نوعی از روشنفکری، سیر حرکت بر اساس منافع قومی است که در افغانستان بیشتر به چشم میخورد. این نوع روشنفکری بیشتر در اطراف رهبران جهادی که در واقع، رهبران قومی استند دیده میشود. از آنجایی که برجستگی افکار قومی این رهبران همیشه بر افکار مذهبی و دینیشان تاثیرگزار بوده است، افکار روشنفکرانهی اهل فکری که اشاره به آنان شد نیز، تحت تاثیر همین نگرش قومی است.
قصد من از در یک دایره قراردادن بخشی از مدعیان روشنفکری در افغانستان، مشخص ساختن تیپ فعالیتهایی است که از لحاظ ساختاری، پیرو رفتارهای جهادی است و یا در بخش اعظمی فعالیتهایشان، به نفع رهبران جهادی کار میکنند.
بحث و گفتگو بر سر چنین تیپهایی از آنجا اهمیت پیدا میکند که از لحاظ رهبری فکری (در مباحث روشنفکری) همین افراد پابند به رهبران قومی و جهادی، در میان جوانان و اهل فکر مورد بحث استند.
به طور مثال؛ علی امیری یکی از استادان دانشگاه و همچنان فرد تاثیرگزار بر افکار روشنفکرانه در میان جوانان است و دیده شده است که نوشتههای او در این میان به شکل جدی از سوی دانشجویان خوانده میشود.
اما؛ او در کنار داشتن این شخصیت تاثیرگزار، یکی از افرادی است که با حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان نیز رابطهی محکمی دارد. حزب وحدت اسلامی یکی از احزاب تاثیرگزار در جهاد افغانستان است و در عین حال از لحاظ سیاسی اکثریت نمایندگان سیاسی قوم هزاره را نیز در خود دارد.
با اشاره به این موضوعات، میخواهم این را بگویم که یک شباهت بارز در میان رهبران فکری (که البته اگر مایل به انتخاب چنین عنوانی برای روشنفکران مطرح باشیم) با رهبران جهادی وجود دارد و این شباهت، از آنجا برجسته میشود که هر دوی این دو گروه، توسط فکر به خصوصی و یا سیر فکری مشخص، به عنوانهایی چون روشنفکر و مجاهد رسیدهاند؛ ولی در واقع، مخاطبانشان را از لحاظ قومی بیشتر از راه فکری جذب کردهاند. به گونهای که اصطلاح «روشنفکران هزاره» درست مثل اصطلاح «رهبران هزاره» استفاده میشود و پسوند قومیتی، یکی از مشخصههای این گروه از روشنفکران است.
رهبران جهادی نیز با ایدیولوژی اسلامگرا، وارد مردم شدند و سعی کردند با بازتفسیر از مؤلفههای اسلامی، در میان مردم به ایجاد جنبشها و جریانات سیاسی- فکری دست بزنند- که این کار را هم کردند- اما؛ در نهایت، هیچ یک از آنان به عنوان رهبر فکری مطرح نشدهاند بلکه تنها شناسهای که از آنان به وجود آمده از راه برخوردهای قومی بوده است.
پسوندهای قومیای چون «روشنفکران هزاره»، «روشنفکران تاجیک» و … در واژهی روشنفکر، هیچ چیزی را بیشتر از این که زیرساخت فکر در افغانستان، بر اساس قومیت گذاشته شده است، روشن نمیکند. درواقع، جریانهای فکری، در افغانستان پیش از این که مؤلفههایش روشن شود و تئوریزه شود، صرفا از مجرای قوم و تبارِ آن فکر، قابل شناسایی است؛ واژهی «پشتونیسم» از جملهی برجستهترین اصطلاحات برامده از این فضاست.
امروزه، جنبش فکریای که برخلاف این نوع افکار و بدون ژن تباری، پا به میدان گذاشته باشد، چندان مورد توجه نیست و اکثرا این نوع افکار را به دیدهی آرمانها مینگرند؛ قومگرایی در افغانستان، فقط یک امر سیاسی نیست؛ جزوی از جریانهای فرهنگی نیز شده است. به گونهای که اندیشه و تفکر غیر سیاسی را نیز توسط ساختارهای قبیلهای، وراد جریان خودش کرده است.