بخش پایانی
ششم: ظهور فرایندهای صلح، تنها تابع دیگردیسیهای ساختارگرا نه، بلکه همچنان نتیجهی راهبردها و منافع کنشگران سیاسی مشخص، به ویژه دولتها است. یک رویکرد گامبهگام صلحآوری با شماری از منافع و راهبردها، بهتر همبافتگی پیدا میکند، تا بعضی دیگر؛ به عنوان مثال: «بازیگران وضع موجود»، علاقه به فرایندهای طولانی صلحآوری دارند؛ در حالیکه تجددگرایان، معمولا توافق فوری را ترجیح میدهند و یا شماری دیگر، ادامهی خشونت را، تا اینکه برنده شوند.
در سال ۲۰۰۶، «منموهن سینگ»، نخست وزیر هندوستان، دریافت که «منازعات مرزی، هرگز راهحل یکشبه ندارند، زمانگیر است؛ اما کارهای بسیاری اند که میتوانیم مشترک انجام دهیم؛ مثلا: تمرکز به منافع و علایق مردم…. من واقعا باور دارم که اگر اجازه دهیم این فرایند ادامه یابد، منجر به شرایطی خواهد شد که بتوانیم به توافق نهایی برسیم»، تمایلی که طرف تجددگرای پاکستانی بر سر کشمیر، به شدت با آن مخالفت بود. همچنان، فرایندهای صلح، غالبا حمایت قوی بزرگان سیاسی محلی را کسب میکند که به شکل سیاسی و اقتصادی، متکی به ادامهی فرایندهای صلح میشوند. مثلا؛ «ابو مزین»، رییسجمهور وقت فلسطین، بسیار متکی به ساختارهایی بود که توسط فرایند صلح اسلو، ایجاد شده بودند و خواست اصلیاش نیز، آغاز دوبارهی آن گفتوگوها بود تا چگونگی ساختار توافق نهایی. اگر به نخستین روند صلح میان اسراییل و مصر برگردیم؛ طرح امریکا بود که زیرمجموعهی راهبرد تنشزدایی نیکسون و کیسینجر، تا آهستهآهسته برندهی میدان جنگ سرد شوند و دامن نفوذشان در خاورمیانه، گسترده شود. پس فرایندهای صلح، زادهی ایدهآلهای لیبرال نه، بلکه برخواسته از راهبرد ساختهشده توسط هینری کیسینجر، جنایتکار جنگی و پیشکیسوت سیاست واقعگرا بود. اگر این مثالها، اشارتی رسانیده باشند، فرایندهای صلح بیشتر میکانیزمهای راکد برای قدرتمندان اند، تا طرزالعملهایی برای اعتمادسازی. آنها بیشتر برای سازمانهای محافظهکار و اصلاحطلب اند که مقصد اصلی شان پیشگیری از تغییر سیاسی به گونهی انقلابی یا افراطی است. به عبارت دیگر، فرایندهای صلح، پروژههای میان-نخبگان، برای احیای مجدد هژمونی و یا مشروعیت اند، (حالا چه درونمرزی باشند، چه بینالمللی).
هفتم: در ادامهی مفهوم راهبرد سیاسی، فرایندهای صلح پاسخ راهبردی به تضادهای نظم معاصر جهان، یا مصلحت ناپایدار سیاسی میان ضروریات انشعابپذیر ملی و بینالمللی، است. قبل از ظهور سیاستهای توده (دموکراتیک یا اقتدارگرایانه)، تدبیرهای رهبران سیاسی و نخبگان منتج به بازجویی عظیم عمومی و یا محدودیتهای سازمانی آنها نمیشد. در برابر؛ امروزه، سیاستهای تودهای و عمیقا تعبیهشدهی روایتهای ملیگرایانه، به گونهای اند که رهبران نمیتوانند به راحتی امتیاز بدهند؛ مگر در صورتی که خطر بزرگ سیاسی و شخصی برای خود احساس کنند (به طور مشخص، انور سادات، رییسجمهور مصر از ۱۹۷۰-۱۹۸۱، شرکتکننده در نخستین فرایند صلح مصر و اسراییل، به همین خاطرترور شد). در کنار این ملیگراییهای جا افتاده، نظم جهانی معاصر ما با درجهی بالایی از یکپارچگی بینالمللی و وابستگی شدید اقتصادی و سیاسی، به شمال جهانی لیبرال و ظاهرا دوستدار صلح مشخص شده است. مشکل نخبگان سیاسی و اقتصادی در کشورهای محل منازعه، چگونگی مدیریت خواستهای ملی و بینالمللی مختلف است. پاسخ برای بیشترین، اما فرایند صلح است. فرایندهای صلح به شرکتکنندگان خود، این امکان را میدهند تا سخنان ملایم صلح را در برابر دوربینها، نیشخوار کنند و در عوض، منافع اقتصادی و سیاسی بزرگتر به دست آورند، بدون اینکه باید قربانی داده باشند. روندهای صلح، فرصتهای فراوانی را برای شرکتکنندگان فراهم میکند تا به قول معروف، «هم کیک خود را به دست آورند و هم فرصت خوردنش را!» برای نمونه، اسراییل با اشتراک در فرایند صلح اسلو در اوایل دههی ۹۰ میلادی، توانست به انزوا و مشکلات نسبی اقتصادی خود پایان داده و خود را به یک اقتصاد پویای جهانی با فنآوریهای پیشرفته بدل کند، بدون اینکه امتیاز مهمی به فلسطینیها داده باشد. دو رهبر اسراییلی که این ترفند را مدیریت کردند، با دو لحن کاملا متفاوت ظاهر میشدند؛ یکی که «ییتزاک رابین» باشد، همیشه از امنیت، سیاست عمیقا تثبیتشدهی نظامی اسراییل و گفتمان صحبت میکرد و دیگری که «شیمون پریس» بود، معروف به صحبتهای شرین، از صلح و آشتی که به تدریج مورد عدم اعتماد و قبول رایدهندگان اسراییلی قرار گرفت؛ اما در صحنهی جهانی، محبوبیت کسب کرد. به گونهی کوتاه، فرایندهای صلح پدیدههای دوروی اند: هم به داخل؛ یعنی مخاطبان محلی میپرزداند و همزمان به بیرون و نظم بسیار یکپارچه و سختگیر سرمایهداری جهانی. میشود گفت: فرایندهای صلح، راهبرد معاصر سیاسی برای مقابله با خواستهای سیاسی توده و سرمایهی جهانی است.
هشتم: یک نتیجهگیری میتواند این باشد که فرایندهای صلح، در بردارندهی شمار زیادی فریب و جعل اند. هند و پاکستان، ظاهرا یک فرایند صلح را برای چندین سال در اوایل و میانههای ۲۰۰۰ میلادی؛ باوجود رسیدن به کمترین بخشی از دستورجلسهی صلح نگه داشته اند. در سالهای ۲۰۰۸، دولت سریلانکا و ببرهای تامیل، تعهد خود را نسبت به توافق آتشبس، باوجود این حقیقت که فرایند صلح شان فروپاشیده و به وضوح به جنگ بدل شده بود، حفظ کردند. در آنگولا، پس از امضای توافق صلح ۲۰۰۲، درگیریهای سیاسی خشونتبار، توسط جامعهی جهانی که نمیخواستند صلح را زیر پرسش ببرند، به عنوان اقدامهای جنایتکارانه دستهبندی شدند. کمی متفاوتتر، در پیرو، توافق اسلو، اسراییل امتیازهای محدودی به خواست فلسطینها قایل شد تا شبیهسازی یک دولت انجام شود. مثلا: اسراییل مقامهای فلسطینی را اجازه داد تا نگهبانی مرزی برای بررسی گذرنامههای فلسطینیها داشته باشند؛ اما در حقیقت، آن نگهبانان مرزی صلاحیتی نداشتند و چه بسا، گذرنامهها را به افسران اسراییلی که از دید پنهان بودند، تسلیم میکردند. فرایندهای صلح، راهبردهای پیچیده برای پنهان و متلاشیکردن صلح اند. آنها شکلی از صلح مجازیاند.
نهم و آخری: در پرتو آنچه گفته آمدیم، میتوانیم به این نقد برسیم که فرایندهای صلح، بیشتر به دلیلهای ضعف سیاسی و اشتباه پالیسیای که معمولا توسط طرفهای سیاسی و متخصصان حل منازعه چنین پنداشته میشود، شکست نمیخورند، بلکه به خاطری فرو میپاشند که شکست در ساختار ابتدایی آنها نهفته است. به بیان دیگر، اگر هدف فرایندهای صلح به تاخیر انداختن سازگاریهای کلان سیاسی، دوبارهسازی و احیای مجدد هژمونی محلی یا بهدستآوردن مشروعیت سیاسی باشد، با این شرایط، روندهای صلح بیشتر موفق میشوند؛ کم از کم به شکل موقت. نهاد فرایندهای صلح، برساخته از مدلهای مشکوک اقتصادی و روانشناختی طبیعت انسان، روابط اجتماعی انسان، و دلایلی برای خشونت سیاسی است. نظریهای که صلح به زمان نیاز دارد با این حقیقت که زمان بیطرف نیست و میتواند در خدمت بازیگران وضعیت موجود قرار گیرد. مهمتر از همه، این حقیقت که فرایندهای صلح نهادهای سیاسی، بسیار محافظهکار است، زیر پرسش میرود و شبیهسازی صلح، آنچه که معمولا فرایندهای صلح ساخته اند، بنیادهای صلح پایدار و دایمی را نمیسازند. با وجود این همه، کمی عجیب نیست که روندهای صلح اغلب شکست میخورند؟