نویسنده: سید نصرت قبادی
جامعهشناسی جنگ و صلح تأکید بر این امر دارد که جنگ در عصر معاصر و با خاتمهی نبرد بین ایدیولوژی کمونیسیم و لیبرال دموکراسی غرب در دوران سرد، شکل جدیدی به خود گرفته و آن جنگ ملتهاست.
نبرد دو بلوک شرق و غرب در درون تمدن غربی شکل گرفته بود؛ اما استراتیژی پس از آن بر این امر مبتنی شد که جنگ از محدودهی این تمدن خارج شود.
در این راستا نظریهی برخوردن تمدنهای (ساموئل هانتینگتون) تأثیر عمیقی در محافل علمی و سیاسی جهان برجا نهاد، به طوری که شکلگیری بسیاری از رفتارها و سیاستهای بینالمللی برخی از کشورهای غربی بر مبنای این نظریه ترسیم شدند.
نظریهی هانتینگتون به جهان غرب هشدار داد که در قرن آینده رویارویی و برخورد جدی بین تمدنهای گوناگون و از آن جمله برخورد تمدنهای غرب با اتحاد تمدنهای اسلامی حتمی است.
حال آغاز این رویارویی که عمدتاً رویکرد اقتصادی را به خود گرفته، میبایست از نقطهای و در جهت اهدافی صورت میگرفت که در این راستا میتوان بر نظریات برژینسکی در باب خاورمیانه که حیثیت بزرگترین حیات استراتیژیک برای منافع راهبردی قدرتهای غربی را دارد و همچنین بر نظریات ژئوپلیتیسین مشهور، مکیندر انگلیسی و نظریهی هارلند ایشان دلالت کرد.
هارلند جهان از نظر مکیندر، بخش بزرگی از خشکی کرهی زمین است که مرکز این قطعه را افغانستان و آسیای میانه تشکیل میدهد که از دید وی هر کس بر این منطقه حکومت کند و یا کنترول آن را در اختیار داشته باشد، بر جزیرهی بزرگ جهانی یعنی آسیا و اروپا و همچنین بر جهان تسلط خواهد داشت و بر اساس همین مبنای نظری، تسلط بر افغانستان و آسیای میانه آرزوی دیرینهی قدرتهای جهانی در طول یک قرن گذشته شده بود. بریتانیای کبیر پس از حضور طولانی در شبه قارهی هند انتظار تحقق این رویا را داشت و در دورهی جنگ سرد بین بلوک شرق و غرب، آسیای میانه در کنترل شوروی سابق قرار داشت که در گام بعدی به افغانستان تعرض و به اشغال آن پرداخت؛ چون قلب حیاتی جهان برای آنها نیز اهمیت استراتژیک داشت.
غرب و در رأس آن ایالات متحدهی امریکا برای حضور در این منطقه و کنار زدن سلطهی اتحاد جماهیر شوروی به کمک متحدین خود عربستان و پاکستان، مدارس دینی متعدد را در پاکستان به وجود آورده و ایدیولوژی وهابیت را بسط دادند و چون نماد شوروی خرس و تفکر ایدیولوژیک شان مارکسیسم بود در گام نخست اسلام را در مقابل مارکسیسم قرار داده و برای خرس استراتیژی ماسکیتو یا همان پشه را تدوین و اجرا کردند که در این استراتیژی مجاهدین با ابزار دینی در مقابل کمونیسم، نماد آن پشهها را برای زمینگیر کردن خرس، که نقطهی ضعف آن حملهی پشهگونه است بازی میکردند که موفق نیز شدند.
با شکست شوروری و تکقطبی شدن نظم جهانی و زمانبندی سناریوهای تتدوین شده برای مدیریت جهان، نیاز بود تا این منطقه در یک فراموشی مقطعی قرار گیرد و بر اساس اندیشهی هابز، این پشههای خلق شده به میزانی در تنش و نزاع با یکدیگر در وضع طبیعی به سر برند که حضور و وجود یک لویاتان یا همان اژدهای بیمانند برای ایجاد نظم و ثبات نیاز مبرم و حیاتی تلقی شود. این لویاتان فقط امریکا میتوانست باشد و حادثهی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ سرآغاز تمامی معادلات قبل و بعد برای حضور امریکا در افغانستان شد.
امریکا به عنوان ابر قدرت جهانی توانست در کمتر از (۷۲) ساعت به رژیم طالبان خاتمه دهد و اثری از آن باقی نماند؛ اما نقشآفرینی طالبان دوباره شکل گرفت و امریکا، این ابر قدرت جهانی خود را در حضور (۱۸) ساله در افغانستان در برابر طالبان ناتوان احساس کرد و حاضر به کنار آمدن روی ساختار نظام و بحث توزیع قدرت در افغانستان شد که اساسا به آن مذاکرات صلح می گویند، صلح کل جامعهی جهانی با یک گروه جنگی که دیگر وجود آن با رقابت قدرتهای برتر با یکدیگر پیوند خورده است.
طالبان بر این امر واقف اند که جنگ با حکومت و مردم افغانستان پیروزی را در پی ندارد و نقش رسمی شان در ساختار نظام سیاسی افغانستان نیز نه برای خودشان قابل هضم است و نه برای مردم افغانستان قابل قبول، پس تنها راه برای بقای شان به بن بست کشیدن هر دری جز جنگ فرسایشی است.
مهمتر این که طالبان میدانند که نقش نهایی را در تحکیم صلح و ختم جنگ در افغانستان ندارند و تداوم جنگ در افغانستان رابطهی مستقیم با مباحث جهانی و منطقهای دارد:
– تداوم جنگ در این جغرافیا یکی از رکنهای اساسی مشروعیت حضور نیروهای جامعه جهانی است.
– تداوم جنگ اهرم فشاری است بر حضور امریکا در افغانستان از سوی رقبای جهانی و منطقهای امریکا.
– تداوم جنگ در افغانستان با منافع گروههای مافیای مواد مخدر و حلقاتی که جایگاه سیاسی و کسب امتیازات مادی و معنوی شان را در دامنزدن به منازعات قومی میبینند، پیوند ناگسستنی دارد.
– تداوم جنگ در افغانستان از عوامل اصلی ثبات داخلی نزد سیاستگذاران پاکستان است که در جهت حفظ عمق استراتیژیک تعریفشدهی خود و مقابله با نفوذ هند از هیچ سعی و تلاشی دریغ نمیکند، و در طول ۱۸ سال گذشته نیز همواره بازی دوگانه را در رابطه با بحث تروریزم در قبال افغانستان و جامعهی جهانی در پیش گرفته است. آنچه بهعنوان تمویل و تجهیز تروریستان در افغانستان تعریف میشود، بالغ بر ۴۰۰ میلیون دالر در سال هزینه در بر دارد که این بودجه از سوی پاکستان به مصرف میرسد و بالاتر از این مقدار را هم از سوی ایالات متحدهی امریکا برای مبارزه با تروریزم در نوبتهای سالیانه و نیم سال دریافت میکند و مؤسسهی مفتشین امریکا موسوم به سیگار در گزارشهایی بر این مسأله تأکید کرده بود.
در بخش دیگر، پاکستان در دیپلماسی سیاسی خود نقش مثبت را در تحکیم صلح و ثبات در افغانستان به نمایش میگذارد؛ اما حتا در مباحث مربوط به صلح به علَتهای بنیادین جنگ در افغانستان نمیپردازد، خود را ملزم میداند که گروه طالبان را به پای میز مذاکرات حاضر میکند، برای نشان دادن حُسن نیت صوری خود به دستگیری و تسلیمی مهرههای سوختهی تحریک طالبان همانند ملا برادر و دیگر گروههای تروریستی نظیر حافظ سعید رهبر لشکر طیبه اقدام میورزد؛ اما در رابطه با ماشین جنگ و مجرای دهشتافگنی در افغانستان که شبکهی حقانی و شخص سراجالدین حقانی است، سکوت اختیار میکند؛ در حالی که وزیرستان شمالی، مراکز و مدارس تحت مدیریت حقانی در اشراف و نظارت کامل ارتش این کشور قرار دارد؛ چون چنین سازمانی با پتانسیل قوی میتواند در هر شکل و محتوایی و در هر مقطع زمانی حضور قدرتمند خود را ایفا کند، خواه با بیرق سفید طالبان باشد و یا بیرق سیاه داعش.