نویسنده: محمد علی ابراهیمی
این روزها از کابل تا واشنگتن قصهی صلح افغانستان بر سر زبانها افتاده است. جهان به تماشای ما نشسته است؛ اما در افغانستان حکومت و مردم هر دو با سناریوهای مختلفی در پیش روی شان برای راههای حل پیشنهادی ختم جنگ با همدیگر گلاویز اند. این روزها در فضای تشدیدیافتهی سیاست افغانستان که کمیسیون انتخابات و نامزدان انتخاباتی ریاستجمهوری نیز هر روز هیزم در کورهی آتش آن میاندازند، در واقع جای یک پرسش در افکار عامهی جامعه خالی دیده میشود.
آن پرسش این است که چرا مردم افغانستان با تجربهی بیش از سه دهه جنگ، هنوز در شرایط کنونی به این تصور استند که با جنگ میتوانند، صلح بیاورند؟
جدا از نیروهای بیرونی درگیر در منازعهی پُردامنهی افغانستان، این پرسش متوجه تمام افرادی است که در این سه دهه و اندی چه در لباس دولت و چه در لباس مخالفان دولت، دست به تفنگ برده اند و هیچ گاه نخواستند از کشتن دست بکشند. به راستی مردم افغانستان باید روزی یاد بگیرند که با عدم خشونت، به جنگ، جنگ بروند.
به نظر میرسد که تا امروز استراتیژی جنگ برای صلح، رویکرد تکعلتی داشته است. از میان دهها عامل در مناطق جنگزدهی کشور به صورت دل به خواهی فقط به یک عامل توجه کردهایم؛ عوامل دیگر را نادیده گرفته ایم.
واقعیت امر این است که جنگ افغانستان را با درک مداخلات بیگانگان و ماجراجویی سازمانهای استخباراتی نمیتوان فهمید و باید عوامل بسیار دیگری را جستوجو کرد که بر شعلهی این جنگ افزوده اند.
طالبها برای پول و نان میجنگند. شماری دیگر برای باورهای دینیای که در مدارس علمیه آموخته اند، وارد این معرکه میشوند. صد البته که عدهی دیگر حضور خارجیها و عملیاتهای شبانه را عامل به کوه زدن شان میدانند.
منهای این که کدام یکی از این نیروها برتر است، واقعیت کانونی این است که طالبان منفورترین و متروکترین طیف جامعه استند. حتا بارها طالبان اعتراف کرده اند که خود از وضعیت شان راضی نیستند.
پس واقعیت این است که ما توانسته ایم با استفاده از ابزارهای دیگر به جنگ، جنگ برویم؛ اما اگر اندکی واقعگرا باشیم، ما در این راه حتا پشتوانههای فرهنگی را نادیده گرفتیم. از عدم خشونت که در نسلهای بعدی مان، جوانه زده بود به سادگی گذشتیم.
از رابطهی مردم جنوب با عدم خشونت که توسط عبدالغففار خان معترف شده بودند، هیچ گاه یاد نکردیم و اندیشههای خان را به باد فراموشی سپرده ایم. چرا ما طالبان را متوجه دیوان شعر رحمان بابا که روی تاقچهی خانهی شان خاک میخورد، نکردیم؟ چرا از شعرهای خوشحال خان ختک، از پشتونوالی و افغانیت برای ایجاد راه گفتوگو استفاده نکردیم؟
چرا در «میان آتش و دود جنگ هلمند، نیلوفری در مرداب میرسید»، (تیتر گزارش روزنامهی اطلاعات روز در مورد کاروان صلح مردمی)، نادیدهاش میگرفتیم و از این نیلوفرها در کنار قبر خان در جلالآباد باغی از گل آباد نساختیم. ما در طول بیشتر از ۱۸ سال گذشته، همیشه لولهی تفنگ بر شقیقه باورها گذاشتیم و به راه دومی برای ختم جنگ توجه نکردیم.
اریکا چنویت و ماریا استیفن، روی مبارزات خشونتآمیز و بدون خشونت از سال ۱۹۰۰ میلادی تا ۲۰۰۶ تحقیق کرده اند. نتیجهی آن تحقیقات، ناکامی کارزار تأمین امنیت در افغانستان را تأیید میکند، طوری که مبارزات بدون خشونت ۵۳٪ و مبارزات خشونت آمیز ۲۶٪. موفق بودند.
جنگ و فقر مردم افغانستان را در مسیر نامعلوم و آیندهای مبهم قرار داده است. بیزاری مردم از جنگ هر روز بیشتر میشود؛ هر انتحاری از انتحاری قبلی عکسالعمل خشونتبارتری را انجام میدهد و ناچار است چون تا همان لحظهی انفجارش به او کسی آموزش نداده است که چطور از این منجلاب رهایی یابد.
باید امروز ما از عبدالغفار خان و افکارش در کتابهای مکاتب یاد کنیم، از حرکتهای بدون خشونت برای نابودی جنگ مثل حرکت صلح مردمی هلمند بیاموزیم و حمایت کنیم. باید آموزشهای بدون خشونت و حل منازعه در سیستمهای آموزشی و تعلیمی مان جای داده شود و راههای اشتراک تمام طیفها در جامعه باز شود و بالآخره مردم بتوانند در تصمیمگیری برای آیندهی شان دخیل باشند.