانستان است.