نویسنده: اسدالله صداقت
رقابت دولتها در عرصهی نظام بینالملل بر مبنای منافع ملی تعیین و تبیین میشود و کشورها بر میزان نقش و قدرتی که درا هرم توزیع قدرت نظام بینالملل دارند، در رقابتهای بین المللی کسب امتیاز میکنند؛ اما صرف نظر از کم و کیفی تاثیرگذاری آن در روند تحولات بین المللی، آنچه که میسر سیاست خارجی را در فرایند بازیهای بینالمللی جهت میدهد، منافع ملی کشورها است که در عرصهی سیاست خارجی تبارز میکند.
افغانستان از این منظر، یک پارچهی جدابافته از سایر ملل جهان است که هیچ مسیر مشخصی را در عرصهی سیاست خارجی خود ندارد؛ دادههای سیاست خارجی افغانستان نشان میدهد که در هیچ مقطعی از تاریخ دیپلماسی این کشور، سیاست خارجی نظاممند و مبتنی بر یک استراتیژیای که از منافع ملی نمایندگی کند نداشته اند. البته فقدان یک استراتیژی منسجم در عرصهی سیاست خارجی و کسب جایگاه مناسب در نظام بینالملل، ریشه در وضعیت آشفتهی داخلی هم دارد. عدهای به این نظر استند که کثرت گروههای قومی در افغانستان عامل اصلی تمام بحرانها در کشور است ولی مشکل اصلی تعدد گروههای قومی با منافغ گوناگون، متنوع و متعارض نیست، تعدد گروهای قومی یک واقعیت است که در تمام جوامع وجود دارد حتا در پیشرفتهترین جوامع؛ اما آنچه که در افغانستان به یک بحران فراگیر ملی مبدل شده سهمیه بندی و توزیع قدرت بر اساس میزان شعاع وجودی هر قوم است. تبعات سهمیه بندی و توزیع قدرت بر منبای قوم و تبار، از یک طرف منجر به مرگ شایسته سالاری، دانش ، تخصص و سپردن کار به اهل کار میشود و از جانب دیگر رقابت منفی را برای کسب قدرت از راههای خشونتآمیز و نامشروع در سطح ملی به وجود میآورد که بحران چند دههی اخیر مصداق این مدعا است. این معضل و آشتفگی داخلی تاثیرات مخرب خود را در اتخاد سیاست خارجی افغانستان نمایان میکند؛ زیرا سیاست خارجی بازتاب سیاست داخلی است و این دو را نمیتوان از هم جدا تحلیل و تببین کرد. تنزل منافع ملی در سطح منافع خرد و کوچک قومی و حزبی، خروجیاش سیاست خارجی ضعیف و فاقد راهبرد
بلند مدت در سطح نظام بینالمل میشود. تاثیرات منفی سیاستهای قومی و عدم دسته بندی و اولویت بندی نیازهای ملی، نداشتن استراتیژی ملی و عدم تعریف خود از دیگران، نداشتن تعریف مشخص از دوست و دشمن باعث گردید که در فرایند رقابتهای بینالمللی همواره در یک موقف ضعیف ظاهر شویم و تحت تاثیر مستقیم بازیگران بینالمللی قرار گرفته از جایگاه کشور خود در نظام بینالملل دفاع نتوانیم .
تحلیل فضای ناهمگون، متغییر و پر تنش بینالمللی، مستلزم تصمیم گیرندگان خردمند و آگاه از محیط بین الملل است که بتواند فرایند تحولات بین المللی را به صورت درست فهم و تحلیل کند و متناسب به تحولات بین المللی جایگاه کشورش را تعریف و بازتعریف کند.
حد اقل اگر سیاست خارجی افغانستان را از سال ۲۰۰۱ به این طرف بررسی کنیم، با وجودی که افغانستان دوباره در محراق توجه جوامع جهانی قرار گرفت؛ بنا به ضعف دیپلماسی و نداشتن راهبرد ملی با توجه به نیازهای کشور، نتوانست از فرصت به دست آمده در جهت تثبیت جایگاه مناسب و عزتمند در نظام بین الملل استفادهی درست کند. آنچه که جهت سیاست خارجی افغانستان را تعیین میکند سلیقههای قومی، حزبی و گروهی است نه منافع مردم افغانستان؛ هر تیمی که در راس سیاست خارجی قرار میگیرد تمام تلاشش این است که چگونه با استفاده از موقف و صلاحیت خود برای منافع یک حلقهی مشخص لابیگری کرده توجه بازیگران تاثیرگذار در سطح نظام بین الملل را به سوی آن حلقهی خاص جلب کند. پیآمد چنین سیاستی در سطح ملی باعث تشدید منازعات قومی و فروپاشی وحدت ملی میشود و در سطح نظام بین الملل راه مداخلات کشورهای دیگر را در امور داخلی فراهم میکند، مسألهای که فعلا کشور ما گربیانگیر آن است و با شدت تمام بحران مملکت را تقویت میکند. تصمیمگیرندگاه سیاسی ما فاقد تیوری ملی برای تدوین سیاست داخلی و خارجی استند. هیچگاه دیده نشده که جهتگیریهای سیاسی ما متناسب با اهداف ملی و اولویتهای جامعه باشد. اگر اهداف ملی را برطرفکردن شکافهای قومی، تامین امنیت، پیروی و تطبیق قوانین، مبارزه با فقر و بیسوادی و رشد اقتصادی تلقی کنیم، در هیچکدام آن موفق نبودیم و نتوانستیم با تفکیک درست اولویتهای کشور، همگرایی منطقهای و بین المللی را برای رفع موارد فوق ایجاد کنیم.
بنا بر این بدون تدوین سیاست خارجی منسجم و همگام با اهداف و منافع ملی و تحلیل تحولات و تطوراتی که در عرصهی بین المللی رخ میدهد، بعید است که حمایت بازیگران بین المللی را در جهت مبارزهی قاطع با تروریسم و دهشتافنگی جلب کنیم و از کمکهای جامعهی جهانی در جهت رشد و انکشاف پایدار و نظام سازی استفاده کنیم. رسیدن به اینها نیازمند دیپلماسی قوی است که بتواند در فضای مواج بین الملل جهت درست را تشخص دهد و با ایجاد همگرایی منطقهای و بین المللی، بر مشکلات و بحرانهای کشور فایق آید.