نویسنده: ایمان نوری، دانشجوی روابط بینالملل
بخش دوم
امریکا روی ریل خروج؛ طالبان آماده جشن پیروزی
در اوایلیکه کار مذاکرات مطابق توافقنامه دوحه بهپیش میرفت، از سوی امریکا بهگونه رسمی اعلان شد که درست ششماه و بیستویک روز بعد، یعنی در تاریخ ۲۱ ماه می سال ۲۰۲۱ تمام نیروهای امریکایی از افغانستان بیرون میشوند.
نکتهایکه بسیار جالب است این است که دونالد ترامپ تمام هشدارها را از طریق توییتر به سران حکومت مینوشت، آنهم در کمال بیخبری کابل.
امریکا بدون شکلگیری هیچ توافق و ضمانتی، تصمیم دارد تا افغانستان را ترک کند؛ واشنگتن در یک اقدام بیپیشینه خواست نظامیانش را از افغانستان بیرون کند، اما؛ دبیرکل ناتو میگوید که با مشورت و رای همه اعضای ناتو برای ماندن یا رفتن تصمیم گرفته خواهد شد.
برای اولینبار است که واشنگتن، قطر و طالبان در یک مسیر با یک دیدگاه واحد به پیش میروند، اگر دقیق و منطقی بررسی شود؛ کابل تا اینجای کار در هیچ جای این مذاکرات به گونهی حقیقی و آنچنانیاش نقشی نداشته است. کابل، دنبالهرو مُدلهای دیگران بوده و این ادعا که کابل، اسلامآباد را منزوی ساخت افسانهای بیش نیست.
سفرهای فرستاده ویژه امریکا برای صلح افغانستان به اسلام آباد تا ورود سران حکومت به این کشور، نشان داد که کنارزدن مقامات پاکستانی از قضیه افغانستان ناممکن گشته است.
پاکستان متغیر اصلی جنگ و صلح افغانستان
آیا میشود پاکستان را کنار گذاشت؟
پاکستان همسایه شرقی و جنوبی افغانستان است ، این کشور بیش از ۲۰۰۰ کیلومتر مرز با افغانستان دارد. پاکستان از سوی افغانستان همواره به حمایت و پناهدادن به گروههای تندرو اسلامگرا، تروریستی متهم است. این کشور از لحاظ ثبات داخلی یک کشور ناپایدار است و اقتصاد شدیدا مصرفی دارد.
با تکیه بر صادراتش به افغانستان میتوان گفت که تورخم شاهرگ حیاتی برای صادرات کالاهای پاکستان به افغانستان محسوب میشود و افغانستان بازار مستقیم پاکستان است.
پاکستان شهکار سیاست خارجی انگلستان است، بریتانیا در سرانجام خروجاش در ۱۹۴۷ میلادی کشوری به جنوب آسیا هدیه داد که از سال تاسیساش تا حال بهعنوان یک غدهی سرطانی و یاهم بهعنوان یک معمای پیچیده استخباراتی برای جنوب آسیا شناخته میشود. این کشور که میزبان گروههای فوقالعاده خطرناک و بنیادگرا است، برای منطقه همواره دردسرساز بوده است.
پاکستان، داستانهای موازی با داستان سیاست خارجی امریکا دارد؛ یعنی هردوی این کشورها، رئیس جمهورهایشان را از دست دادهاند و همینطور تاوانهای زیادی برای نفوذشان در منطقه پرداختهاند.
یک اعتراف وحشتناک
هیلاری کلینتون در یکی از مصاحبههایش بهرسانههای امریکایی پاسخ ژرف و قابل درنگی داد: کسانی که بیست سال پیش بهوجود آوردیم؛ امروز خودمان با آنان در جنگیم.
طالبان، دشمن بزرگ امریکا، گروهی که بعد از مجاهدین، قدرت را برای پنج سال در افغانستان بهدست گرفته بودند امروز دوباره به قدرت برمیگردند.
نگرانی امریکا از اتحاد مجدد طالبان و القاعده
سوالهای مهمی از سوی واشنگتن بدون پاسخ باقی مانده است و یکی، اینکه چرا بعد از دو دهه همچنان القاعده در افغانستان حضور دارد و نفس میکشد؟ آیا اینبار با موفق شدن مذاکرات دوحه، طالبان سنت مهماننوازی از القاعده را کنار گذاشته و با آنها قهر خواهد کرد؟ آیا ادعای شکست القاعده از سوی مایک پمپئو در افغانستان میتواند توجیه کنندهی توافق امریکا و طالبان باشد؟
اینبار امریکاییها طالبان را با استناد، متهم به روابط با القاعده میسازند.
افغانستان در صحنه عملیاتی قدرتهای بزرگ تا حالا حلقه اتصال بوده است. بر اساس مفهوم ژئواستراتیژی، پس از جنگ جهانی دوم جهان دارای دو قلمرو ژئواستراتژی بود که شامل قلمرو بری که منطقه تحت نفوذ جهان کمونیست بود و قلمرو بحری که منطقه تحت نفوذ جهان سرمایهداری بود.
قلمرو استراتیژی بری متکی بر هارتلند اوراسیا و منطقه قلمروی بحری نیز به منظور تامین امنیت تجارت دریایی جهان غرب بود.
دنیای غرب نیز استراتیژی خود را بر اساس استراتژی جهان کمونیست آن روز به رهبری اتحاد جماهیر شوروی تدوین کرده بود. بر این اساس استراتژی غرب سه جبهه را تشکیل میداد:
جبهه اول اروپای غربی و ساحلی، جبهه دوم شامل شرق و جنوب شرق آسیا میشد و جبهه سوم شامل کشورهای جنوب و جنوب غرب آسیا بود. بنابراین میتوان مقابله دو قدرت صحنه اوراسیا را شاهد بود و افغانستان میدان مناقشه قطب های قدرت در قرن بیستویکم است؛ همانطور که برژینسکی ژئواستراتیژیست مشهور امریکایی عنوان داشته، در آینده کسی که بتواند اوراسیا را کنترل کند جهان را کنترل خواهد کرد.
جالب اینجاست که در این صحنه عملیاتی، افغانستان از دهه هفتاد تا حال نقش حلقه اتصال را داشته است.
امریکا چهدرسی از حضورش در افغانستان گرفته است؟
امریکاییها از بیست سال حضورشان در افغانستان تا حالا بهخوبی دریافتهاند که تنها حرف و نگرانی از معضل افغانستان در میان نیست بلکه کشورهای منطقه که با افغانستان مرز دارند تکتکشان مشکلات و دردسری برای امریکا بودهاند و هستند.
نمونههای زنده آن روسیه، چین و ایران هستند که هر دوتای این کشورها با افغانستان مرز مشترک دارند.
مدتی پیش ایران از تحریمهای تسلیحاتی امریکا بیرون شد و دستش در منطقه بازتر گشت؛ اکنون، تمایل بسیار بالایی برای فروش تسلیحاتش دارد.
حالا محمد جواد ظریف وزیرخارجه ایران گروه فاطمیون را ناجی و کمککننده افغانستان میداند و تلویحاً برای کابل این گروه را منحیث همکار پیشکش میکند.
چرا آمریکا در افغانستان به گونه قطعی پیروز نشد؟
یک سلسله متغیرهایی با اصطلاحات اولیه تعریف ناشده وجود دارند که شناخته شده نیستند. بهسختی میتوان آنها را در خبرها جستجو کرد و یا ردپایی از آنها یافت. اینمتغییرها؛ متغییرهای سیاسی نیستند که در سطح قدرت بتوان کنش متقابل آنها و یا بازیگران درگیر در آن را مشاهده و شناسایی کرد.
این متغییرها بیش از اینکه سیاسی باشند اجتماعی هستند و در سطح زندگی روزمره مردم افغانستان جریان دارند. متغییرهایی که موجب پیوند ژرف و همکاری در بین روابط اجتماعی شده و سبب میشود تا حتا بازیگرانی که در سطح قدرت بهعنوان دشمن تعریف میشوند در سطح اجتماعی همکار، تلقی شوند.
این متغییرها بهنوعی از سبک زندگی در افغانستان بدل گشته و نهادینه شدهاند؛ حتا توانستهاند ساختارهای مشروعی را تشکیل دهند که با وجود ناپسندبودن و آزاردهنده بودن آن، حفظ و گسترش داده شدهاند.
رمزوراز مذاکرات دوحه؛ آغاز و انجام
مذاکرات دوحه هیچ برنده و بازندهای ندارد اما؛ پایان عمر سیاسی یک نسل را رقم میزند و از نسل جوان و آگاه قربانیهای زیاد و وحشتناک میگیرد.
اگر دقت کرده باشید؛ مذاکرات بن آلمان و مذاکرات دوحه قطر دو روی یک سکه هستند. در حقیقت از بنیانگذاری نظام نوین افغانستان در بُن تا حالا در قالب مذاکرات، یک مصونیت و قدرت بازدارندگی برای یک گروه خاص ایجاد شد و مابقی همه سربازانی بودند که باید یکی برای دیگری میجنگیدند.
جمعبندی
بر اساس سیاستی نانوشته اما؛ واضح، هرگونه مذاکره طالبان با دولت افغانستان باید از کانال استخبارات نظامی و ارتش پاکستان صورت گیرد در غیر اینصورت با شکست مواجه است.
حالا مذاکرات دوحه وارد دومین مرحله شده است و ملابرادر همچنان سنگردار این مذاکرات از جانب امارت است.
بحران افغانستان یک معمای چند بُعدی است که طالبان فقط یک بُعد آن هستند.
افغانستان از آغاز گفتگوهای بن در آلمان تا حالا فرصتهای طلایی بسیاری را در طی همین بیست سال حضور جامعه جهانی از دست داد. فرصت هاییکه به گونه قطعی سرنوشت افغانستان را میتوانست تضمین کند.
افغانستانِ ۱۴۰۰، افغانستانی با حکومت تازه و مختلط، با اکثریت رهبری طالبان، تعدادی از جهادیها و عدهای تکنوکرات، خواهد بود. جنگ ادامه خواهد یافت و در نهایت قدرتهای بزرگ و منطقهای وارد فاز جدید برنامهریزیها، جهت نفوذ و تداخل خود خواهند شد.
***