سیاست، پالیسی و دیپلوماسی

صبور بیات
سیاست، پالیسی و دیپلوماسی

به نظر می‌رسد که «Policy» مفهوم ساده‌ای است. بر خلاف بسیاری از کلمات مدیریتی زبان انگلیسی که در ترجمه‌ی آن‌ها دشواری و اختلاف نظر وجود دارد، تقریباً همه، Policy را به خط مشی ترجمه می‌کنند. بنا بر این، پالیسی عبارت از تصمیم‌ها وسیاست‌هایی که به وسیله‌ی مراجع مختلف بخش عمومی از قبیل؛ پارلمان، حکومت و قوه‌ی قضائیه که نماینده‌ی حفظ منافع عمومی در جامعه می‎‌باشد اتخاذ شود. سیاست، رسیدن به یک خط و مشی است؛ سازش میان منافع متضاد بر حسب منافع و ارزش‌های معینی که مشترک استند. با این وجود به طور کلی میتوان علم سیاست را چنین تعریف کرد: «علم سیاست، رشته‌ای از آگاهی‌های اجتماعی است که وظیفه‌ی آن شناخت منظم اصول و قواعد حاکم بر روابط سیاسی میان نیروها در داخل یک کشور و روابط میان دولت‌ها در عرصه‌ی بین‌المللی است.» (بنیادهای علم سیاست، عبدالرحمن عالم ۱۳۸۶ص۲۹) پس با شناخت این دانش اجتماعی و با آگاهی از اصول و قواعد حاکم بر آن، می‌توان به روابط میان افراد جامعه پی‌ برد و چگونگی کارکرد آن‌ها را نیز آموزش داد؛ همچنین علم سیاست به کشف روابط میان دولت‌ها و سیاست خارجی و آگاهی لازم در باره‌ی آن‌ها می‌پردازد. در سال ۱۹۴۸، کمیته‌ای در یونسکو، موضوع‌های مرتبط و مورد مطالعه‌ی علم سیاست را چنین تشریح کرد:
«۱- نظریه‌ی سیاسی الف – نظریه‌ی سیاسی ب – تاریخ اندیشه‌های سیاسی ۲- حکومت الف- قانون اساسی ب – حکومت ملی ج- حکومت منطقه‌ای د- اداره‌ی امور عمومی ه – وظیفه‌ی اقتصادی و اجتماعی حکومت و نهادهای سیاسی تطبیقی ۳- احزاب ، گروه‌ها ، و افکار عمومی الف – احزاب سیاسی ب – گروهها و گرد همایی‌ها ج – مشارکت شهروندان در امور عمومی و حکومت ۴- روابط بین‌الملل الف – سیاست بین‌الملل ب – سازمان‌های بین‌المللی ج – حقوق بین‌الملل رویکردهای سیاست.» پدیده‌های سیاسی را از دیدگاه‌های گوناگونی بررسی کرده اند که به طور مختصر در ذیل به آن‌ها اشاره می‌شود.
الف – رویکرد حقوقی عبارت است از تفسیر پدیده‌های سیاسی از لحاظ حقوقی؛ این رویکرد، دولت‌ها را به مثابه‌ی شخص حقوقی و مجمعی برای تدوین و اجرای قانون می‌‌بیند. مهم‌ترین ایرادی که به این دیدگاه وارد شده است، این است که در این رویکرد به اهمیت نیروهای اجتماعی غیر حقوقی کمتر توجه می‌شود؛ در واقع بررسی پدیده‌های سیاسی در این ره‌یافت یک‌جانبه است.
ب – رویکرد اقتصادی: از زمان‌های قدیم این رویکرد بوده و ارسطو در این مورد معتقد بود که در تثبیت شکل حکومت، ویژگی و توزیع ثروت عامل تعیین‌کننده است. در رابطه با این رویکرد، «گتل» چنین بیان می‌کند: «به طور معمول اکثر انقلاب‌ها، رویارویی تهی‌دستان با ثروت‌مندان است.(تاریخ اندیشه سیاسی، گتل ۱۹۲۴ص۵۱). « قدرت به طور طبیعی و به ضرورت در پی ثروت می‌آید.» (اقیانوس، جیمز هارینگتون ۱۹۵۶) و در این زمینه «رابرت دال» می‌نویسد: «توزیع قدرت با توزیع ثروت برابر است.» از طرفداران پرشور این رویکرد می‌توان از کارل مارکس نام برد که بر عامل اقتصادی تأکید فراوانی داشت که ابزار تحلیل وی ماتریالیسم دیالکتیک نامیده شد. به عقیده‌ی مارکس، نیرویی که تاریخ جامعه بشری را حرکت و توضیح می‌دهد شرایط مادی زندگی و به ویژه شیوه‌ی تولید است و مبارزه‌ی طبقاتی همراه با تغییر در شیوه تولید است و سازمان‌های سیاسی. قوانین و فرهنگ جامعه را کسانی در اختیار دارند که ابزار وسایل تولید در دست شان است. وی معتقد بود که فقر نه ناگزیر است و نه حکم الهی، بلکه از شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زندگی مردم پدیدار می‌شود و طبقه‌ی حاکم مسلط از لحاظ اقتصادی، به هیچ گونه تغییری علاقه‌ای ندارد و خودش هم آن را تغییر نخواهد داد و به راحتی هم اجازه‌ی تغییر نخواهد داد. بنا بر این، تنها از راه یک انقلاب اجتماعی می‌توان طبقه‌ی استثمارگر را از موضع اقتدار کنار گذاشت و به یک جامعه‌ی ایده‌آل دست یافت.
ج – رویکرد روانشناختی: این رویکرد به مطالعه‌ی طبیعت بشر و رفتار سیاسی انسان می‌پردازد و بنیاد این مطالعات را «لاول» گذاشت و پیشرفت و بزرگتر شدن آن را «لاسول» سبب شد. در این زمینه واتکینس کوشید نشان دهد که سیاست شناس در وهله‌ی اول به رفتار مردم توجه دارد تا بفهمد آن‌ها چگونه موجوداتی استند. به عقیده‌ی وی، فعالیت‌های مردم واقعیت قابل مشاهده‌ای است که با استفاده از روش‌های مشاهده تحت کنترل و تجربه می‌توان عواملی از جمله عوامل زیست‌شناختی را که وارد تصمیمات سیاسی آن‌ها می‌شود، جدا و اندازه‌گیری کرد.
د – رویکرد هنجاری: رویکرد سنتی به علم سیاست، حقوقی، تاریخی یا هنجاری و فلسفی بود. این رویکرد در برابر واقعیت‌ها، بر ارزش‌ها تأکید می‌کند. برخی از متفکران عقیده دارند که بررسی سیاست باید ارزشی هم باشد. از نام‌دارترین نظریه‌پردازان این رویکرد، می‌توان به اریک هگلین و لئو اشتراوس اشاره کرد. این‌ها معتقد بودند که بررسی سیاست باید هدفی داشته باشد تا ما را به اقدام درست و انتخاب بهترین و اتخاد تصمیم درست در مورد زندگی بهتر با همنوعان توانا گرداند و بیان می‌کنند که برخی از ارزش‌ها لزوما عالی اند و برخی دیگر به طور ذاتی فروتر و بهترین ارزیابی سیاسی آن است که این مجموعه را باهم ببیند.
ه – رویکرد تجربی – علمی: تمایل به استفاده از این رویکرد به بررسی و اندازه‌گیری کمی، به رشد علم آمار، روان‌شناسی و مردم‌شناسی مربوط می‌شود. در این روش، شیوه‌ی متداول این است که میان واقعیت و ارزش، میان عین و ذهن، تمایز مشخصی گذاشته می‌شود. از نظریه‌پردازان این رویکرد می‌توان به دیواید والدو و ربسون اشاره کرد.

و – رویکرد رفتاری: اهمیت این رویکرد پس از جنگ جهانی دوم شناخته شد و سیاست‌شناسان امریکایی، جانب‌داران اصلی آن بودند. در این رویکرد نکته‌ی اصلی توجه به رفتار سیاسی فرد است. دیوید ایستون، یکی از نامدارترین این رویکرد می‌گوید: «رفتار سیاسی هم نشان یک تمایل فکری است و هم یک حرکت مشخص برای مطالعه علمی.» همچنین در این زمینه رابرت دال، رفتار‌گرایی را چنین توصیف می‌کند: «کوشش برای تجربی کردن جنبه‌های زندگی سیاسی به کمک ابزارهای روش، نظریه‌ها و معیار سنجش که قابلیت تبدیل شدن به احکام کلی، قواعد و فرضیه‌های جدید در علوم تجربی را دارد امکان پذیر است. دیپلماسی در دانش سیاسی به سه مفهوم پایه‌ای به كار می‌رود:
۱- گسترده‌ترين مفهوم ديپلماسی، روابط ميان دولت‌ها است. برخي ديپلماسی را چكيده‌ای از توانایی ملي ‌می‌دانند و برخی دیگر آن را تنها برگرفته از توانایی ملی می‌دانند و برخی ديگر هم آن را تنها وسیله‌ی اعمال سياست ملی می‌شمارند. در درک مورد آخری، تفاوت ميان سیاست خارجی به عنوان هدف و غرض و دیپلماسی به عنوان وسیله و روش گذاشته می‌شود.
۲- در مورد به كارگیری دیگر این واژه كه رايج‌تر است و مفهوم گسترده‌تری دارد، همه هم‌دل اند و آن این ‌كه دیپلماسی هم معنی مذاكره و گفتمان است. از آن جا كه هدف گفتمان موافقت است و موافقت ناگزير به معنای سازش است، دیپلماسی را می‌توان چنين تعريف كرد: «فن سازش در سیاست میان دو ملت كه جای به مخاطره انداختن منافع و امنیت ملی، آن را افزون می‌كند.»
۳ –و سرانجام، دیپلماسی به كار دستگاه اداره‌كننده‌ی روابط ميان ملت‌ها و به ویژگی‌های شخصی كسانی كه مأمور اين روابط ‌اند نیز گفته می‌شود. یكی از موردهای مهم در تعريف دیپلماسی، موضوع رابطه‌ی دیپلماسی و جنگ است. بنا به تعريف، دیپلماسی وسيله‌ای است كه سیاست خارجی با استفاده از آن به جای جنگ، از راه توافق به هدف‌های خود می‌رسد و بر اساس این تعريف آغاز جنگ شكست، دیپلماسی است؛ اما گروه ديگر بر اين عقيده ‌اند كه دیپلماسی در دوران جنگ نيز می‌تواند ادامه داشته ‌باشد؛ ولی به هر روی، داشتن قدرت نظامی، عاملی در دیپلماسی است. دیپلماسی در دانش سیاسی به سه مفهوم پایه‌ای كار می‌رود.