نگاه گذرا به نیمه‌ی پنهان جنگ

صبح کابل
نگاه گذرا به نیمه‌ی پنهان جنگ

نویسنده: محمدعارف کیانی، ارکان حرب

تعریف جنگ
جنگ عبارت از نزاع سازمان‌یافته و خشونت‌های دوام‌دار میان، دولت –ملت‌ها و گروه‌های فرهنگی و سیاسی است که در پی آن، خسارات جانی و مالی فراوان به طرف‌های درگیر وارد شود. از جهت این ‌که جنگ یک درگیری مسلحانه برای رسیدن به اهداف سیاسی است، می‌توان آن را یک نوع خشونت سیاسی گفت که هدف غایی آن قدرت است.
زمانی‌که جنگ و دیگر نوع خشونت‌ها در جوامع نباشد، جوامع در صلح است؛ اما جان‌مایه‌ی اصلی اهداف جنگ، منفعت است که گاهی از آن به عنوان دفاع مقدس، گاهی منافع ملی، گاهی دفاع مشروع و گاهی ایدیولوژی و گاهی هم نابود‌سازی دسیسه‌های دشمن پیش از اقدام، معنا و تفسیر شده است. از آن‌جایی که ارستو تعریف پدیده‌های علمی و اجتماعی را از مشکل‌ترین‌های امور می‌داند، جنگ به عنوان یک پدیده‌ی اجتماعی نیز، دارای تعریف واحدی نیست و در مسیر تاریخ بشر، هر اندیش‌مندی بر حسب نوعیت و تقسیم‌بندی‌هایی که از جنگ وجود دارد، آن را تعریف کرده ‌است.
جامعه‌شناسان، جنگ را کنش‌های متقابل اجتماعی می‌دانند. امیل دورکیم جنگ را یک پدید‌ی اجتماعی می‌داند که آفریننده‌ی تاریخ و ایجادگر تمدن است؛ اما اتفاق نظر در مورد تعریف از جنگ، از کلاس ویتز است که می‌گوید: «جنگ، تنها ادامه‌ی سیاست‌ها است؛ اما با ابزار دیگر». به هر حال درک عمیق از جنگ، وابسته و منوط به اهداف جنگ است که از جانب طرفین منازعه، حسب ضرورت تعریف می‌شود. تعدد در تعاریف از جنگ، باعث تنوع در درجه و طبقه‌بندی جنگ شده است. افغانستان که طولانی‌ترین جنگ تاریخ خود را در حال گذراندن است، ما در این جستار کوتاه تلاش خواهیم کرد تا یک تصویر کلی از این نبرد خونین و طولانی، به مفهوم وسیع کلمه استوار بر کیس امنیتی-نظامی ارایه کنیم. با این پیش‌درآمد، در مباحث بعدی تلاش خواهیم کرد تا یک چشم‌انداز قسمی از طبقه‌بندی جنگ داشته و جنگ افغانستان را، در قالب این تقسیم‌بندی‌ها مورد تحلیل و بررسی قرار بدهیم.
جنگ افغانستان با طول بیش از چهار دهه، یکی از طولانی‌ترین نبردهای تاریخ بشر است. هیچ کشوری جز افغانستان در جهان چهل سال جنگ را تجربه نکرده است که شکل داخلی داشته باشد؛ اما چه چیزی این جنگ را طولانی کرده و چرا ما به پایان این داستان غم‌انگیز و خونین نمی‌رسیم؟ آیا حکومت‌های برسر اقتدار در افغانستان، توان پایان‌دادن به این غم‌نامه‌ی خونین را نداشته ‌اند و ندارند. یا به تعبیر دیگر، ما چرا موفق نشده ‌ایم پس از چهل سال جنگ به صلح برسیم؟ یافتن این پاسخ‌ها نیازمند بررسی ابعاد جنگ است.
قوت‌های دفاعی – امنیتی یک کشور
از یک‌سو در ادبیات نظامی، از ارتش به مثابه‌ی آب، از پولیس در بعد تامین امنیت،‌ به مثابه‌ی نان و از استخبارات به مثابه‌ی قلب تپنده برای ثبات یک کشور و کاهش گراف تضادها و ناهنجاری‌های اجتماعی قابل محاسبه، یاد می‌شود. از جانب دیگر، جنگ یکی از پدیده‌های پیچیده و چندبعدی اجتماعی است که ارایه‌ی درون‌مایه‌ی آن وابسته به ملاحظات سیاسی – اقتصادی و پارامترهای محیطی است.
هرگاه واکنش، غیر روش‌مند و خلاف جهت کنش باشد، نامش جنگ است. معمولا تحرکات اجتماعی در حول منافع، امری بدیهی و اجتناب‌ناپذیر است و هرگاه تحرکات اجتماعی خلاف جهت منطق و نظم باشد، نامش جنگ است. تحرکات اجتماعی با توجه به عوامل، شدت و خفت ‌اش تغییر چهره داده، معنا و مفهوم پیدا می‌کند. جنگ در یک نگاه کلی در موضع دفاع مشروع، امر مقدس و در موضوع تعرض و با نیت تجاوز، زشت و امر ویران‌گر است.
از سوی دیگر، جنگ فصل میان حوادث گوار و ناگوار تاریخی بوده و با ظالم و مظلوم و حاکم و محکوم معنا پیدا می‌کند که این‌طوری چند مساله‌ی کلیدی در جنگ موضوعیت پیدا می‌کند؛ یکی آن منافع است و منافع عنصر کلیدی و منحصربه‌فرد جنگ است. جنگ بدون توجه به هدف و منفعت، به جسم بدون روح می‌ماند که این پدیده‌ی چندبعدی، گاهی خواسته و گاهی ناخواسته به سراغ کشورها می‌آید و تحمیل می‌شود.
روی این ملحوظ و ملحوظات دیگر، در این جهان پرآشوب، برای هر کشوری که ادعای استقلال و آزادی دارد، داشتن یک سیستم پاسخ‌گوی امنیتی، امر ضروری و مبرم است.
سیستم دفاعی به مثابه‌ی ستون ثبات در یک کشور، حایز ارزش و از اهمیت والایی بر خوردار است. هرگونه برنامه‌ی توسعه‌ای، بدون توجه به زیرساخت‌های امنیتی و موجودیت یک سپر دفاعی قوی، محکوم به گسست و شکست خواهد بود. داشتن سیستم دفاعی پاسخ‌گو در کنار هزینه‌های مالی، نیازمند یک استراتیژی متناسب با ایجابات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک جغرافیای واحد بوده و می‌تواند عامل توسعه و تعالی یک کشور باشد. بدون توجه به استراتیژی همه‌جانبه‌ی امنیتی که در آن ارزش‌های مادی و معنوی به‌ طور دقیق با مقاصد و اهداف امنیتی و نظامی در خدمت منافع ملی قرار بگیرد، هرگونه تقلا در جهت تامین امنیت و رفاه همگانی بیهوده خواهد بود. در کلیت امر، منافع و ارزش‌های بنیادین ملی هر کشور، با یک سلسله تهدیدات استراتیژیک گاهی بیرونی و گاهی داخلی روبه‌رو است. زمانی تهدیدات رفع می‌شود که کشور تهدید‌پذیر برای طرد تهدیدات، نسخه‌های از‌پیش‌تعریف‌شده در چارچوب استراتیژی ملی خود داشته باشد.

ابعاد جنگ و جنگ افغانستان
با وسعت ارتباطات و تبدیل‌شدن جهان به یک دهکده، گراف تهدیدهای منطقه‌ای و بیرون‌مرزی منافع کشورها پررنگ و سیر تصاعدی داشته ‌است که گاهی این تهدیدها اقتصادی، گاهی فرهنگی، گاهی ایدیولوژیک و گاهی روحی – روانی بوده است. این‌جا است که جنگ از ورطه‌ی تفنگ، دامنه ‌اش وسیع‌تر شده و معناها و تعریف‌های متعدد پیدا کرده است.
نقش فزاینده‌ی عوامل سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، روحی – روانی در روند اشتعال جنگ، تاثیرات قابل ملاحظه‌ای داشته است. به همین دلیل، مفهوم جنگ در فرایندها و مقاطع مخلتف زمانی، ابعاد پیچیده‌تری پیدا کرده است که تا هنوز در مورد آن اتحاد نظر وجود ندارد.
آن‌چه در عمل دیده می‌شود، جنگ دارای دو جنبه‌ی کلیدی است. جنبه‌ی فیزیکی و جنبه‌ی روانی؛ اولی نیازمند انرژی مادی و دومی فکر و اندیشه که ایجاد ارتباط دوجانبه بین جنگ و سیاست هم‌واره مورد بحث بوده است.

چالش‌های میدان جنگ
اگر بخواهیم جنگ افغانستان را در قالب این تیوری‌ها طرح کنیم، بی‌تردید برهم‌خوردن رابطه بین جنگ و سیاست به مفهوم گسترده‌ی کلمه شده، نبود یک سیستم نظری پاسخ‌گوی جنگی در مقام دفاع و تهاجم است. از نظر ظرفیت فزیکی، نیروهای امنیتی افغانستان، دارای بلندترین سطح ظرفیت جنگی در برابر دشمن استند؛ اما از نظر فکری که بیش‌تر به رهبری نهادهای امنیتی مرتبط است، این نیروها در کادر رهبری با مشکلات فراوانی رو‌به‌رو اند. اتخاذ روش نادرست جنگ منظم (کلاسیک ) در برابر جنگ غیرمنظم (چریکی)، ناشی از نبود سیستم پاسخ‌گوی امنیتی است. گستردگی جغرافیای جنگ و متفرق‌بودن نیروهای نظامی بنا بر نبود یک‌دستی فرماندهی هم‌راه با بذل کشفی و استخباراتی، موجب کندی روزافزون محاربه و موثریت جنگ در برابر طالبان است. به یقین تغییر در استراتیژی جنگی – از منظم به غیر منظم – در این مقطع حساس زمانی، کشت بذر بسیار مهم در جغرافیای جنگ کنونی خواهد بود.
به‌سازی روش‌های گذشته‌ی جنگ چریکی در برابر روس‌ها و کاربرد آن‌ها در صحنه‌های نبرد فعلی در برابر مخالفان مسلح، ضرورت مبرم میدان محاربه است. از جانب دیگر، نبود سیستم موثر آموزشی نظامی و متکی بر آموزه‌های نا‌پخته‌ی غربی بدون توجه به ارزش‌های بومی، مشکل دیگر جنگ افغانستان است که از یک طرف بهای آموزش را بالا برده و از سوی دیگر، گراف مسوولیت‌پذیری عساکر را پایین آورده است.
نبود وضاحت در مورد اهداف و مقاصد جنگ جاری، ارایه‌ی یک تعریف واضح از جنگ افغانستان را دشوار و تاریک کرده است. تعقیب اهداف کور از جانب مخالفان مسلح بنا بر نداشتن آگاهی از منابع مهم و اصول بنیادین جنگ، مجال تمیز اهداف نظامی از غیرنظامی را از طرفین منازعه گرفته و در پاره‌ای از موارد، موجب افزایش تلفات ملکی شده است. هرچند که قوت‌های دفاعی و امنیتی افغانستان از ره‌گذر بالندگی، مرحله‌ی ابتدایی رشد خود را می‌گذارند؛ اما با آن هم، این قوت‌ها در بعد مورال که یکی از پرنسیپ‌های کلیدی جنگ است، از روحیه‌ی عالی برخوردارند.
جنگ و چرخش معادلات سیاسی
معمولا در وضعیت جنگی، دود باروت و میل تفنگ سرباز است که معادلات استراتیژیک صلح و پساصلح را تعامل داده و تعیین‌کننده است. روی این ملحوظ، عدم توازن شدید بین میدان جنگ و اتاق گفت‌وگو و حکومت‌داری خوب، تاثیرات سویی بر همه امور داشته و موجب سنگینی شاهین ترازوی دشمن در میدان جنگ و اتاق گفت‌وگو شده است. از جانب دیگر، نبود احساس پایدار استراتیژیک استوار بر حقایق جنگ افغانستان، از سوی حاکمان بر سر اقتدار، سبب تقویت مورال صف دشمن نظام شده است. در میدان‌های نبرد هرچند نیروهای امنیتی و دفاعی کشور شهامت و شجاعت وصف‌ناپذیری از خود نشان می‌دهند؛ اما در اتاق گفت‌وگو، وظیفه‌ی تیم گفت‌وگوکننده نیز است که پیام سرباز و رزمنده‌ی مهین را به کرسی بنشاند.
حالا در شرایط کنونی که در مسیر صلح، با قرآن در یک دست و جمهوریت در دست دیگر می‌رویم؛ اگر نیت واقعی برای رسیدن به صلح وجود داشته باشد، طرف‌های اصلی جنگ و صلح کشور، باید بهانه‌های کوچک را برای رسیدن به هدف بزرگ که صلح است کنار بگذارند.
بنا بر این، از نظر منطق، صلح پایان جنگ و دست‌یابی به صلح شدیدا نیازمند بهانه‌زدایی میان طرف‌های منازعه و جنگ است. هرچند بعد از امضای توافق‌نامه‌ی دوحه میان طالبان و امریکا، جنگ طالب در برابر مردم افغانستان به بهانه‌ی اشغال ماهیت باخت و مشروعیت خود را از دست داده و در یک نگاه کلی، حالا جنگ طالب در برابر مردم ما، فاقد عقبه‌ی مذهبی و ایدیولوژیک است. چالش کلیدی اما ضعف حکومت در اتخاذ تدابیر لازم در باب تزریق انگیزه‌ی مالکیت و روحیه‌ی دفاعی در جامعه در برابر جنگ جاری با مخالفان مسلح است.
در یک روی‌کرد مقایسه‌ای، این ضعف سبب تقویت جبهه‌ی مخالفان مسلح و بی‌اعتمادی شهروندان به حکومت شده است. داخل‌شدن حکومت در جلد انزوا و بی‌تفاوتی در برابر مطالبات شهروندان، ملت را از ورطه‌ی امید به طرف ناامیدی و بیم سوق داده است. ادامه‌ی این بی‌تفاوتی می‌تواند زنگ خطر رفتن به دهه‌ی نود میلادی را در ذهن‌های مردم افغانستان به صدا بیاورد.
ادامه دارد…