سیاسی شدن «قوم» ملت‌های متنفر می‌آفریند!

طاهر احمدی
سیاسی شدن «قوم» ملت‌های متنفر می‌آفریند!

قوم واژه‌ای است که سراسر تاریخ را درنوردیده است. بر محور همین کلمه‌ی چهار‌حرفی حقایقی شکل گرفته‌ است که گاهی، وجدان آدمی از یادآوری آن شرم می‌کند. در همین حال، مفهوم قوم در ذات خود، با اطلاق به مردمان مشخصی، بد نیست. قوم و قومیت، گویای واقعیت تنوع زندگی و فرهنگ آدمی است؛ اما همین پدیده می‌تواند، قابلیت دشمن‌سازی گروه‌ها را نیز مهیا کند. متأسفانه افغانستان از کشورهایی است که قوم و قومیت، رنگی برای رنگینی افغانستان نبوده؛ بلکه آتش گداخته‌ای در دل باشنده‌های این کشور بوده است.
قوم، واژه‌ای است که به گروه مشخصی از انسان‌ها اشاره می‌کند. این گروه انسان‌ها فرهنگ مشابه و در اغلب موارد دارای منافع مشترک‌اند. به این معنا که ارزش‌های مشترکی بر طرز زندگی این افراد حاکم است. آن‌ها هرچند اختلاف داشته باشند؛ اما پایبند به بعضی ارزشی‌های کلی به‌عنوان یک گروه هستند.
به‌نظر می‌رسد، شکل گرفتن قومیت ریشه‌ در نوع زندگی گروه‌ها داشته باشد. از این‌رو، دور از انتظار نیست که اقوام مختلف فرهنگ‌های متفاوت و ارزش‌های متفاوتی داشته باشند. اگر قبول کنیم که رنگارنگی زندگی بشری، از زیبایی‌های جهان است؛ پس می‌توانیم قوم و قومیت‌ را نیز پدیده‌هایی بدانیم که در ذات خود، زیبا و تنوع آفرین است؛ اما سیاست‌مداران زیادی از این پدیده‌ی اجتماعی، در طول تاریخ تیغ کشتار ساخته‌اند.
البته که باید قومیت و نژاد را از هم تفکیک کرد. نژاد بیشتر به نزدیکی خویشاوندی و خونی اشاره دارد درحالی‌که قوم واژه‌ی فرهنگی است. این دو مفهوم در طول تاریخ به‌وفور باهم خلط شده است؛ چون معمولاً جوامع در گذشته‌ها، بر محور گروه‌های خانوادگی بسط می‌یافت؛ بنابراین در اغلب موارد اقوام، نژاد واحدی داشتند. هرچند در این اواخر انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان به این نتیجه رسیده‌اند که نژاد تا آن حدی که باید حاصل ژن واحد باشد، نیست.
حتا نظریاتی مانند ناسیونالیسم که در حلقه‌های کمی بزرگ‌تر شکل گرفته است. به‌صورت عموم،‌ کشورهای که نسبتاً تک‌قومی است، از آن به‌صورت اعظمی سود جسته‌اند؛ اما کشورها و اقوامی نیز بوده‌اند که با به‌کارگیری ناسیونالیسم قومی و معیوب، تیغ به جان هم‌وطن‌ خود کشیده و دست به کشتارهای وحشتناکی زده‌اند. هیتلر را می‌شود نمونه رهبری دانست که بر اساس ارزش‌های قومی و نژادی، جنایت کرد و جنگ‌های خونینی را به‌راه انداخت. باید گفت که قومیت زمانی که در حدی بالایی سیاسی شود، وضعیت خطرناکی را به‌بار می‌آورد.
افغانستان متأسفانه از کشورهای است که طبل قومیت‌،‌ همیشه با چوب سیاست زده شده است. باید متوجه بود که سیاست تا در حدی بسیار بالایی بی‌قاعده است و به‌آسانی قابلیت آتش زدن باروت جنگ را در خود دارد. همین بی‌قاعدگی سیاست، گویای این واقعیت است که هر چیزی ممکن است، هیزم سوخت این پدیده قرار گیرد. قوم و قومیت، پدیده‌ی است که در سیاست‌های جنگی افغانستان به‌وفور استفاده شده است.
وقتی قومیت در سیاست‌های جنگی مردمان یک کشور شامل شود، قومیتِ خود با ارزش مثبت و قومیت دیگری با ارزش منفی، در تفکر افراد جای می‌گیرد؛ یعنی تا زمانی که قومیت سیاسی نشده باشد، ممکن است ما بدون هیچ واکنشی با دیگران به‌عنوان بخشی دیگری از جامعه رفتار کنیم؛ اما وقتی مسئله سیاسی می‌شود؛ دیگران کسی است که ما با او مخالفیم؛ یعنی باید از آن‌ها پیشی گرفت، باید منابع آن‌ها را زیر کنترل گرفت، باید فرهنگ‌شان را در فرهنگ خود منحل کرد، باید بر آن‌ها حکومت کرد، باید منافع کشوری را به آن‌ها به‌قدر دلخواه خود بخشید و ده‌ها مسئله شبیه‌ این.
همان‌جا که منطق و قاعده رفتاری می‌میرد؛ جنگ آغاز می‌شود. چون سیاست قاعده‌ی مشخصی ندارد، سیاست‌مداران، همواره جنگ را به‌عنوان یکی‌ از گزینه‌ها در اقدامات خود دارد. وقتی سیاست بر محوریت قومیت شکل گرفته باشد، طبیعی است که جنگِ زاده شده از درون چنین سیاستی، قومی خواهد بود. شاید به این گفته‌ که: جنگ بدترین صفت‌های آدم‌ها را زنده می‌کند، شک نداشته باشید. در جنگ‌های قومی بدترین صفت‌های گروهی (قومی) زنده می‌شود. همین است که می‌گویند: جنگ‌های قومی فاجعه‌آفرین است.
اگر با خود صادق باشیم، سیاست افغانستان گذشته‌ی قومی دارد. این سیاست قومی در نگرش‌های فرد فرد جامعه جای گرفته است و حتا ناسیونالیزم ملی‌ای که تمثیل می‌شود، از قومیت آسیب پذیرفته و معیوب است. همین است که هنوز هیچ حزبی مقتدری که قومیت‌ها را ازلحاظ سیاسی در خود حل کند، ظهور نکرده است.
این بخشی از واقعیت است، بخش دیگر واقعیت این است که سیاسی شدن قوم جامعه را فلج می‌کند.
سیاستی که قومی باشد، هر گروهی تلاش می‌کنند رأس هرم را اشغال کند. طبیعی است که قوم‌های ضعیف نمی‌توانند به رأس هرم برسند، بنابراین تلاش می‌کنند سهم حداکثری در تنه‌ی سیاست داشته باشند.
واقعیت این است که جامعه را اگر بخواهیم به گروه‌های مختلف تقسیم کنیم؛ از قوم گرفته تا قبیله،‌ طایفه، شاخه،… و خانواده تقسیم‌پذیر است. بزرگ‌ترین نقض سیاست‌های قومی در حالت صلح و گاهی در حال جنگ دارد، شاید این باشد که انشقاق اجتماعی گروه‌های اجتماعی را حتا تا پایین‌ترین سطح اجتماع می‌رساند. به این صورت قسمت اغلب انرژی شهروندان در هم‌چشمی‌ها و نفرت‌پراکنی‌های قومی، قبیله‌ای، ملیتی، طایفه‌ای،‌ خانوادگی تلف می‌شود. همین است که در افغانستان حتا نژادهای که دارای فرهنگ و ارزش‌های مشترک‌اند، خود را قوم‌های متفاوتی می‌دانند. اگر چنین قوم بیشتر از این سیاسی شود؛ بدون شک گروه‌های کوچک‌تر دیگری نیز داعیه‌دار قومیت‌ مشخصی خواهد شد.
در جهانی که فراورده‌های علم و دانش بر آن‌ حاکم است و ذات فراورده‌های علم و دانش، افراد را بیشتر باهم آشنا می‌کند؛ سیاست‌های قومی و ملی‌گرایی‌های معیوب، انسان‌ها را از هم دور و متنفر می‌کند. این فراورده‌ها به همان میزانی که قابلیت نزدیک‌سازی ملت‌ها و اقوام را دارد، به همان میزان قابلیت درگیر نمودن افراد را نیز دارند.
بدین لحاظ سیاست قومی و سیاسی بودن قوم با فراورده‌های دنیای مدرن، پدیده‌هایی است که از درون آن‌ ملت‌های بی‌شمار و متنفر از هم زاییده خواهد شد. از آن‌جایی که بیشتر فراورده‌های دنیایی مدرن به‌صورت آنلاین و انترنتی کار می‌کنند؛ پس ملت‌ها بر اساس جغرافیای مستقل نخواهد بود؛ بلکه بر اساس ارزش‌های خواهد بود که ریشه در سیاست قومی دارد.
در چنین وضعیتی شیره‌ی اتحادی که ممکن است زمینه‌ی ظهور گروه‌های نجات‌بخش ملی را محیا کند،‌ از بین می‌رود.