آیا در فرهنگ افغانی، امکانی برای صلح است؟

عبدالله سلاحی
آیا در فرهنگ افغانی، امکانی برای صلح است؟

در شرایطی که همه‌چیز مشکوک می‌زند، همه‌چیز قصد جان شهروندان را دارد، چگونه می‌توان به برنامه‌ای سیاسی امیدوار بود؟ جریان گفت‌وگوهای صلح در افغانستان، با همه‌ی این شک‌ها و تردیدها، امیدی نیز در دل مردم آورده است. به این امید نمی‌توان شک کرد و بی‌باور بود؛ زیرا این امید اگرچه ممکن است در موضوع خودش اشتباه کرده باشد اما؛ تمایلی طبیعی و غریزیِ یک جامعه را به براندازی وضعیت نشان می‌دهد. تمایلی که از فرهنگ این جامعه نشأت گرفته است.

همان‌گونه که هر فردی دارای رفتارهای فردی است، فرهنگ و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، تعاملی از این غرایز است. در واقع، هر جامعه‌ای برخاسته از تمایلاتی است که از شهروندان بر شهروندان تاثیر گذاشته. اختلافات سیاسی در جهان و بخصوص در افغانستان، آنچنان عمیق نیست که این تمایلات را زیر سوال ببرد. درست است که می‌تواند روی رفتارهای آنی و حتا رفتارهای طولانی‌تر تاثیر داشته باشد اما؛ در هر شرایطی، این میل طبیعی بشر است که از حالتی که دارد بیرون شود و بالاخره آن وضعیت را دچار فروریزی کند؛ همان‌گونه که هیچ حکومتی نمی‌تواند بقای خودش را برای همیشه تضمین کند و حتا آرامش نمی‌تواند ابدی باشد، شر و نا آرامی نیز ابدی نیست.

من دوست دارم، حتا اگر این نوشته بسیار کلی باشد، امکان صلح را فارغ از مباحث سیاسی، در درون جامعه و فرهنگ مردم بررسی کند. آیا رفتارهایی که از مردم خود می‌بینیم، قابلیت ایجاد صلح را دارد؟ مگر نه این که هر جامعه‌ای نظر به اخلاق و رفتار خودش، وضعیتی را بر خود حاکم می‌کند؟

اکثر خوش‌باوری‌هایی که در میان مردم وجود دارد و سیاسیون از آن استفاده می‌کنند، در هستی و اصلیت خودش عیب و نقضی ندارد. در واقع، این نیروی شر است که با حاکمیت بر افکار مردم دیگر و طرف دیگر آن را به عنوان یک میل منفی معرفی می‌کند. افغانستان، کشوری است که بیشتر از هر جایی در این جهان تحت حاکمیت قرار دارد و امیال شهروندان آن به شکل‌های گوناگون، بد تفسیر و بد هدایت می‌شود. بنا بر این برای هر یک از افرادی که دارای فهمی جامعه‌شناسانه از کشور استند، لازم است تا تعبیر و تحلیل خودشان را فارغ از مناسبات سطحی از مردم بنویسند؛ این که مردم افغانستان تا چه حد قابلیت صلح را در مناسبات قومی و سنتی خود و تا چه حد در مناسبات کسب‌شده در سال‌های اخیر دارند.

اگر کار بنیادی برای تقویت صلح‌طلبی در جامعه صورت می‌گرفت، حتا ممکن بود از قراعت‌های واضح و انسان‌دوستانه‌ی دین استفاده‌های بسیاری کرد. این را در بعد سنتی جامعه باید مطالعه کرد و دید که چقدر از آموزه‌های دینی در رابطه به صلح و آرامش و در رابطه به رفتار انسانی در جامعه است. در ابعاد جدیدتر نیز آموزه‌هایی وجود دارد که تأکید بر زندگی بدون دردسر در میان جمعیت دارد و به نحوی زندگی مسالمت‌آمیز را در سطوح مختلف که جلوگیری از آزار و اذیت مردم با رفتار و گفتار است، نشان می‌دهد. به طور مثال سخنی که از رعایت قوانین ترافیکی است، در بعد دیگر خواسته است شهروندان را از یک‌دیگر در امان بگذارد.

باید در این زمینه مطالعه شود تا ببینیم که مردم افغانستان در صورت آمدن صلح تا چه حد قادر به حفظ آن استند. مثلا اگر امروز، کودکی را می‌بینیم که در پیاده‌رو راه خودش را به سمت سطل زباله کج می‌کند و پوش کیکی را که خورده است درون آن می‌اندازد، می‌توانیم به امیدواری‌ای که در سطرهای اول سخنش را به میان آوردیم، دلخوش شویم. حتا باید در این زمینه که جنگ‌های خیابانی در افغانستان چقدر کاهش و یا افزایش یافته است و یا آزار و اذیت دختران در خیابان چگونه بوده است، مطالعه‌ی چند موردی صورت بگیرد. یعنی چنین اعمالی نظر به افزایش و کاهشش، از ابعاد مختلف جامعه‌شناسانه، روان‌شناسانه، تحلیل‌های فرهنگی که ابزار مختلف ارتباطی را بررسی می‌کند و… مورد تحقیق قرار بگیرد. زمانی که تحقیق نشر می‌شود، از سوی افراد مختلفی که در رشته‌های گوناگون تخصص دارند، دوباره مورد مطالعه قرار می‌گیرد و این‌بار، تعبیرها و تفسیرهایی از آن بیرون می‌آید که در نهایت زمینه‌ی پیش‌گیری و رشد مسئله را مهیا می‌کند.

در یک نگاه کلی که در حوصله‌ی این نوشته بگنجد، قابلیت صلح در میان جامعه، به دلایل مختلفی وجود دارد اما؛ شرایط و وضعیت فعلی چندان مورد نقد( نه به معنی شکایت و گله) قرار نگرفته است و این باعث شده تا دلایل مد نظر نیز به درستی قابل شناخت و تحلیل نباشد.

حضور روبه‌رشد زنان در افغانستان، یکی از دلایل تقریبا روشن و در عین حال موجه‌تر است که می‌توان بر اساس آن، مدعی وجود بستری برای صلح شد. زمانی که می‌توان خانواده‌هایی را پیدا کرد که زنانش در اقتصاد؛ خوراک و پوشاک بسیاری از مردان خانواده، تاثیر دارد، تفاهم و هم‌پذیری نیز در کشور بیشتر از هر زمانی آماده‌ی رشد است. اما برای حفظ این قابلیت‌ها که با انگیزه‌های منفی موجود از بین نروند، چه چیزهایی را باید مورد توجه قرار داد؟

برای رسیدن به جوابی برای این مسئله باید، زمینه‌ها و بستری را که توانسته است این امکان را در جامعه پدید بیاورد، جستجو کرد و برای تقویت آن از راه‌کارهای علمی تذکر داده شده در سطرهای قبل استفاده کنیم. قوانین و حقوق مدنی افغانستان، در طول سال‌های اخیر از جمله‌ی بارزترین مولفه‌ها برای  پدید آمدن بسترهای فعالیت‌ زنان بوده است. پس حفظ  قوانین و حقوق مدنی، در عین حال که سبب رشد بیشتر این فعالیت‌ها می‌شود؛ راه‌شیوه‌ای برای رسیدن به آن صلحی که مردم، به طور غریزی متمایل به آن استند نیز است.

حضور رسانه‌ها ( که زنان و جوانان با اندیشه‌های مختلف در آن فعالیت داشته باشند)، حضور نهادهایی که حق نظارت و اعتراض را بر امور دولتی داشته باشند، تشکیلات دولتی‌ای که از هر قشر و جنسیت در آن حضور داشته باشند و… همه نکاتی استند که قابلیت‌های جامعه را برای داشتن صلح و فضای صلح‌آمیز، به وجود آورده است و حفظ  و رشد این نکات، نیاز مبرم به این دارد که با خواست و میل خود مردم باشند؛ حاکمیت و دولتی که مردم، آن را به کرسی نشانده باشد و چنین موردی صرفا از راه تشکیل دولت به شیوه‌ی دموکراتیک و انتخابات ممکن است.

متاسفانه، فعالیت‌های زیادی در راستای کم‌رنگ کردن میل به اشتراک در انتخابات، میان مردم صورت گرفته است. این یعنی گروه‌های ضد مردمی نیز قابلیت‌های برشمرده شده را مورد توجه قرار داده‌اند و با از میان برداشتن انتخابات، می‌خواهند به تضعیف صلح‌پذیری در جامعه و تقسیم مردم به گروه‌های متضاد هم، بپردازند.