چگونه حاکمیت قانون را به تحلیل بردیم؟

صبح کابل
چگونه حاکمیت قانون را به تحلیل بردیم؟

نویسنده: آصف درانی

منبع: The Express Tribune

نویسنده، پیش از این سفیر بوده است

مترجم: سخی خالد

پاکستان چهار دهه قبل را تصور کنید که از فرقه‌گرایی و بنیادگرایی تقریبا خبری نبود. انقلابی در ایران صورت نگرفته بود و اتحاد جماهیر شوری به افغانستان حمله نکرده بود. جنگ سرد به نقطه‌ی اوج‌اش رسیده بود؛ اما صرفا ابرقدرت‌ها خطوط قرمز ترسیم می‌کردند. اگر از آن خطوط عبور می‌شد، وضعیت به هم می‌خورد؛ رسم همسایگی شبیه امروز نبود و مصلحت‌ها در نظر گرفته می‌شد.

تصور می‌شد که جهاد افغانستان به مثابه‌ی آخرین میخ بر تابوت اتحاد جماهیر شوری، بدون آسیب‌های احتمالی نباشد؛ آسیبی که تصورات شهروندان منطقه را تغییر داد. به نظر نمی‌رسید که گرایش‌های بنیادگرایی به باور غالب در پاکستان و همسایگی آن مبدل شود و تروریست‌ها به عنوان فرزندان انسان، تمایلی به زندگی عادی داشته باشند. اکنون داعش و/یا دولت اسلامی عراق و شام در حال وسعت آیین جدیدی استند. داعش، این پدیده‌ی ناشناخته، به صورت شگفتی‌آوری نه تنها جهان اسلام که همه‌ی دنیا را به وحشت انداخته است. محدودکردن فضای فعالیت برای داعش، برنامه‌ی اصلی زلمی خلیل‌زاد، فرستاده‌ی ویژه‌ی امریکا در گفت‌وگو با طالبان است.

یکی از امریکایی‌ها بپرسد که گروه داعش، زیر نظارت شما چگونه وارد افغانستان شد. هیچ‌کسی نمی‌داند که کار داعش چگونه به اینجا رسید و به طور ناگهانی، به تهدید ترس‌ناک برای جهان. در یک کنفرانس اخیر میان پاکستان و افغانستان گفته شده است که داعش به تعداد هشتادهزار نیرو در سراسر جهان دارد، در حالی که تعداد آنان در افغانستان از چندصدنفر تا سه‌هزارنفر می‌رسد.

چگونه پس از انقلاب ایران و جهاد در افغانستان، به کشورهای ناهنجار تبدیل شدیم؟ امروزه همه می‌دانند که انقلاب ایران محصول رقابت‌های ایدیولوژیک با پاکستان است. با وجود اینکه خوشبختانه جریان فرقه‌گرایی در جامعه و ادارات پاکستان ریشه نگرفته است، سعودی‌ها و ایرانی‌ها از پاکستان به عنوان میدان رقابت بر سر حصول منافع از این کشور استفاده کرده‌اند. تنها آنانی که به منافع ایران و عربستان اهمیت می‌دهند، به نام ایدیولوژی نفرت‌پراکنی می‌کنند.
جهاد در افغانستان که ادعای سقوط اتحاد جماهیر شوروی را یدک می‌کشد، همزمان خود قربانی منافع جهت‌های مخالف شده است. مجاهدین دیروز که در کنار هم در برابر بی‌خدایانِ کمونیست می‌جنگیدند، به دشمنان قسم‌خورده‌ مبدل شدند. با وجود اینکه پنج وقت نماز بر پا می‌کردند، همدیگر را نفله کردند. حتا قلمرو فعلی یک پارادوکس مضحک را نشان می‌دهد؛ طالبان و حکومت افغانستان دو روی یک سکه‌اند. هیچ تفاوتی در باور آنان وجود ندارد و هر دو جانب در اصل محافظه‌کار‌اند و مدعی کرسیِ سحرآمیز قدرت در کابل. این یک منازعه‌ بر سر قدرت مطلق میان حکومت افغانستان و طالبان است. تنها تفاوتی که وجود دارد این است که جانب طالبان سازمان‌یافته‌تر است، به نسبت افغانی کمتر فاسد‌اند و در محلات دوردست قدرت‌مندتر. و جانب مقابل، در حالی که فاسد است از حمایت امریکایی‌ها برخوردار است، کسانی که تصمیم می‌گیرند کدام سازمان یا کشوری باید در لیست گروه تروریستی قرار بگیرد. اگر امریکا طالبان را از لیست گروه‌های تروریستی خارج کند تا در مورد خروج نیروهایش از افغانستان گفت‌وگو کند، یک کار مصلحت‌جویانه است. بنابر این تروریست‌های دیروز می‌تواند جانب گفت‌وگوی فردا باشد.
هدف این پیش‌گفتار طولانی در مورد کشور و همسایگی‌اش این است که درک کنیم ما در دام خیانت‌های خشونت‌آمیز قدرت‌های جهان (بخوانید امریکا) گام گذاشته‌ایم و مسیر زندگی خود را گم کرده‌ایم. فقط تصور کنید که ما در دهه‌های شصت و هفتاد تا غروب آفتاب مثل بچه‌ها بازی کرده‌ایم و خانواده‌های ما در مورد امنیت ما اهمیتی قایل نشده بودند. هیچ‌کسی به اطفال بزرگسال‌اش اهمیت نداده، در حالی که آفتاب غروب کرده است. دارایی ما کم بود، امکانات رفاهی نداشتیم؛ اما مردم خوشحالی بودیم. اکنون با تمهید امکانات رفاهی، کمتر خوشحالیم و از امنیت نسبی برخورداریم.

یکی از دلایل این نابسامانی اوضاع به تحلیل رفتن حاکمیت قانون است. کسی به راحتی می‌تواند ادعا کند که در دهه‌ی شصت یک بایسکل بدون چراغ در شامگاه، توسط پولیس ترافیک جریمه شد. حتا اکنون ممکن است جریمه شود؛ اما شایعاتِ روی خیابان، اضطراب افرادی را نشان می‌دهد که در کارشان کاملاً ناوارداند؛ ولی در کار ثابت‌کردن اینکه هر لحظه‌ای بدون در نظر داشت، بی‌قانونی ترافیکی باارزش است، بی‌میل استند. در این مورد فکر کنید: حمل چاقوی بلندتر از چهار انچ، طبق قانون جرم شمرده می‌شود. حالا در زمین واقعیت چه اتفاق می‌افتد؟ کسانی هستند که کلاشینکوف‌هایی را که در پاکستان تهیه نشده و یا جواز رسمی از وزارت داخله دریافت نکرده است را در خیابان‌ها حمل می‌کنند. گفته شده که جواز حمل کلاشینکوف موضوعیت ندارد؛ اما هیچ واژه‌ای در مورد صدها و هزاران جوازی که فعلا صادر شده برای گفتن وجود ندارد. هیچ اقدامی برای محدود کردن حمل کلاشینکوف که سلاحی برای کشتار است و نه بازداری صورت نگرفته است.

این نشان می‌دهد که تعدادی از دغل‌بازان سرنوشت ما را تعیین می‌کنند؛ در املاک خصوصی، مقابل هر خانه‌ای، مردان کلاشینکوف‌دار ایستاده‌اند تا نشان دهند که اینجا افراد زورمندی که امکان دارد فاسد باشند یا نباشند، زندگی می‌کنند؛ اما قابلیت دفاع از خودشان را دارند. این به مثابه‌ی سیلی محکمی است به صورت دولتی که نمی‌تواند امنیت شهروندان‌اش را تضمین کند؛ اما از آنان توقع وفاداری دارند. این به نشان وضعیتی تبدیل شده که نشان بدهند نگهبانان کلاشینکوف به دست، به معنای داشتن پول و قدرت است.

تعصب مذهبی، آفت دیگری است که چندین بار در گذشته کشور را در معرض تهدید قرار داده است.. اختلافات سیاسی و فردی به نوعی توهین و افترا مبدل شده و دولت از رفع این مشکل ناتوان است. دولت نتوانسته است که به فرزندان این کشور در سطح جهانی آموزش بدهد. مدرسه‌ها نوعی حالت ذهنی را در افراد پدید می‌آورد که بیشتر انسان را شبیه زامبی می‌کند تا انسان عادی با مهارت‌های الزامی. همه‌ی این مسایل در اثر سهل‌انگاری دولت و حاکمیت ضعیف قانون به وجود آمده است.

امکان دارد ما به دنبال شکست تروریسم باشیم؛ اما در مورد حاکمیت قانون حرف‌هایی زیادی برای گفتن نداریم. تا زمانی که به قانون احترام نکنیم، نمی‌توانیم به حق حاکمیت احترام کنیم. تنها مسایل و امور یک جامعه مبتنی بر قانون در داخل و خارج قابل احترام است.