در آخرین واکنشها، نمایندهی طالبان در قطر در یک مصاحبه بار دیگر به امر کشتن به حیث یک سیاست راهبردی طالبان اشاره کرد. در هفتههای اخیر افغانستان متأثر از فعالیت تهاجمی طالبان تلخترین روزهایش را گذرانده است. تعداد زیادی از اطفال طی حملات جداگانهی طالبان جانشان را از دست دادند. تأکید طالبان بر راهبرد خشونت و اهدافشان در اجرای این راهبرد دو بحث بسیار جدی را مطرح میکند. اول این که راهبرد خشونت برای طالبان ابزار رسیدن به قدرت در افغانستان و استفاده از زمینههای سیاسی برای پیگیری سیاستهایشان نیست؛ بلکه در چنین رویکردی حتا میتوان خشونت را به حیث هدف تلقی کرد. خشونت به حیث ابزار، ربط کاربردی به مسألهی سیاست دارد و خشونت به حیث هدف، رابطهی عمیق با وضعیت روانی و خوی افراد پیرو و طرفدار خشونت دارد. وقتی خشونت به عنوان ابزار سیاسی استفاده میشود، با حاصل شدن هدف، خشونت کنار میرود و جایش را به رفتارهای سیاسی میدهد؛ یعنی خشونت بالنفس چیزی نیست که روی آن تاکید صورت گیرد؛ با حل مشکل سیاسی که خشونت را به حیث ابزار مورد استفاده قرار داده، کارآیی آن نیز از بین میرود؛ اما وقتی تأکید بر خشونت از مرز استفادهی ابزاری میگذرد، نشان از کاربرد این رفتار به حیث پاسخ به یک وضعیت روانی است.
وقتی به دورهی حکومت طالبان سر میزنیم و رفتار جنگجویان طالب را با مردم بررسی میکنیم، این نظریه بسیار جدی میشود که استانکزی بهعنوان سخنگوی طالبان علاوه بر ترسیم کردن خط سیاسی و پروژهی طالبانی، به حیث سخنگوی انباشتهای خطرناک روانی و ذهنی طالبان نیز ظاهر شده است. انباشتهای روانیای که دورهی حکومت امارت اسلامی را به وحشت مبدل کرده بود. هیچ کس در هیچ گوشهای از جامعه و جغرافیای زیر کنترل طالبان امنیت و آرامش جانی و روانی نداشت. یک عضو طالبان هر جایی که میلش میکشید، میتوانست هر کسی را بزند و آبروی فرد را در اجتماع بریزد. نظام طالبانی از هیچ یک از اعضای گروه طالبان بابت بدرفتاری و خشونتی که در برابر دیگر مردم انجام میدادند، بازخواست نمیکرد. شاید دلیل اصلی این رویکرد طالبان در زمان حکومتشان آگاهی بر این امر بود که جنگجویان طالب بالطبع میل به خشونت دارند و نباید جلو تبارز این میلشان گرفته شود. برخورد طالبان در جبهههای جنگ چه در گذشته و چه حال، خبر از قصاوت افراد طالبان میدهد؛ قصاوتی که هیچ حد و مرزی برای آن نمیتوان متصور شد و از سربریدن تا دریدن افراد گروه مقابل جلو میرود. سیاست کنونیشان تاکید بر حملات خشونت بار است. حملاتی که بیشتر غیر نظامیان و افراد ملکی در آن قربانی میشوند. قسمت تکاندهندهی این رفتار این است که آنها غالبا به کودکان حمله میکنند. حمله به کودکان هیچ توجیه سیاسی نمیتواند داشته باشد، مگر این که آن را بر اساس یک نوع ارضای میل درونی خشونت بدانیم.
صلح با طالبان از این منظر نیز باید مورد توجه قرار گیرد. استانکزی در آخرین صحبت خود با رسانهها، نه حاضر به پذیرش آتشبس است و نه حاضر است حمله به غیر نظامیان را متوقف کند. این موضعگیری در واقع نشان میدهد که گروه طالبان حتا بعد از رسیدن به یک تفاهم سیاسی، روش خشونتبارشان را نمیتوانند مورد بازنگری قرار دهند؛ چرا که رفتارهای خشونتبارشان علاوه بر تعریف سیاسی، دارای ابعاد روانی نیز میباشد. مسألهی حضور چند فرد با این خوی و ویژگی در صفوف طالبان نیست، بلکه مسأله این است که رفتار خشونتبار، یک رویکرد عام و درونی برای جنگجویان طالبان است. هرگونه تفاهم صلح باید به گونهی چهارچوببندی شود که امکان مهار خوی خشونت جنگجویان طالب، بعد از ورودشان به ساختارهای اجتماعی ممکن باشد. در غیر آن افراد مریض طالبان به تمام بافت اجتماعی با همین ویژگیشان رخنه کرده و نزاع حالا شاید با شکل و ویژگی متفاوت؛ اما مداوم و همهگیر جریان یابد. هراسانگیزترین چیزی که بحث ورود طالبان را جدی میکند، همین زمینه است. مباحث سیاسی روی میز مذاکرات قابل حل است؛ اما مباحث عمیقتر و جدیتر مثل گرایشهای روانی جنگجویان طالب به خشونت، موضوعی نیست که در گفتوگوها و مذاکرات قابل حل باشد. آنچه میتواند این نگرانی را کاهش دهد، ساختار اجرایی ساختن تفاهمها و توجه به احتمالات بعدی رفتار جنگجویان طالب است. متأسفانه چند امر، نگرانی در این زمینه را جدی میکند. اول این که تا هنوز چنین بحثی به صورت جدی در محافل سیاسی و کارشناسی افغانستان مطرح نشده است. آنها فقط توجهشان به زمینههای سیاسی بحث است و این میتواند نوعی غفلت از ریشههای روانی و مبانی جدی خشونت در رابطه با طالبان را نشان دهد. دیگر این که طالبان طی چند دور مذاکرات، نشان دادهاند که بیشتر گفتوگو با طرفهای خارجی برایشان اهمیت دارد، نه نمایندههایی که از مردم افغانستان در مذاکرات نمایندگی میکنند. وقتی طالبان از چنین موضعی برخورد میکنند، به نوعی رفتارهایشان را حقانی دانسته و در شرایط بعدی نیز چنین رفتارهایی را مؤثر و حقانی خواهند دانست. جالب است که آنها حتا آتشبس را برای مدت کوتاهی که مذاکرات جریان دارد، قبول نکردند.
آخرین حملهی طالبان چند روز پیش در ولایت بادغیس انجام شد. دو نوجوانی مهاجمی که در این حمله دستگیر شدند، در یک کلیپ ویدیوی که نشر شد، میگویند قوماندانشان به آنها گفته هر کسی را که دیدید بکشید؛ یعنی همزمان که مذاکرات در جریان است، بدون توجه به سوژههای مشخص، کشتار نیز ادامه دارد. همین عدم تندادن به آتشبس نوعی قصاوت را میرساند. اگر به لحن و وضعیت استانکزی وقتی به کشتار تأکید میکند توجه دقیق صورت گیرد، او لحظهای که در بارهی کشتار حرف میزند، تا حدی مشعوف به نظر میرسد. او حتا از یادآوری کشتار لذت میبرد. کوتاه سخن این که مسألهی صلح را نباید تنها در قالب منازعات سیاسی و گرد هم آمدن گروههای درگیر پشت میز مذاکره یا گره خوردن منافع گروههای درگیر خلاصه کرد، بلکه صلح در کشوری مثل افغانستان که طرف جنگش گروهی با مشخصات طالبان است، بحث عمیقتر و جدیتر است. ما با کسانی روبهرو استیم که از کشتن لذت میبرند. کشتن برای صفوف طالبان علاوه بر هدف سیاسی، پاسخ به خلاها و عقدههای درونیشان نیز میباشد. هر گونه خطا در برآورد و چارچوب بندی تفاهمهای صلح و قواعد اجرایی آن، جنگ را از شکلی به شکلی دیگر سوق خواهد داد و هیچ صلحی پدید نخواهد آمد. مذاکرات فقط قسمتی از قضیهی صلح را در بر میگیرد؛ قسمتی که به منافع سیاسی منابع تاثیرگذار و برنامهریز جنگها مربوط میشود؛ اما جنگجویان طالب نیز باید تحت قواعد خاصی تا حد ممکن آفتزدایی شوند؛ یعنی اگر فردا یک عضو طالبان وارد جامعه میشود، در برابر برخوردهای خشونتبار احتمالیای که در برابر بقیه انجام میدهد، باید دارای مصؤونیت نباشد؛ یعنی با قاعدهی کنونیای که گروه طالبان با افرادش برخورد میکند و آنها را در انجام هر عملی ضد انسانی و جنایتبار، مورد پرسش قرار نمیدهد، برخورد نشود. شاید قسمتی از این تضمینها و احتمالات به چگونگی تفاهمهای برآمده از دل مذاکرات جاری بستگی داشته باشد و ترتیب بندی قدرت در چارچوب تفاهم های احتمالی، امکان بروز و یا کنترل چنین رفتارهایی را مشخص کند؛ اما با آنهم افرادی که از مردم نمایندگی میکنند، بهتر است به صورت جدی این قضیه را در نظر داشته باشند.