بازی‌گران آشفته و شکست مدرنیته در میدان سنت

زاهد مصطفا
بازی‌گران آشفته و شکست مدرنیته در میدان سنت

خلایی که انسان افغانستانی در آن می‌لنگد، نبود تفکیک است؛ تفکیک دوست از دشمن، خوب از خراب، امروز از فردا و این که چه می‌خواهد و چه باید بخواهد. تفکیک، حاصل شناخت است. انسان، پدیده‌ها را نخست باید بشناسد تا بتواند تفکیک کند؛ تفکیک کند که سیاه این است، سفید آن است و بنا بر این ویژگی‌ها، می‌توان پدیده‌ای را تعریف کرد و شناخت.

توان تفکیک در فرایندی اجتماعی، وابسته به شعور جمعی است؛ شعوری زمان‌مند که به سختی می‌تواند از شناخت‌هایش عبور کند تا به امکان شناخت دیگری تن بدهد. عبور از یک بستر معرفتی به بستری دیگر، برای فرد که مهره‌ای از اجتماع است، می‌تواند آنی و بر اثر اتفاق یا بازشدن گرهی از ذهنش باشد؛ اما برای اجتماع به عنوان جمعی از افراد، تحول شناختی، زمان‌گیر است؛ چون امکان گشایش آنی و مجعزه‌آسای ذهن همه افراد، امکان‌پذیر نیست. به همین دلیل، هر شناخت تازه‌ای از مناسبات زندگی و جهان، با شناخت موجود و قراردادی تصادم می‌کند و برای پیروزی، زمان نیاز دارد که بیفتد و برخیزد تا خودش را اثبات کند.

وضعیتی که امروز در افغانستان می‌گذرد، حاصل یک تصادم است؛ تصادم بستر شناختی سنت با بستری که توسط قدرت‌های جهان در آن فراهم شده است. اوج این تصادم، طالب و افرادی استند که در مواجهه با جهان امروز، امکان پذیرش آن را ندارند. نقطه‌ی نسبتا متحمل تصادم، افرادی استند که حتا بدون عبور از شناخت قبلی، به نوعی با حاکمیت شناخت امروزی کنار آمده اند؛ شناخت یا معرفتی که در هیئت یک نظام دموکرات با قوانین نسبتا جهانی، وارد جامعه شده است. این دست از افراد، پذیرفته اند که جریان معطل نمی‌شود و نباید با چنگ‌ودندان مقابل آن ایستاد؛ بر خلاف ذهن طالبانی که با هر قیمتی، تلاش می‌کند جریان را به چالش بکشد و بیش‌تر له شود.

شاید طالب، به نظر برسد که سخت‌ترین چالش پیش روی افغانستان باشد؛ اما آن چه وضعیت افغانستان را تعریف می‌کند، طالبان نیست؛ سایه‌ای از شناخت امروزی است که در روشنایی و قوت شناخت سنتی، کم‌رنگ و کم‌رنگ‌تر می‌شود. طالب، در نقش محرک عمل می‌کند؛ تحریک برای خلق استرس تا افراد تن‌داده به شناخت مدرن را، وادار به واکنش کند؛ واکنشی که بتواند پایه‌ی معرفتی‌اش را به نمایش بگذارد. این تحریک، به هم‌سوشدن با طالبان نمی‌انجامد که هم‌راه با او سلاح بردارد و مقابل جهان امروز بیستد؛ فقط ناخودآگاه فردی و جمعی را دست‌کاری می‌کند تا آن سوی پنهانش را نشان بدهد؛ آن سویی که شناخت سنتی است و امکان تصادم با آن چه که می‌نماید را، فراهم می‌کند.

این، سطحی از شناخت است؛ شناختی است داده‌ای که به باور نینجامیده و در حد مکلفیت اجتماعی، به آن تن داده‌ است؛ این حدی از شناخت، به تفکیک نمی‌انجامد. شاید بتوان، با کنار‌هم‌گذاشتن اطلاعات در یک بخش، به صورت نسبی، قضاوت کرد که مثلا این بهتر از آن است؛ اما اگر جای این و آن را چیز دیگری بگیرد، دچار سردرگمی می‌شود و آن چه را می‌شناسد، که شناخت سنتی‌اش تأیید می‌کند. این، برجسته‌ترین پارادوکس انسان امروز افغانستانی است. هر چند، عده‌ای تلاش کرده اند، شناخت امروز از جهان را در خود نهادینه کنند؛ اما گروهی که فرمان ساختارهای شناختی امروز را اجرایی می‌کنند و گفتمان اصلی جامعه را سمت‌وسو می‌دهند، شامل این عده نیستند؛ آن‌ها، چون منافع شان در این بستر معنا شده، با اتکا به شناخت سنتی، وارد میدان مدرن شده اند تا هم سر خدا کلاه بگذارند و هم سر خرما!

شاید، دست‌های تحریک‌کننده‌ی طالب، خسته شود و طالب نیز به صورت نسبی، تن به جریان بدهد؛ اما باور سنتی‌ای که به ساختارهای جدید تنیده است، به سختی دست از یخن جهان امروز بر می‌دارد. این پارادوکس، تمام تلاش‌ها و جریان‌های جدید در افغانستان را، به نحوی خنثا و متلاشی کرده است. دو دهه پیش که جامعه‌ی جهانی با قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی وارد افغانستان شد، تصور می‌شد که امکان عبور از شناخت سنتی فراهم شده است. عمل‌کرد شبه‌دموکرات و تغییر در قوانین بومی جامعه‌ای که هنوز انتظار جبر و اکراه برای تطبیق قوانین داشت، باعث شد که با گذر زمان، دولت حاکمیت آن‌چنانی‌اش بر مردم روستایی و زورمندان قومی و سمتی را از دست بدهد. این، اعتمادی بود که از سوی کشورهای واردشده در افغانستان صورت گرفت؛ اعتماد به مردمی که عادت داشتند باید با زور و چماق قانون علیه شان تطبیق شود. نبود جبر آن‌چنانی برای پذیرش دست‌آوردهای مدرن، این فرصت را فراهم کرد تا گروه‌های تبلیغی و تروریستی، فعالیت‌های شان را آغاز کنند و واکنش‌های سنتی مردم را که قرار بود خنثا شود، دوباره زنده کنند. قوت‌گرفتن دوباره‌ی طالبان یا سربازگیری گروه‌های چون داعش، نتیجه‌ی سهل‌انگاری دولت و کشورهای هم‌کار بود که امکان دست‌های بیرونی و داخلی برای تولید دوباره‌ی تروریزم را فراهم کرد.

در این سوی باور سنتی که دولت بود و قرار شده بود با ساختاری مدرن پیش برود، به دست بازی‌گران سنتی و تکنوکرات‌های واردشده از غرب افتاده بود؛ تکنوکرات‌هایی که شناخت شان از جهان و مناسبات جهان، داده‌ای بود. با این که در غرب تحصیل کرده بودند، به شناختی از مناسبات جهان دست نیافته بودند که بتوانند امروزی عمل کنند. کرزی، اولین تحصیل‌کرده‌ی غربی‌ای که ۱۳ سال بر افغانستان حکومت کرد، سیاست را در غرب آموخته بود؛ اما با باور سنتی وارد بازی شد و تلاش کرد حساسیت‌های قومی را که فرصتی برای خاموشی آن فراهم شده بود، هم‌چنان زنده نگه‌ دارد و گسترش دهد. بدبینی او نسبت به رهبران شمال، تصمیم به حذف آنان و قوت‌دادن به طالبان، همه کنش‌هایی بود که از شناخت سنتی آب می‌خورد؛ بستری از شناخت که در آن، برتری‌طلبی قومی و سمتی، بیش‌تر از پیش‌رفت جمعی و عدالت اجتماعی ارزش دارد.

غنی که نه تنها تحصیل‌کرده‌ی غرب بود؛ بل در نهادهای معتبر غربی نیز وظیفه انجام داده بود، بدبختانه شناختش از جهان امروز و مناسبات آن، داده‌ای‌تر از کرزی بود. او، بیش‌تر از کرزی با انگیزه‌ی سنتی وارد میدان شد. کرزی، به دلیل مدارای سیاسی‌ای که داشت، توانست تا عده‌ای از بروز ناراحتی بیش‌تر قومی جلوگیری کند؛ اما اشرف‌ غنی، با شخصیت نسبتا عصبانی‌ای که دارد، تمام پرده‌ها را کنار زد وگرایش‌های قومی را در مواردی به صورت علنی به نمایش گذاشت. او، نه تنها آن پهلوی نگاه قومی-سنتی در سیاست را به نمایش گذاشت، بل با سرکوب حرکت‌های مدنی و به خشونت کشاندن آن، عملا اعلام کرد که دموکراسی جنازه‌اش خوانده است.

وضعیت پیش‌آمده، نتیجه‌ی همین سردرگمی است؛ نتیجه‌ی بازی سنتی با ساختارهای مدرن که وضعیت جاری را تعریف می‌کند. دوباره احساسات اقوام مختلف برآشفته، شک و بدبینی قومی در حال اوج‌گرفتن است و خیلی‌ها آماده اند در صورت بدترشدن وضعیت، از قوم و سمت خود دفاع کنند. این، نتیجه‌ی یک بازی بد بود؛ نتیجه‌ی عدم شناخت و امکان تفکیک سود و زیان درازمدت. بازی‌گران سیاسی در رأس و در روایت کوچک‌تر، کنش‌گران سیاسی-اجتماعی، به جای این که تلاش برای تربیت جامعه کنند، به بازی‌های روزمره دل بستند و جز عده‌ای که طرح رسیدن به این روز را کشیده بودند، دیگران حتا تصورش را هم نمی‌کردند. وضعیت امروز، به همان اندازه که برآمد احساسات بومی و سنتی گروه‌هایی چون طالبان است، به همان میزان، نتیجه‌ی بازی خراب سیاست‌مداران در رأس حکومت است. آن‌ها که شناخت داده‌ای از مناسبات جهان داشتند، تن به ملت‌شدن ندادند و تمام تلاش‌های شان، این بود تا بتوانند قدرت قومی را که نتیجه‌ی شناخت سنتی و ژنتیکی است، توجیه کنند.

ترس، آن است که رویای رسیدن به قدرت مطلقه‌ی قومی، تا آن حد در بازی‌گران سیاسی گل نکرده باشد که به نابودی اقوام مختلف در افغانستان بینجامد. اگر واقعا آن طور که گمان می‌رود و از صدای نشرشده‌ی‌ منسوب به محمد عمر داوودزی برداشت می‌شود، کارگزاران سیاسی قومی، تا این حدی از علاقه به قدرت قومی را در سر داشته باشند، طالب، تبدیل به راه‌پاک‌کن ناسیونالیزم قومی در افغانستان خواهد شد؛ گروهی که به نام دین، تلاش خواهد کرد امکان واردشدن اقوام مختلف در مناسبات سیاسی و قدرت را نابود کند. این گروه، می‌تواند تمام امکان‌های ملت‌شدن را ببندد و تنش‌های قومی را، در حدی دامن بزند که اقوام مختلف در افغانستان، به جان هم بیفتند. کنش‌گران سیاسی قومی، توان این تفکیک را ندارند که رسیدن به قدرت قومی از راه زور، در جهانی که مجبور است تن به مناسبات مدرن بدهد، امکان‌پذیر نیست و پافشاری بر آن، با توجه به امکانات جنگی‌ای که امروز به دست انسان قرار گرفته است، خشونت را خانه به خانه جابه‌جا می‌کند و امکان به‌میان‌آمدن گروه‌های دیگری چون داعش را به میدان می‌کشاند.

عبور از وضع فعلی، نیاز به شکل‌گیری بستر عمومی برای برقراری ارتباط با مناسبات امروزی دارد؛ بستری که در آن، کلان‌روایت سیاسی، امکان خلق روایت‌های فرهنگی و اجتماعی را در پس‌زمینه‌ی دولت‌داری فراهم کند. چنین بستری، به وجود نمی‌آید؛ مگر این که بازی‌گران سیاسی، تن به شناخت و پذیرش ارزش‌های مدرن بدهند؛ شناختی که فقط داده‌ای نباشد؛ شناخت به عنوان باور به بستری از معرفت که در آن، بازی‌ها، با دورنمای امروزی صورت می‌گیرد؛ نه سنتی. وضعیت پیش‌آمده، این ترس را به وجود آورده که ریشه‌های ساختار مدرن اجتماعی-سیاسی، خشکیده و جایش را برای چندمین بار، به مناسبات بومی بدهد؛ اما سایه‌ای از شناخت امروزی که روایت مسلط کلان‌شهرها در مقایسه با روایت طالبانی است، می‌تواند فرصتی برای بازبینی روایت سیاسی و امکان تعمیم آن در جامعه باشد. هنوز، رهبران سیاسی، فرصت دارند حتا در حد جبر، تن به بازی‌های امروزی‌تری بدهند تا امکان عبور از تصادم -دست‌کم در شهرها- نهادینه شود و فرصتی را خلق کند برای به‌وجودآمدن روایتی متحد و ایستادگی، مقابل آن چه روایت طالبانی و یا آن چه که راویان قومی به دنبال آن استند.

برای خلق این روایت، افراد تحصیل‌کرده و باورمند به مناسبات امروزی جهان، می‌توانند نقش اساسی را بازی کنند. گروهی باید متشکل از نسل دانش‌گاهی و آگاه شکل بگیرد تا برای مردم، گوش‌زد کند که کنش‌های سیاسی رهبران و سیاست‌گران قومی، به بدبختی درازمدت مردم انجامیده و میدان را برای کشتن اقوام مختلف داغ نگه می‌‌دارد. صدایی که هفته‌ی گذشته از عمر داوودزی در مورد جنگ شمال به نشر رسید، بخشی از روایت تعریف‌شده توسط سیاست‌گزاران قومی بود؛ ساست‌گزارانی که هنوز به بستری از شناخت نرسیده اند که توان تفکیک درازمدت خوب و بد افغانستان را داشته باشند. با این که، این افراد، بیش‌تر شان تحصیل‌کرده‌ی کشوهای غربی اند؛ اما پارادایم سنتی نگاه به سیاست، از آن‌ها یک عده بازی‌گر با قاعده‌های سنتی ساخته که در تصمیم‌گیری‌های کلان ملی، توان ملی‌اندیشیدن ندارند.

آن چه تنها امید موجود –قشر تحصیل‌کرده- را نیز به ناامیدی کشانده، عدم باور و تعهد به کشور و ارزش‌های ملی است. بازی سمتی کارگزاران سیاسی، خلای به‌وجودآمده به اثر تصادم سنت و مدرنیته و بی‌باروی که در تاروپود جامعه و افراد آن تنیده، بیش‌تر افراد را جامعه را منفعل و بی‌باور بار آورده است. هزاران نفر در جامعه‌ی افغانستان، به این باور رسیده اند که دولت، رهبران قومی و طالبان، همه به سیاست‌های هم‌سانی دچار اند؛ اما امکان اتحاد بین این نسل نیز وجود ندارد. آن‌ها با این که می‌فهمند اگر پا پیش بگذارند، می‌توانند بر مناسبات بعدی زیاد نه، اندکی تأثیر بگذارند؛ اما هیچ کس به کسی باور ندارد و بیش‌تر کسانی که سر شان به تن شان می‌ارزد، به دنبال این استند که چگونه راه فرار شان را پیدا کنند.

به جرقه‌ای نیاز است که این نسل را کنار هم جمع کند؛ به پاپیش‌گذاشتن عده‌ای از اقوام مختلف که هم چهره‌ی سیاست‌گران قومی را به مردم روشن کنند و هم چهره‌ی گروه‌های تروریستی و طالبان را که پشت نام دین و دفاع از مقدسات، با هر چه ارزش انسانی است، سر دشمنی دارند. کنش‌گران سیاسی-اجتماعی‌ای که هر روز در شبکه‌های اجتماعی، به وضع موجود و سیاست‌های اشتباه حکومت نقد می‌نویسند، کافی است که تن به هماهنگی بدهند؛ به آوردن فشار از نشانی‌ای جدید که نسلی پشت آن ایستاده باشد. امکان خلق چنین جریانی، از یک سو می‌تواند، فشارهای داخلی و خارجی بر دولت را افزایش دهد و از سویی، پیام روشنی به طالبان بفرستد که رویای رسیدن به میدان سنتی و بازی‌های بومی را از سر بردارند. نسل دانش‌گاهی؛ نسلی که تصور می‌کنند هیچ صف باارزشی برای ایستادن و جنگیدن روبه‌رو وجود ندارد، می‌توانند ارزشی برای جنگیدن شان تعریف کنند؛ ارزشی واحد که در آن امکان رسیدن به ملت‌شدن فراهم شود. چشم‌پوشی از این امکان و تن‌دادن به وضع جاری، نه تنها احتمال دارد آن چه به دست آمده را نابود کند؛ بل امکان می‌رود چند دهه‌ی دیگر افغانستان را به قهقرا بکشاند؛ به بستری که خشونت و عقده‌ی بومی خوابیده در اقوام مختلف سر باز کند و افغانستان تبدیل به کشتارگاه منافع متصادم داخلی و کشورهای هم‌سایه شود.