طاعون بی‌اعتمادی میان سیاست‌مداران رده‌بالا

ریحان تمنا
طاعون بی‌اعتمادی میان سیاست‌مداران رده‌بالا

این روزها حرف و حدیث‌های جدی در رابطه با فروپاشی بعضی بلاک‌های انتخاباتی به گوش می‌رسد. هرچند هنوز به صورت رسمی نشانه‌های مبنی بر فروپاشی تیم خاصی وجود ندارد؛ اما موضع‌گیری‌های رسانه‌ای و خبرهای پشت پرده وجود احتمال مسأله‌ی از هم‌گسیختگی روابط سیاسی اضلاع بلاک‌های انتخاباتی، را جدی نشان می‌دهد. هنوز در اولین روزهای کمپاین انتخاباتی قرار داریم و بعضی از تیم‌ها هنوز به صورت رسمی کار کمپاین انتخاباتی شان را شروع نکرده اند. با این احوال وقتی خبر فروپاشی در بعضی از تیم‌ها، از اخبار دیگر درون‌تیمی پیشی می‌گیرد، این پرسش را به صورت جدی مطرح می‌کند که دلایل اصلی این فروپاشی‌ها چیست؟

ثبات رفاقت‌ها و همسویی‌های سیاسی در افغانستان همیشه یکی از نگرانی‌های اصلی سیاست‌مداران کشور است. تجربه نشان داده است که همسویی‌های سیاسی میان شخصیت‌های سیاسی کشور روی یک پروژه‌ی بزرگ، به شدت شکننده و آسیب‌پذیر بوده است؛ خصوصا این فروپاشی‌ها در مقاطع انتخاباتی سرعت بیشتری می‌گیرد. شکنندگی از درون ساختارهای حزبی تا تشکل‌های جبهه‌ای و همسویی‌های عرفی سیاسی دامنه دارد. جبهه‌ی ملی افغانستان در آستانه‌ی انتخابات ۲۰۱۴، فروریخت و اضلاع اصلی جبهه به دسته‌های مخالف سیاسی مبدل شدند. حزب اسلامی افغانستان، دچار انشعاب شد. جمعیت اسلامی افغانستان به چندین شاخه‌ی فعال سیاسی مبدل شده است و هر کدام در مقاطع انتخابات راه خاص خود را می‌روند. جبهه‌های احزاب دموکراتیک متشکل از احزاب نوپا با سرعت جمع می‌شوند و دوباره پراکنده می‌شوند. به مشکل می‌توان پایداری روابط سیاسی در افغانستان را تضمین کرد. هرچند حوزه‌ی سیاست در مجموع حوزه‌ی قابل تضمین نیست و در هر کشوری همسویی‌های سیاسی بین احزاب و یا شخصیت‌های متنفذ سیاسی به چنین سرنوشتی روبه‌رو است؛ اما در افغانستان مسأله به کلی تفاوت می‌کند. این جا هم به لحاظ همسویی میان گروه ها یا افرادی که به هم نزدیک می‌شوند ابهام وجود دارد و هم در پراکندگی‌ها نوعی ابهام افتاده است.

شاید دلیل اصلی این مسأله عدم تفاهم روی برنامه‌های مشخص سیاسی باشد. وقتی تفاهم بر محور برنامه‌ی مشخص سیاسی نباشد، آنچه می‌تواند دلیل نزدیکی و همسویی افراد تلقی شود، منافع شخصی و چشم‌داشت‌های فردمحور است. در دیگر کشورها، ثبات همسویی‌های سیاسی ریشه در تفاهم شان روی برنامه‌های سیاسی دارد. وقتی یک برنامه‌ی مشخص، مبنای تفاهم باشد، بی‌تردید افق نگاه افراد برای جمعی جلورفتن، محتوای تفاهم سیاسی می‌باشد که همه پای آن را امضا کرده اند و غالبا هم محتوای تفاهم منشأ و تعریف قانونی دارد. غلط‌فهمی وحشتناکی که در افغانستان اتفاق افتاده، این است که هنوز بسیاری از گروه‌های سیاسی و افراد، تفاوت میان برنامه‌ی سیاسی برای کشور و برنامه‌ی فردی را نمی‌دانند، یا حداقل میل زیادی دیده می‌شود که برنامه‌های فردمحور را به جای برنامه‌ی سیاسی معرفی کنند. این جا است که بنیاد همسویی بر نوعی منافع محدود فردی گذاشته شده و در نهایت مخاصمه‌های شخصی یا تطمیع افراد شامل گروه توسط گروه‌های سیاسی مخالف می‌تواند به سادگی منجر به فروپاشی جمع سیاسی شود؛ یعنی وضع فروپاشی‌های مکرر همسویی‌های سیاسی در افغانستان خصوصا در سال‌های اخیر. این وضع زاییده‌ی عوامل متعدد است. از یک سو دغدغه‌ی داشتن برنامه‌ی سیاسی به یک امر جدی برای سیاست‌مداران کشور مبدل نشده است؛ خیلی‌ها بر حسب یک تفاهم معمولی و تعریف منافع شخصی افراد، به سوی عمل گروهی سیاسی می‌روند. شاید مهمترین علت نبود چنین دغدغه ای به فقدان یک جامعه‌ی پرسش‌گر برگردد.

وقتی جامعه‌ی افغانستان توان پرسش‌گری ندارد و غالبا بر اساس فکتورهای دیگری عمل می‌کند، سیاست‌مداران هم برای جذب مردم، به تمرکز روی همان فکتورها می‌پردازند. فکتورهایی مثل قومیت، مذهب، منطقه و غیره. به باور من رابطه‌ی منطقی بین رفتار سیاسی مردم و عمل‌کرد نخبگان سیاسی وجود دارد. در واقع عمل‌کرد نخبگان، بازخوانی مشخص فرهنگ سیاسی مردم است. اگر مردم به سرنوشت و آینده‌ی جامعه و کشور خود علاقه‌مند باشند و در قبال آن مسؤولانه فکر کنند، آرای شان به سوی برنامه‌های تیم‌های سیاسی میل پیدا می‌کند و در چنین وضعی، تیم‌هایی که بر مبنایی غیر از اندیشه‌ی مردمی جمع شان را بنا کرده اند، در انزوا می‌مانند. مردم به این طریق به اهرمی مبدل می‌شوند که سیاست‌مداران را به سوی توجه به منافع و مصالح بزرگ کشور دعوت می‌کنند. در وضعیت بی‌توجهی مردم، طبیعی است که سیاست‌مداران راه آسانتر و کوتاه‌تر رسیدن به قدرت را انتخاب می‌کنند؛ این راه همان‌طور که تجربه شده است، از مسیر تحریک احساسات قومی، منطقه‌ای، مذهبی و غیره می‌گذرد و برای رهبران و متنفذین قومی و مذهبی، زمینه‌ی جازدن منافع شخصی شان به جای مصالح و منافع عمومی فراهم می‌شود. در عین حال در چنین اوضاعی امکان بارکردن ترفندهای سیاسی بیشتر می‌شود. در ماه‌های اخیر بارها دیده شده است که افراد رده‌اول با ترفند‌های مختلف سیاسی علیه هم وارد اقدام شده و در نهایت جابه‌جایی‌های زیادی در گروه‌سازی‌ها اتفاق افتاده است.

وقتی سهولت جدایی یک شخصیت سیاسی از یک تیم و پیوستن به تیم دیگر آن قدر زیاد می‌شود که فرد سیاسی با چنین اقدامی احساس ترس نمی‌کند و می‌داند که توسط مردم و صف پیروانش مورد بازخواست قرار نمی‌گیرد، اندیشه‌ی توجه به خواست‌ها و منافع مردم نیز از میان می‌رود.

به موازات سست شدن پایه‌های اعتماد در میان شخصیت‌های رده‌اول کشور یا به تعریف دیگر سیاست‌مداران بزرگ، امکان برنامه‌ریزی‌های کلانی که یک تیم به تنهایی نمی‌تواند انجامش بدهد، پررنگ شده و سیاست‌مداران را وادار به همسویی‌های کوتاه‌مدت توأم با شک و تردید نسبت به همدیگر می‌کند. اگر در زمینه‌ی کشورداری و مدیریت قدرت در دولت، سیاست‌مداران نتوانند به هم اعتماد کنند، فضای عمومی فعالیت سیاسی و اداره‌ی کلی کشور، همواره متزلزل و شکننده خواهد بود. شکنندگی امروز اوضاع سیاسی، درست برخاسته از دامن بی‌اعتمادی‌های جدی میان نخبگان سیاسی افغانستان است. فضای مملو از ترس، ترفند و دروغ و فریب، نهایت بیش از این نتیجه نمی‌دهد که امروز پیش روی ما قرار دارد. تیم‌های انتخاباتی حتا تفاهم شان روی مسأله‌ی کلی کشور به سه ماه هم پایدار نمی‌ماند؛ در حالی که باید برای مدیریت قدرت در یک دوره‌ی پنج‌ساله آمادگی داشته باشند. این بیشتر به یک طنز سیاسی می‌ماند تا فعالیت هدف‌مند و رسالت‌محور سیاسی. آیا این سیاست‌مداران، اوضاع عمومی کشور را نمی‌بینند؟ آیا این همه بدبختی و عقب‌مانی‌ای که ما را فراگرفته است به چشم شان نمی‌آید؟ احتمالاٌ نه!

آنچه باید این خلا را پر کند، نقش مردم در انتخابات است. تجربه رأی‌دادن به شخصیت‌ها و بدون توجه به برنامه‌های سیاسی و فقط اعتماد به افرادی که هیچ ثبات شخصیتی و سیاسی ندارند، سیاه‌روزی کنونی را بار آورده است. با تمام قلت فهم و عدم شناخت کافی مردم از منافع علیای کشور و حتا با تمام ابهام و تردید‌هایی که فضا را در خود گرفته است، تجربه‌ی دیروز برای توجه به اصل سرنوشت مشترک و منافع کلی کشور برای مردم باید کافی باشد. کشیدن یخن سیاست‌مداران یک سوی مسأله است و فشار بر مردم برای دقت به رفتارها و عمل سیاسی شان سوی دیگر مسأله. این شدنی نیست که مردم با رویکرد نادرست فضا را مهیای بهره‌وری‌های شخصی تعداد سیاست‌مدار کنند، آن وقت ما فقط سیاست‌مداران را مسؤول نابسامانی‌ها بدانیم.

به نظر من هر دو سوی قضیه را باید مسؤول دانست و حقیقت امر هم همین است که هر دو سو مسیر را غیر مسؤولانه می‌روند. در این انتخابات یک وظیفه‌ی مهم برای افراد دانا در اجتماع هست و آن آگاهی‌دهی به مردم برای عبور از تفاهم‌های شخصی و برنامه‌های گنگ و مبهم فرد‌محور، به سوی برنامه‌های کلان و مردم‌محور است. شاید گروه‌های زیادی از مردم هنوز در تشخیص ترفندی که بارها استفاده شده و رأی شان را یک گروه سیاسی گرفته و دیگر خود را پاسخ‌گوی مردم ندانسته است، عاجز باشند؛ اما آگاهان اجتماع نمی‌توانند از کنار این مسؤولیت سنگین به سادگی عبور کنند. آن‌ها در کنار افشاکردن روندهای فردمحوری که بر بنیاد منافع چند شخص مطرح سیاسی پی‌ریزی شده است، باید خود را به مردم نزدیکتر کرده و هر معلم، باسواد، فرهنگی، دانش‌آموخته، مردم کوچه و وابستگان خود را از چند و چون وضعیت آگاه سازد. شاید چندین بار فریب خوردن برای یادگیری ترفند تکراری کافی باشد. مردمی که همیشه مستعد فریب‌خوردن استند، هرگز به رفاه، آسایش و امنیت نمی‌رسند.