نویسنده: فرزاد فرنود
پس از کشتهشدن رسولپهلوان یکی از قمندانهای جنبش ملی در سال ۱۳۷۵ خورشیدی، عبدالملک، معروف به جنرال ملک -برادر کوچکترش- به جای او تعیین شد. او، هرچند تجربهی نظامی نداشت؛ ولی علاقهی فراوان به رهبری حزب جنبش ملی داشت و از هر طریق ممکن، تلاش میکرد تا به این مهم برسد و از همین رو، رفتوآمدهایی مأموران « آیاسآی» و افراد جنرال ملک، در دفتر کاری اش آغاز شده بود و کماکان این خبر به گوش دوستم نیز رسیده بود. آیاسآی که حامی طالبان در افغانستان بود، تلاش میکرد تا صفحات شمال را به واسطهی جنرال ملک، از کنترول نیروهای دوستم به نفع طالبان بیرون کند و نقشهی کار هم، ایجاد وحدت میان نیروهای وابسته به جنرال ملک و طالبان بود.
در همین حال، امیرمحمد اسماعیل خان، با نیروهای تحت امرش که به کمک جبههی فاریاب در مقابل طالبان حضور پیدا کرده بودند، در ملاقاتی که به تقاضای جنرال ملک صورت گرفته بود، از سوی ملک خلع سلاح و به طالبان سپرده شدند. طالبان اسماعیل خان به گروگان گرفته و به کندهار فرستاد. اینجا بود که جبههی فاریاب رو به سقوط قرار گرفت و در سطح فاریاب، خلع سلاح نیروهای وفادار به دوستم نیز آغاز شد. در این شرایط، نیروهای نظامی زیادی از طالبان وارد فاریاب شدند؛ تا در ایجاد خط مقدم جبهه علیه دوستم، قوت بیشتر دهند. آهستهآهسته، خط اول جنگ در جوزجان سقوط کرد. طالبان و نیروهای تحت امر جنرال ملک که از قوتهای جنبش جدا شده بودند، به مزار شریف رفتند.
حضور طالبان در مزار شریف، همه را وحشتزده کرده بود. آنها همهی تصویرهایی را که در شهر میدیدند، به آتش میکشیدند، مکاتب و دانشگاه بلخ را بستند و در منزل رسولپهلوان که مقر جنرال ملک در مزار شریف بود، حین ورود، تصاویر رسولپهلوان را شکستند و به آتش کشیدند. آنها حتا تابلوی تخیلیای از عمر خیام را که در دیوار آویزان بود، شکستند. پس از این، وعدهی مقام ولایت بلخ به جنرال ملک و تفاهمنامهی پنجمادهای میان ملک و طالبان نیز عملی نشد و این عوامل، همه باعث تشدید اختلافها میان ملک و طالبان شد.
شبهنگام روز سوم، قیام عمومی علیه طالبان شکل گرفت که در نتیجه، هزاران تن از نیروهای نظامی طالبان -که شناختی از جغرافیای شمال نداشتند-، در ولایات شمالی سرکوب و یا هم اسیر شدند. طالبان اسیرشده که بیشتر پشتون بودند، از سوی ملک در چاههای دشت لیلی ولایت جوزجان، به قتل رسیدند.این نخستین شکست مرگبار طالبان در شمال بود.
چند ماهی از حضور نیروهای وابسته به جنرال ملک و غفارپهلوان که با حزب جمعیت اسلامی و وحدت اسلامی ایتلاف کرده بودند، میگذشت که طالبان بار دیگر با تهاجم گستردهای تا دروازههای شمال رسیدند. در این هنگام بود که دوستم وهزاران تن از طرفدارانش در روز ۲۲ سنبلهی ۱۳۷۶ وارد مزار شریف شدند. دوستم ظاهراً ملک و افراد وابسته به اورا مورد عفو قرار داده بود؛ ولی ملک به خاطر این که به پیکر نظامی جنبش صدمه بزند، همهی ذخیرههای تسلیحات نظامی را به شمول موشکهای اسکاد که در اختیار داشت، نابود کرده و خودش از طریق ترکمنستان به ایران و پس از آن به ترکیه رفت.
طالبان که به خاطر انتقامگیری از ملک، بار دیگر بر فاریاب حملهی گستردهای را راه انداختند. در این حمله، طالبان، شش صد تن از افراد ملکی را که همه ترکتبار بودند، در ولسوالی قیصار قتل عام کردند. دوستم خود وارد خط مقدم جبهه شده و همهی نیروهای طالبان را از منطقه عقب راند. او، مصروف جنگ در فاریاب بود که نیروهای وابسته به جمعیت اسلامی که فرمانده آن عطامحمد نور بود و وحدت اسلامی به رهبری محقق کنترول مزار شریف را در دست گرفته وظاهراً بالای نیرو های دوستم در تاشقرغان به خاطر تضعیف آنها حمله کرده اند. اینجا بود که بار دیگر طالبان در حومههای ولایت فاریاب رسیدند و کلید شمال را به دست گرفتند. نیروهای جنبش ملی که زیر فشار زیادی قرار گرفته بودند، بار دیگر در برابر طالبان تضعیف شده و مجبور به عقبنشینی شدند. این عقبنشینی، کشتار دستهجمعی هزارهها و اوزبیکها در شمال را به همراه داشت. دوستم داشت جفایی را که ملک در حق جنبش کرده بود، میدید؛ ذخایر بزرگ تسلیحاتیای که از بین رفته بود و هیچ کشوری هم به او کمک نظامی و تسلیحاتی نمیکرد. ای گونه بود که طالبان در هژدهم اسد ۱۳۷۷، وارد مزار شریف شدند و شهر با به تصرف خود در آوردند. این بار، شمال تا سال ۱۳۸۰ خورشیدی زیر تسلط طالبان قرار داشت و بار دیگر، دوستم با نیروهای خودش به کمک نیروهای هوایی خارجی، این شهر را دوباره در تصرف خود در آورد.
مزار شریف از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵
زمانیکه جنگهای میاننظیمی در کشور آغاز شد و بعد از آن، طالبان از ولایات جنوبی ظهور کردند، مزار شریف و شهرهای همجوار آن که تحت تسلط جنبش ملی قرار داشت، نقطهی امیدی برای هزاران شهروندی بود که از مرکز و دیگر ولایتها به خاطر حد اقل زندگی خوبتر و امنیت نسبی، به اینجا میآمدند. نویسندگان، سینماگران، هنرمندان و صدها خانواده از روشنفکران به این شهر پناه آورده بودند. مزار شریف در آن روزگار، مرکز «ادارهی شبهدولتی» دوستم شده بود.
در آن روزها در مزار، تلویزیون دولتی عملاً فعال بود و اخبار دولتی را همهشب به زبان فارسی نشر میکرد و رسانههای چاپی نیز فعالیت داشت؛ حتا نشریهی طنزی که گاهی از عملکرد دولت محلی انتقاد میکرد. دانشگاه بلخ در این دوره فعال نگه داشته شده بود و مکاتب دخترانه نیز فعال بود. مزار شریف با کشور اوزبیکستان، مناسبات بازرگانی داشت و خطوط هوایی به راه انداخته شده و فعال بود. در این دوره، به نام جنبش و شبهدولت آن، ارز به چاپ میرسید که در ساحهی زیر حاکمیتاش قابل دادوستد بود. استادان زن، با پوشش بدون چادر هم در مکاتب بچهگانه و دخترانه و هم در دانشگاه بلخ حضور مییافتند و تدریس میکردند. در این روزگار، در مزار، سینما فعال بود و فیلمهای هندی پخش میکرد و در دکانها مشروبات الکولی و آبجو فروخته میشد و هیچ مانعی برای فروش آنها وجود نداشت. تعصب زبانی که حالا وجود دارد، آنگاه وجود نداشت. در رژههایی که به خاطر هشتم ثور -روز پیروزی جنبش ملی- برگزار میشد، لوحهی دانشگاه بلخ به زبان فارسی حمل میشد. در تلویزیون اخبار و سایر برنامهها به زبان فارسی بود؛ در حالی که قدرت به دست ترکها بود؛ ولی زبان رسمی ادارهی شبهدولتیشان فارسی بود. با این حال، آنچه که این فضا را نتوانست درست مدیریت کند، کمتجربگی در سطح رهبری آن بود؛ کسانی که در سطح رهبری قرار داشتند، بخش بزرگی از مسایل امنیتی را به دست فرماندهان محلی کمتجربهی سپرده بودند. این فرماندهان «تازهبهدورانرسیده» که مدیریت نظامی را بلد نبودند، همهی این ارزشهارا به باد فنا دادند و وضعیت را به سوی بحرانیشدن کشاندند. در آن وقت، صلاحیتهای حزبی به دست آنها بود.
اکنون، در سطح رهبری جنبش تغییرات گستردهای آمده است؛ جنبش شاید یگانه حزب سیاسی در افغانستان است که بیشترینه صلاحیتهای اصلیاش به دست جوانان است. جوانهای زیادی از این نشانی، به جاهای بهتری راه یافتند. مارشال دوستم، در سطح رهبری این حزب قرار دارد. چند سال قبل، در یکی از برنامههای سالیاد محمدطاهر بدخشی، گفته بود که من سرباز طاهر بدخشی استم و این نبوغ این حزب را نشان میدهد که تازه دارد به مرحلهی کلان فکری میرسد. او یگانه رهبری است که در برابر چندین جبهه میجنگد؛ سربازی که با مشکلات و تعصبات عمیق نژادی و زبانی به بالاترین رتبهی نظامی؛ یعنی مارشالی رسید و در آستانهی هفتادسالگی با پسرش یارمحمد، زیر گرمای چهلونه درجهی سانتیگرات، در خط اول نبرد در مقابل طالبان میرزمد.
منابع:
-عبدالملک-آخرین سپه سالار، برایان گلین ویلیامز
- کودتای آخرین سپه سالار، برایان گلین ویلیامز
- جوزجانان؛ سرمقالهی روزنامهی دولتی
- از لابهلای رویدادهای شمال، مستند تلویزیونی