دور هفدهم مجلس نمایندگان، از درون بدنامترین انتخاباتِ پارلمانی در منطقه بیرون شد و در اوج سمپاتیهای خارجی، تبانیهای داخلی و دخل و تصرف هرسه قوا در امور یکدیگر، افتتاح شد و زاویهی دید کل ملت به صندلی ریاست مجلس دوخته شد. قرار شد میررحمان رحمانی و کمالناصرِ اصولی، برای تکیهزدن به کرسی ریاست پارلمان در دور نهایی باهم رقابت کنند. پیشتر از آن، در کنار آقایان رحمانی و اصولی، میرویس یاسینی نیز نامزد ریاست مجلس بود که از دور خارج شد.
رقابت بر سرِ ریاست مجلس، یک امر عادی، روتین و متعارف در یک نظامِ مجلس سالاراست؛ اما به شرطی که رقابت در یک فضای همدلی و همپذیری صورت گیرد که متاسفانه این بار رقابت نه بلکه فاجعه به معنایِ واقعی کلمه است.
قطببندیهایِ قومی، در سایهی ادبیات زور، بهکمکِ سیاستِ حذف، آراستهی قامتِ یاکوزاهای قدارهبند و نینجاهایِ قاتل و هفتتیرکشهایِ کوچه و بازار و سرگردنهها است تا صفتِ فرهیختگان و نخبگانی که بهعنوانِ نمایندگانِ مردم، برکرسیهای پارلمان جاخوش کردهاند.
نمایندگانی که درفضایِ مجلس به همدیگر چنگ و دندان نشان میدهند و سخن و از لتوپارکردنِ هم میزنند و برای نابودی همدیگر و یا کشتن خود، خواب و خیال دارند، همهکارهاند به جز نمایندگان واقعی ملتی که پایِ صندوقهای رای، به قیمتِ جان و مالِشان حاضر شدند و حماسهی حضور آفریدند.
آنچه در پیوند به اتفاقاتِ مجلسِ نمایندگان افغانستان، در این روزها نُقل محافل و نَقل مجالس داخلی و خارجی شده است، نگارندهی این سطور را به یاد داستان کدخدا در شعر معروف سیمین بهبهانی می اندازد : «وای که ردِ پای دزدِ آبادیِ ما، چیقدر شبیه چکمههای کدخداست.»
دزدی، مرتبا بهروستایی میزد و روزی که ردِ پایِ بهجا مانده، شبیه چکمههای کدخدای آن روستا بود یکی میگفت: دزد، چکمههایِ کدخدا را دزدیده، دیگری میگفت: نه چکمههایش شبیه ِچکمهی کدخدا بوده. هر کسی به طریقی واقعیت را بهظنِ خویش توجیه میکرد. دیوانهای در آن حوالی بود، فریاد برآورد که مردم؛ دزد، خودِ کدخداست، مردم پوزخندی زدند وگفتند: کدخدا به دل نگیر، مجنون است و دیوانه و بر دیوانگان حرجی نباشد؛ ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقلِ آبادی او، همان دیوانه است. از فردایِ آن روز، کسی آن دیوانه را ندید و احوالش را جویا شدند که کدخدا میگفت: دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت؛ ولی درک مردم از واقعیت، فرسنگها فاصله داشت؛ شاید هم از سرنوشت مجنون میترسیدند چون در آن آبادی، دانستن، بهایش سنگین ولی نادانی، انعام داشت. پس همه عرعرکنان هر روز در خانهی کدخدا جمع میشدند.
حالا آبشخورِ سناریویِ بحرانیزهسازیِ مجلس، نه ریشه در بدمستیهایِ فاشیستی کمال ناصراصولی و هم پیالههای وی دارد و نه ربطی به بدمعاشیِ میررحمان رحمانی و هم سگالان او. حقیقت امر این است که در این وسط جایِ نمایندگانِ واقعی مردم خالی است و بیشتر سیاهی ایلچیهای کدخدایِ خودِ شان استند.
خمیرمایهی به بنبست رفتن و به گروگان کشیدهشدن مجلس، همانا کلان پروژهی (اقطاب سازی ملت افغانستان) از آدرس خانهی ملت است که مدیرانِ ارشدِ این پروژه؛ خارجیهاییاند که مزدوروکیل به مجلس کشورمعرفی کردهاند. حتا در دورشانزدهم مجلس، ما بیشتر شاهد مجلسی بودیم که به یک کانون توطئه شبیه بود تا یک مجلس پاسخگو.
بحرانیزهسازی کلِ وضعیتِ افغانستان به ویژه تضعیفِ زیربناهای اقتدار سیاسی کشور، محصول اجماع استخباراتِ منطقه است که موجودیت یک کشور مقتدر و متمرکزی را به نام افغانستان مانع جدی بر سر راه تثبیت هژمونیشان بر کشور میدانند.
نمانیدگانِ واقعیِ مجلسِ دور هفدهم کشور، جوانانِ تحصیل کرده، صنف تجارتپیشه، متنفذین مردمیای که به زور رای مردم در این مجلس راه یافتند نه به زور سیاسی و نه زر مافیایی و نه به تزویر بلعم باعوراهایِ اجتماعی، نباید به ساز این و آن برقصند؛ بلکه با تحریم آدرسهایِ نفاقافکن و بنگاههایِ مَرز زن، در مقابلِشان گارد آگاهانه بگیرند و چشم فتنه را بیرون کنند.
این نمایندگان باید ابهت و عظمتِ خانهی مردم را از لگدمال شدن زیرِ چکمههایِ یاکوزاهایِ قدارهبند نجات دهند و ممثل واقعیِ خواست سیاسیِ مردم افغانستان باشند.
اگرنمایندگان واقعیِ مردم جرأت کنند و برای مردم به صحنهی نزاع موجود پارلمان بیطرفانه در سایهی قانون اساسی، لایحهی وظایف داخلیِ مجلس و رجوع به آرشیوی مجلس عمل کنند، شک ندارم که به زودی سیهروی شود آن که در او غش باشد.