نقدی بر کتاب جمهوری و دشمنان آن

صبح کابل
نقدی بر کتاب جمهوری و دشمنان آن

نویسنده: دکتر احمدرضا دانش

اساساً نقد مدرن، مبتنی است بر خردِ انتقادیِ سیال؛ یعنی ذهن انسان باید آن‌قدر قابلیت داشته باشد که هم بتواند بنویسد، هم بتواند بخواند و هم نقد کند. هر دو سوی نقد-منتقد و نقد شونده-نیز این ظرفیت و زمینه را می‌بایست داشته باشند که چگونگی نقد کردن و نقد شدن را بفهمند. با توجه به این زمینه، نوشتن در چارچوب خردِ انتقادیِ سیال و خواندن متون در این ظرف، کار ساده‌ای به نظر نمی‌رسد.
با توجه به متن فوق، در قدم نخست باید اشاره کرد که هر کار علمی، با تمام کم‌وکاست آن در جامعه‌ای که سر از بالین برنداشته است، غنیمتی است بس بزرگ. در ابتدا به دوست و همکار گرامی جناب دکتر عمر صدر تبریک عرض می‌کنم و امید دارم تا این سطور، مقدمه‌ای برای تفکر و تأمل بیشتر و بسط کار علمی‌شان در آینده باشد.
بدون شک، هر کار علمی دارای برخی مزایا و درعین‌حال کمبودهایی است. کتاب «جمهوری و دشمنان آن» از چند حیث قابل‌تمجید است: نخست این‌که متنی روان و خوانا دارد. از همین جهت، خواننده زود خسته نمی‌شود؛ دوم، با چارچوب مفهومی خاصی نوشته شده که مبنای آن نظریه‌های سیاسی بوده است؛ سوم، مسئله‌شناسی خوبی دارد و پیرامون عنوان کاربردی و مهمی بحث نموده است. هرچند این عنوان با حکومت رییس‌جمهور غنی و شعارهای اصحاب حکومت بسیار بر سر زبان‌ها قرار گرفته است، اما در سطحی کلان‌تر، جدال میان جمهوریت، اسلام، سنت‌ها و فرهنگ افغانی، افکار مشتاقان به این حوزه را به خود منعکس می‌سازد و از این حیث، می‌توان ادعا کرد که کتاب حاضر بیشتر مورد استقبال قرار گیرد.
اما از جهاتی نیز نقدهایی بر آن مترتب است. در ادامه کوشش کرده‌ام که نکات مختصری را پیرامون کتاب ارائه دهم. بدون شک، بر اساس روش‌شناسی ابطال‌گرایی در علم سیاست، نقد روزنه‌ای برای روشنایی و رشد کارهای علمی است تا گذاشتن عینکی متعصبانه و غیرآکادمیک و درنهایت عقده‌گشایی‌های غیراخلاقی. امید دارم کار من از نوع اول باشد.
۱: کتاب به باور من نیاز به ویرایش جدی دارد. در جای‌جای کتاب اشتباهات املایی، تایپی و انشائی موجود است. به‌خصوص در متن فارسی کتاب. این مسئله نشان‌دهنده‌ی آن است که یا ناشر در کل سهل‌انگارانه کار را پیش برده؛ یا عجله‌ای برای انتشار کتاب وجود داشته است. این مشکل بیشتر ناشر را مورد مذمت قرار می‌دهد تا نویسنده را. هرچند کتاب به زبان انگلیسی نوشته شده و سپس ترجمه شده، اما وظیفه‌ی هر ناشر خوبی، خوانش دقیق کتاب و ویرایش علمی آن است.
۲: کتاب فاقد روش‌شناسی منظم و دقیق است؛ گرچند چارچوب نظری – مفهومی خوبی دارد اما از ابتدا تا انتهای کار معلوم نمی‌شود که با در نظر داشت چه روش‌شناسی Methodology علمی کار تنظیم شده است. هدف روش‌شناسی، روشن ساختن چگونگی رسیدن به مقصد است. این کتاب از جایی شروع کرده و به نتایجی هم رسیده است، اما چگونگی رسیدن در آن زیاد محسوس و مشخص نیست.
۳: نویسنده کوشیده است تا مفهوم «جمهوری» در افغانستان را در سه مرحله‌ی تاریخی دسته‌بندی نماید: «جمهوری شاهانه»، «جمهوری سوسیالیستی» و «جمهوری اسلامی». این مسئله دچار دو بحران جدی در متن کتاب شده است: یکی این‌که جمهوری‌ خواندن این سه مرحله‌ی تاریخی با چارچوب مفهومی کتاب زیاد ارتباط ندارد؛ زیرا چارچوب مفهومی کتاب، بیشتر آراء فیلسوفان سیاسی غربی را مورد بررسی قرار می‌دهد و این ارتباط را به سه نوع جمهوری در افغانستان که نویسنده از آن یاد می‌کند، نمی‌توان به‌وضوح یافت؛ و دیگر این‌که اگر این سه دوره را جمهوری فرض کنیم، متن کتاب عاری از ایدئولوژی‌های سیاسی حاکم در افغانستان و درعین‌حال سیاست‌های جهانی کوشیده است تا به تحلیل جمهوریت در افغانستان بپردازد. به‌طور مثال، این چارچوب بسیار باید موردبررسی قرار می‌گرفت که نوع گفتمان غالب بر پیدایش جمهوریت در دوره سردار محمدداوود خان چه بوده است؟ چرا دکتر نجیب‌الله از «جمهوری افغانستان» حمایت کرد؟ و در حال حاضر، آیا جمهوریت می‌تواند یک گفتمان سیاسی برای نوع حکومت‌داری رییس‌جمهور باشد؟ درعین‌حال، قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی چه نقش و تأثیری بر ظهور این جریان‌ها داشته‌اند؟ نقشی که بدون شک، بی‌تأثیر نبوده است.
۴: در فصل «بازاندیشی جمهوری اسلامی» بیشتر تمرکز بر روی اندیشه‌های سیاسی اقبال و خمینی شده است. در حالی که بنده باور دارم زمینه‌های شکل‌گیری «اندیشه‌ی جمهوری اسلامی» یا به عبارتی جمع میان این دو را در فقه اهل سنت، در اندیشه‌ی محمد عبده و علی عبدالرازق و در فقه سیاسی اهل تشیع در اندیشه‌های محمدحسین نائینی (که خمینی متأثر از وی بود) جستجو کرد. از اصلاح‌گرایی نظام‌های سیاسی در جوامع اسلامی که محمد عبده مطرح کرد تا غیرتقدسی خواندن خلافت و حکومت اسلامی توسط عبدالرازق و اندیشه‌ی حکومت فقیهان در غیاب امام زمان که محمدحسین نائینی مطرح می‌کند، نکاتی است که بدون شک بر مبانی تحلیلی بحث بسیار کمک می‌کرد؛ بنابراین، بهتر بود تا از ایشان نیز یادی می‌شد و بسترهای فکری‌شان نیز مورد تأمل قرار می‌گرفت.
۵: برخی از نقل‌قول‌ها نیز در متن کتاب بدون منبع ذکر گردیده است؛ مانند پاراگراف نخستِ صفحه ۴۷ کتاب که نقل‌قول از استراتژی انکشاف ملی افغانستان آمده است، اما معلوم نیست که چه کسی و در کجا چنین داعیه‌ای را مطرح کرده است. لذا این‌چنین نقل‌قول‌هایی نیاز به ارجاع دارد.
۶: حجم یا کمیت متن کتاب متناسب با عنوان و محتوا نیست. در ابتدا، با دیدن عنوان و تبلیغات آن، به نظر می‌رسد که کتاب حجمی را در برمی‌گیرد که این موضوع را به‌صورت تفصیلی و با تمرکز بیشتر موردبررسی قرار می‌دهد؛ اما پس از مطالعه، این احساس تنزّل می‌یابد. هرچند نویسنده کوشیده است که بسیار خلاصه‌گویی و نکته‌وار مطالب را توضیح دهد، اما به نظر می‌رسد که این خلاصه‌گویی کمی بیشتر از حد معمول شده است و برخی از موضوعات ابتر مانده است.

به هر ترتیب، نکات فوق خلاصه‌ای از آن‌چه بود که در ذهن من آمد؛ اما لازم به ذکر است که بدون شک نکات قوت متن بسیار بیشتر است و ضمن عرض خسته نباشید، عرض تبریک و تهنیت بابت چاپ این کتاب به جناب دکتر صدر و همکاران ایشان دارم.