
بخش هژدهم – قسمت دوم
آموزش غیررسمی و مدارس دینی بستر و خاستگاه سربازگیری طالبان
جوانهای زیادی به مدرسه «آقای حاجی» میرفتند. در آن دوران، فقط همان یک مدرسه بود. برای دخترها هیچ مدرسه یا مکتبی وجود نداشت. حتا در همان نظم آموزشی مکتب خانگی هم بعد از ختم دیوان حافظ کتاب دیگری به دخترها تدریس نمیشد؛ اما برای پسرها کتابهای بالاتری بود که در زمستانها میخواندند. عدهای هم مثل من وارد مکتب سرکاری شدیم.
صنف اول را که آغاز کردم، آقای صنف بودم. تمام کلمات کتاب فارسی را میتوانستم بخوانم. میتوانستم حروف الفبا را بنویسم. استاد صنف اول ما استاد افضلی بود. از آن صنف اول (ج) که ۱۷ نفر بودیم، فقط من از مکتب فارغ شدم و با سپری کردن کانکور وارد دانشگاه کابل شدم. بقیه به هزار و یک دلیل نتوانستند مکتب را ختم کنند. یکی-دو تا در جنگهای خانگی کشته شدند، چندتای شان بر اثر بمبهای خوشهای طیارههای طالبان، پیش از رسیدن به جوانی کشته شدند و تعداد زیادشان مکتب را یله کردند و به کارهای دهقانی و بعدها وارد کسبوکار در بازار شدند.
مکتب خانگی در واقع یک دوره آمادگی ورود به مکتب سرکاری یا مدرسه دینی بود. در کابل و اکثر مناطق افغانستان این نظم سنتی آموزشی وجود دارد. در شهرها و مناطق سنی نشین افغانستان، این کار متمرکز به مساجد و مولویهای مساجد است.
یک مرحله بالاتر و پیشرفتهتر از مکتب خانگی، مدرسه دینی قرار دارد. مدرسههای دینی، با آن که تلاش شده ثبت حکومت شوند؛ ولی هنوز راه درازی تا ثبت کامل مدارس دینی در پیش است. مدارس دینی نهادهای آموزشی سنتی و ریشهدارتری نسبت به مکتبهای دولتی در افغانستاناند. مدرسه دینی در عناوین، نوع متون آموزشی، نحوهی تمویل، ساختمانسازی، اوقات تدریس، تعداد شاگردان، جنسیت شاگردان، نوع پوشش، رفتار اعضا و مدت زمان تدریس با مکاتب رسمی دولتی تفاوت دارد.
به شاگردان مدارس دینی طلبه میگویند. طالبان جمع طلبه است. به استادان مدرسه، مولوی صاحب و یا آخوند خطاب میشود. شباهت اسمی شاگردان مدارس با طالبان در افغانستان باعث سردرگمی زیادی شده است. مردم، میان شاگردان مدارس دینی که علم دین میآموزند و گروه طالبان که هیچ سوادی ندارند و هیچگونه آموزش دینی ندیدهاند ولی شباهت اسم و پوشش و ظاهری دارند، نمیتوانند تفکیک کنند.
در گذشتهها، مدرسههای دینی از طریق کمکهای افراد خیرخواه و مردم محل تمویل و تجهیز میشد؛ ولی امروزه، بیشتر مدارس دینی – چه سنیمذهب و چه شیعهمذهب- از منابع بیرونی تمویل و تجهیز میشوند. در ساختار مدارس دینی، هنوز هم به مانند گذشتهها، میز و چوکی وجود ندارد و سالونهای بیشتر مدارس دینی فرش شده است.
سابقه آغاز تدریس تعلیم دینی در افغانستان به سرآغاز گسترش دین اسلام در خراسان میرسد که بعد از آن فراز و فرودهای زیادی را پشت سر گذاشته است و روشها و گونههای مختلف تدریس نیز تجربه شده است. در دوره عباسیان، این منطقه شاهد اعمار مساجد بسیار زیادی بوده و مدارسی نیز در کنار مساجد وجود داشته است؛ اما امپراتوری سلطان محمود غزنوی در سدهی چهارم هجری قمری، رنگ و رونقی به اعمار و روشهای تدریس در مراکز آموزش علوم دینی بخشید و بنیاد تمدن اسلامی در این سرزمین گذاشته شد و در کنار آن مراکز تعلیمی علوم و فنون مروج نیز بنیاد گذاشته شد.
به نظر میرسد امپراتوری سلطان محمود غزنوی مرحلهی کمالیافتهتر بهکارگیری آموزههای اسلام در این سرزمین بوده است. سلطان غیاثالدین غوری در قرن ششم هجری با بنای مسجد جامع هرات به آموزش علوم دینی و علوم مروج زمان، تداوم بخشید. به گواه تاریخ، تا قرن دوازدهم، وضع آموزش بهصورت نسبی بهپیش رفته است تا اینکه امپراتوری عثمانی رو به زوال نهاد و در قرن سیزدهم، با گسترش استعمار امپراتوری بریتانیای کبیر، این وضع دچار سرگشتیها و آشفتگیهای زیادی شد.
وضعیت امروز مدارس دینی در افغانستان، در واقع تداوم هرجومرج و آشفتگی دوران گسترش استعمار انگلیس در این منطقه است.
از آن زمان، این نهادها جز پسرفت و حرکت بهسوی عدم کارایی، کار دیگری نکردهاند؛ اکنون کار بهجایی رسیده است که در مراکز آموزش علوم دینی یا مدارس غیررسمی و بسیاری از مدارس علوم دینی رسمی افغانستان، آموختن دانش معاصر عصیان پنداشته میشود. کسانی که علوم عصری را میآموزند در نظر بسیاری از طرفداران و شاگردان مدارس دینی اگر مرتد و برگشته از دین لقب نگیرند، حداقل گناهکار و عاصی خطاب میشوند.
در مسجد جامع هرات که روزی از روزها علوم مروجِ آن زمان مثل نجوم، طب، جیولوژی و ریاضیات آموخته میشد و کسانی مثل ابوریحان بیرونی آنجا تدریس میکردند، امروزه کرسی نشین منبر رسول خدا در مسجد جامع هرات، مولوی انصاری است.
از بیرونی تا انصاری راه درازی است. تردید دارم که این فاصله را عقبگرد بخوانم، میشود گفت شاید مسیر آموزش علوم دینی در افغانستان به بیراهه کشانده شده باشد. این کار دستاندرکاران علوم دینی است که مسیر حرکت رهپویان راه آموزههای اسلامی را به سمت درست تاریخ برگردانند. آیا چنین کاری از افرادی مثل مولوی انصاری و امثالهم ساخته است؟
من سال ۱۳۷۴ به جای رفتن به مدرسه دهنه، وارد مکتب سرکاری یا مکتب متوسط سید جمالالدین افغان که حالا به لیسه ارتقا یافته است شدم. نمیدانم اگر به جای رفتن به مکتب، به مدرسه میرفتم حالا کجا و چگونه زندگی میکردم.
تمام این سالها که تا رسیدن به اینجا زحمت و سختی کشیدم آیا به همین اندازه مشکلات را تجربه میکردم یا خیر؟ اینها را نمیدانم ولی بهطور قطع میدانم، اگر بهجای محصل، طلبه یا ملا خطابم میکردند، شرایط متفاوت و تجربیات و طرز فکر متفاوتی از آنچه که امروز دارم میداشتم.
اینها را بهصورت نوعی روایت شخصی از آنچه میتوانست زندگی یک فرد را شکل دهد، بیان کردم. این را میتوان به جمع نیز تعمیم داد. همانطور که آموختههای تاریخی را میشود به امروز و حتا در بسیاری موارد به مسیرهای آینده تعمیم داد و پیشبینیهایی با خطای کمتر انجام داد.
تاریخ حیات، مفاهیم و شباهتهای زیادی به تاریخ زندگی انسانها دارد و برعکس. این تاریخ میتواند سطح خیلی کوچک تا تاریخ زندگی یک فرد یا یک خانواده یا قبیله و یا قوم را در بربگیرد؛ یا حتا میتواند بعد بسیار گستردهتری مثل تاریخ آموزههای اسلام یا دین مبین اسلام و ادیان ابراهیمی را زیر پوشش داشته باشد. ما بهعنوان شهروندان افغانستان و همینطور به حیث اعضای این جامعه، چه نقشی در این تاریخ داشتهایم؟ چه نقشی داریم؟ آیندگان از ما چطور یاد خواهند کرد؟ دانشجو یا طالب؟ آیندهگرا یا بنیادگرا؟ اعتدالگرا یا افراطگرا؟ شما دوست دارید چطور به یادها سپرده شوید؟ فرد مریض و بیمار و درماندهی خشونتهای ساختاری با عقدههای سرکوب شده، یا انسان میانهرو و با مدارا؟ انتخاب با خود شماست؟ انتخاب سرنوشت نسلهای آینده نیز با شماست. شما فقط مسئول شرایط و تصمیمهای خودتان نیستید؛ ما همه در قبال خود و دیگران و آینده مسئولیم.